آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
شنبه ۱ آبان ۱۳۹۵ ۱۱:۱۳ بعد از ظهر
|
|||||||
نویسنده سعید عاکف / داستان هایی از شهید بزرگوار عبدالحسین برونسی / بخش سوم
نسخه الهی
مجید اخوان خاک های نرم کوشک / داستان هایی از شهید بزرگوار عبدالحسین برونسی / بخش دوم
می پسندم 5 0 5 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||||||
|
اطلاعات نویسنده |
خاک های نرم کوشک/ نویسنده سعید عاکف / داستان هایی از شهید بزرگوار عبدالحسین برونسی / بخش سوم
یکشنبه ۹ آبان ۱۳۹۵ ۰۸:۱۸ قبل از ظهر
[1]
|
|||
به نام خدا حاجی را سلام برسانید
مجید اخوان
قرار بود با لشکر هفتاد و هفت خراسان و یک لشکر دیگر، عملیات ادغامی داشته باشیم. آن موقع فرمانده لشکر هفتاد و هفت، جناب سرهنگ صدیقی بود. یک روز جلسه مشترکی باهاشان گذاشتیم. رفتیم اتاق توجیه لشکر هفتاد و هفت و نشستیم به صحبت درباره عملیات.
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
خاک های نرم کوشک/ نویسنده سعید عاکف / داستان هایی از شهید بزرگوار عبدالحسین برونسی / بخش سوم
سه شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۵ ۰۳:۰۸ بعد از ظهر
[2]
|
|||
به نام خدا سخنرانی اجباری
مجید اخوان
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
خاک های نرم کوشک/ نویسنده سعید عاکف / داستان هایی از شهید بزرگوار عبدالحسین برونسی / بخش سوم
دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵ ۱۰:۳۹ قبل از ظهر
[3]
|
|||
به نام خدا زن من و صد حوریه
محمد اخوان
حاجی توی بیمارستان هفده شهریور بستری بود. یک روز پدرم رفت ملاقاتش. وقتی برگشت، گفت: بابا این فرماندت عجب مردیه! می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
خاک های نرم کوشک/ نویسنده سعید عاکف / داستان هایی از شهید بزرگوار عبدالحسین برونسی / بخش سوم
دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵ ۱۲:۳۲ بعد از ظهر
[4]
|
||
عضو
شماره عضویت :
2703
حالت :
ارسال ها :
28
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
156
اعتبار کاربر :
245
پسند ها :
25
تشکر شده : 0
|
خدا خیرتون بده قمر خانوم جان ،دستتون درد نکنه بابت این مطالبی که زحمت گذاشتنشون رو میکشید ،
ممنون. عاقبت بخیر باشید ان شاالله . می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
||
|
اطلاعات نویسنده |
خاک های نرم کوشک/ نویسنده سعید عاکف / داستان هایی از شهید بزرگوار عبدالحسین برونسی / بخش سوم
دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵ ۱۱:۵۸ بعد از ظهر
[5]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
2118
حالت :
ارسال ها :
31
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
79
اعتبار کاربر :
343
پسند ها :
12
تشکر شده : 31
|
سلام ممنون و تشکر فراوون بابت مطالبی که گذاشتین، این کتاب واقعا جز کتابای کم نظیر. خدا اجرتون بده
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
خاک های نرم کوشک/ نویسنده سعید عاکف / داستان هایی از شهید بزرگوار عبدالحسین برونسی / بخش سوم
یکشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۵ ۱۱:۵۲ قبل از ظهر
[6]
|
|||
به نام خدا می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
خاک های نرم کوشک/ نویسنده سعید عاکف / داستان هایی از شهید بزرگوار عبدالحسین برونسی / بخش سوم
دوشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۵ ۰۳:۳۹ بعد از ظهر
[7]
|
|||
به نام خدا
شهردار سید کاظم حسینی
آن شب شستن ظرفها به عهده حاجی بود. هر چند شب یکبار، نوبتش می شد. می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
خاک های نرم کوشک/ نویسنده سعید عاکف / داستان هایی از شهید بزرگوار عبدالحسین برونسی / بخش سوم
دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵ ۰۹:۴۳ قبل از ظهر
[8]
|
|||
به نام خدا حالی برای نماز سید کاظم حسینی یک ساعتی مانده بود به اذان صبح.جلسه تمام شد.آمدیم گردان. قبل از جلسه هم رفته بودیم شناسایی. تا پام رسید به چادر، خسته و کوفته ولو شدم روي زمین. فکر می کردم عبدالحسین هم می خوابد.جورابهاش را در آورد.رفت بیرون! دنبالش رفتم. پاي شیر آب ایستاد.آستینها را داد بالا و شروع کرد به وضو گرفتن. بیشتر از همه ي ما، فشار کار روي او بود.طبیعی بود که از همه خسته تر باشد. احتمالش را هم نمی دادم حالی براي نماز شب داشته باشد. خواستم کار او را بکنم، حریف خودم نشدم.فکر این را می کردم که تا یکی ، دو ساعت دیگر سرو کله ي فرمانده ي محور پیدا می شود.آن وقت باز باید می رفتیم دیدگاه و می رفتیم پشت دوربین. خدا می دانست کی برگردیم. پیش خودم گفتم :بالاخره بدن تو بیست و چهار ساعت، احتیاج به یک استراحتی داره که » رفتم تو چادر و دراز کشیدم. زود خوابم برد. اذان صبح آمد بیدارمان کرد. «بلند شین، وقت نمازه » بلند شدم و پلکهام را مالیدم.چند لحظه اي طول کشید تا چشمهام باز شد. به صورتش نگاه کردم.معلوم بود که مثل هر شب، نماز با حالی خوانده است. می پسندم 0
|
||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
موضوعات مشابه | ||||
عنوان موضوع | نویسنده | پاسخ | بازدید | آخرین پاسخ |
خاک های نرم کوشک/ نویسنده : سعید عاکف / داستان هایی از شهید بزرگوارعبدالحسین برونسی |
قمرخانم |
12 | 2194 | قمرخانم |
برچسب ها
|
خاک ، های ، نرم ، کوشک/ ، نویسنده ، سعید ، عاکف ، داستان ، هایی ، از ، شهید ، بزرگوار ، عبدالحسین ، برونسی ، بخش ، سوم ، |
|