انجمن یاران منتظر

ختم قرآن



آخرین ارسال ها
لیست برنامه ختم قرآن یاران منتظر ..:||:.. پروژه کرونا(COVID 19) ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین امسال اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. تا حالا به لحظه تحویل سال 1450 فکر کردید!!؟؟ ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین سال 1395 اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. اگر بفهمید بیشتر از یک هفته دیگر زنده نیستید، چی کار می کنید؟! ..:||:.. **متن روز پدر و روز مرد** ..:||:.. الان چتونه؟ ..:||:.. 🔻هدیه‌ تحقیرآمیز کِندی ..:||:.. ღ ღ ღتبریک ازدواج به دوست خوبم هستی2013 جان عزیز ღ ღ ღ ..:||:..

نوار پیام ها
( یسنا : ▪️خــداحافظ مُــــحَرَّم 😭 نمى دانم سال دیگر دوباره تو را خواهم دید یا نه؟!... 🖤اما اگر وزیدى و از سَرِ کوى من گذشتى، سلامَم را به اربابم برسان... ◾️ بگو همیشه برایَت مشکى به تَن مى کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود!... ◾️بگو گرچه جوانى مى کرد، اما به سَرِ سوزنى ارادتش هم که شده، تو را از تَهِ دل دوست داشت... ◼️با چاى روضه تو و نذری ات، صفا مى کرد و سَرَش درد مى کرد براى نوکرى... 🏴 مُحَرَّم جان؛ تو را به خدا مى سپارم... و دلم شور مى زند براى \"صَفر\"ى که دارد از \"سَفَر\" مى رسد... # )     ( سینا : حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها): «ما جَعَلَ اللّه ُ بَعدَ غَدیرِخُمٍّ مِن حُجَّةٍ و لاعُذرٍ؛ خداوند پس از غدیرخم برای کسی حجّت و عذری باقی نگذاشت.» «دلائل الإمامَه، ص 122» )     ( فاطمه 1 : ای روح دو صد مسیح محتاج دَمَت زهرایی و خورشید غبار قدمت کی گفته که تو حرم نداری بانو؟ ای وسعت دل‌های شکسته، حَرَمت. (شهادت حضرت زهرا تسلیت باد) )     ( programmer : امام علی (ع):مردم سه گروهند: (1) دانشمندی خدایی، (2) دانش آموزی بر راه رستگاری (3) و پشه های دستخوش باد و طوفان و همیشه سرگردان، که از پی هر جنبنده و هر صدا می روند، و با وزش هر بادی، حرکت می کنند، نه از پرتو دانش، روشنی یافتند، و نه به پناهگاه استواری پناه گرفتند. )     ( programmer : امام علی ع : عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد. )     ( programmer : امام علی (ع):دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد. )     ( programmer : امام علی(ع): در فتنه ها همچون بچه شتر باش که نه پشت دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند )     ( سینا : هزارها سال از هبوط آدم بر سیاره‌ی زمین گذشته است و هنوز نبرد فی ما بین حق و باطل بر پهنه‌ی خاك جریان دارد، اگرچه دیگر دیری است كه شب دیجور ظلم از نیمه گذشته است و فجر اول سر رسیده و صبح نزدیك است. )     ( programmer : فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مه‌شکن لازم است که همان بصیرت است....(مقام معظم رهبری) )     ( سینا : یاران! شتاب كنید ، قافله در راه است . می گویند كه گناهكاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهكاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند )     ( سینا : برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ**اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه) خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده! )     ( فاطمه 1 : ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن صحن نگاه چشم مرا پر ز نور کن +++ چشمم به راه ماند بیا و شبی از این پس‌کوچه‌های خاکی قلبم عبور کن +++ آقا بیا و با قدمی گرم و مهربان قلب خراب و سرد مرا گرم شور کن )     ( سینا : دود می خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ )    
مدیریت پیام ها


اگر این اولین بازدید شما از انجمن یاران منتظراست ، میبایست برای استفاده از کلیه امکانات انجمن عضو شوید و یا اگر عضو انجمن می باشید وارد شوید .


انجمن یاران منتظر » شهدا و جنگ » داستان و خاطرات » آیا من یک کهنه سرباز قابل احترامم؟؟؟؟



آیا من یک کهنه سرباز قابل احترامم؟؟؟؟

بنام آنکه زیباست و زیبایی را آفرید به نام الله خاطره ای بسیار کوچک ولی بسیار بزرگ و عمیق ؛ و ... را برایتان می نویسم تا حالا چنین ژرف و واقعی برای کسی خاطره تعریف نکرده ام ؛ درست است از دیده ها و کرده های زمان جنگ تعریف میکنم ولی نقاط ناراحت کننده اش راحذف میکردم که مبادا درمیان شنونده گان از خانواده شهدای بزرگوارمان باشد و این عمل من شاید رضای خدا را در برنداشته باشد همیشه از رشادتهای ارتش ؛ نیروی هوایی قهرمان ؛ هوانیروز؛ سپاه
Hdh lk d; ;iki svfhc rhfg hpjvhll????


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد

اطلاعات نویسنده
شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۵ ۱۱:۳۷ بعد از ظهر
|

بنام آنکه زیباست و زیبایی را آفرید
به نام الله
خاطره ای بسیار کوچک ولی بسیار بزرگ و عمیق ؛ و ... را برایتان می نویسم تا حالا چنین ژرف و واقعی برای کسی خاطره تعریف نکرده ام ؛ درست است از دیده ها و کرده های زمان جنگ تعریف میکنم ولی نقاط ناراحت کننده اش راحذف میکردم که مبادا درمیان شنونده گان از خانواده شهدای بزرگوارمان باشد و این عمل من شاید رضای خدا را در برنداشته باشد همیشه از رشادتهای ارتش ؛ نیروی هوایی قهرمان ؛ هوانیروز؛ سپاه ؛ بسیج و... تعریف کرده ام ضمنآ سالهاست از جنگ و جبهه با کسی حرف نمی زنم کلآ جبهه را از یادم پاک کرده ام لذا خاطره من مربوط به امسال است جای تعمل است اکر جمله بندی خوبی ندارم به بزرگواری خودتان ببخشید

 

حسنعلی ابراهیمی سعید آیا من واقعآ یک کهنه سربازم ؟؟؟!!!.

درسال 55 به استخدام آرتش در آمدم در اوایل انقلاب قطره ای شدم از این دریای عظیم ملت شریف ایران ؛ خودم را به موج سپردم
و با پیروزی انقلاب اسلامی ایران دوباره به محل خدمتم برگشتم و به لشکر 92 زرهی اهواز منتقل شدم

 

تازه ازدواج کرده بودم در 19 شهریوراز پادگان خارج به مآموریت مرزی (فکه) عازم شدیم 31 شهریور عراق تهاجم همه جانبه ای را در سراسر مرزهای ایران اسلامی آغاز کرد نیروها 10 زرهی و 1 مکانیزه عراق وارد خاک مقدس ایران شدند و همان روز گردان ما (283 سوارزرهی) لطمه های فراوانی می بیند و پس از درگیری بسیار شدید با دادن تعدادی اسیر و شهید دستور عقب نشینی دادند اما دشمن یکانهای مارا دور زده بود ما در محاصره قرار داشتیم با استفاده از نوعی درختهای آن منطقه بنام گزو استتار در پشت آنها، نفرات گردان ظرف 24 لغایت 48 ساعت به دیکر نیروها در پادگان عین خوش ملحق شدند که منهم با آنها بودم عراقی ها نیروهای خود عزم دزفول کرده بودند که من اولین نفری بودم که با موشک تاو یکی از تانگهای دشمن را هدف قرار دادم همکارانم روحیهء عجیبی پیدا کردند و با تانگهای اسگورپین آتش عظیمی روی دشمن ریختند و من در واقع اولین پایه گذار مقاومت در آن منطقه شدم و دشمن نیز مقاومت را درک کرد بعد از سه روز مقاومت جانانه ؛ فرماندهان احتمال محاصره افتادن نیروهای موجود در پادگان عین خوش و دستگیری آنها را می دادند دستور عقب نشینی را صادر کردند یگان ما در تپه های علی گره زد مستقر شد و بعد از یکروز بر اثر آتش شدید دشمن به ساحل رودخانه کرخه عقب نشینی کردیم نکرانی شدیدی بین فرماندهان بود اگر عراق از دو پل موجود (پل جسرنادری و پل فلزی کنار آن) عبور می کرد دیکر کسی نبود که جلوی آن نیروی بزرگ را سد کند و دشمن به راحتی پادگان دزفول و پایگاه هوایی دزفول و انبارهای مهمات آن منطقه به تصرف خود در می آورد تبلیغات مسموم دشمن و ستون پنجم هر روز شدت بیشتری می گرفت ما نمی دانستیم با دشمن بجنگیم یا به فکر خانواده هایمان که در اهوازند باشیم اما این را هم میدانستیم سقوط پل جسر نادری یعنی سقوط ؛دزفول ؛شوش؛ شوشتر، اهواز ؛و... سروان سید مجتبی تهامی فرمانده فهیم و دانشمند وقت گردان 283 سوار زرهی 6 نفر تیرانداز موشک تاو را احضار کرد وقتی به حضورش رفتیم آن هم مثل خودمان چند روزی بود نخوابیده بود به زحمت می توانست کلمات را کنار هم چیده و جمله ای بسازد و دستورات لازمه را بدهد با هر زحمتی بود لب به سخن باز کرد و فرمودند بچه ها اینجا محل حماسه ما خواهد بود یا دفاع می کنیم یا شهید می شویم چون عراق از این پلها عبور کند هیچکدام از ما صاحب ناموس خود نخواهیم بود ما نمی دانستیم چه اتفاقی در حال شکل گیری است همه جا خورده بودیم لحظه ای همه در سکوت مطلق قرار گرفتیم نمدانستیم چه باید بگیم یا انجام دهیم بمباران شدیدی که توسط هواپیما های خودمان روی خط مقدم عراق انجام می گرفت ما را بخود آورد من دهان به سخن وا کردم و گفتم اکر مرا بکشند باز هم تک تک موهای سرم پشت قبضه قرار خواهد گرفت و دشمن را مورد هدف قرار خواهد داد دیکر جمله ای بهتر از این را نتوانستم بیان کنم
 

 

 

هر 6 نفر موشک انداز با هم عهد بستیم یا دفاع یا شهادت ... بعد به سمت مواضع تعیین شده حرکت کردیم پنجم مهر بود که دشمن بمباران و آتش شدید خود را روی مواضع ما متمرکز کرد دستور داشتند ازپل عبور کنند بمباران به حدی شدید بود که هر لحظه جرآت نگاه کردن به آسمان را داشتی در هر لحظه 20 الی 30 هواپیما را در حال بمباران مواضع ما می توانستی ببینی و بشماری !!! تعدادی تانگ و نفربر دشمن به سمت پلها حرکت کردند من و استوار کوشکی و کروهبان ابوالفضل رجبی شمیرانی در یک خط قرار داشتیم من و شمیرانی همدوره بودیم باهم دوستی مستحکمی داشتیم به همسر من زن داداش میگفت 23 روز بود عقد کرده بود یک ساعت قبل از اینکه فرمانده عزیزمان با ما صحبت کند به ما دستور داده بودند پل فلزی را با موشک منهدم کنیم که انگشتر نامزدی شمیرانی بدون دلیل به چهار قسمت تقسیم شد به من گفت داداش حسن یادت از مرخصی آمدم به تو چه گفتم ؟ جواب دادم یادم نیست !!! کفت ؛ به تو گفتم خواب دیدم جنگ شده من گشته شده ام ؛ وقتش رسیده است ! به آغوشش گرفتم تادلمان می خواست گریه کردیم .گریه من شدیدتر بود آخه او بهترین و صمیمی ترین و نزدیکترین و ...
دوستم هست توان دیدن ناراحتی او نداشتم حلقه خودم ازانگشتم در آوردم به او دادم قبول نکرد گفتم یکی بهترش را برات می خرم با لبخند عجیبی گفت داداش حسن این شکست یعنی منهم می شکنم بمباران هوایی و توپخانه ای دشمن هر لحظه شدید
میشد تانگهای دشمن از مواضع خود خارج شدند شروع به تیراندازی تیر مستقیم کردند صدایی تمامی منطقه فرا گرفت * آخ سوختم* صدا خیلی آشنا بود جرآت نگاه کردن به سمت نفربر شمیرانی را نداشتم به خودم هم نمی توانستم بقبولانم این صدای تنها دوست زندگی ام است اما باید کاری میکردم دوباره آن صدای * آخ سوختم * را در مغزم مرور کردم دیکر از ترکشهای بمباران و توپخانه و گلوله های مستقیم و تیربارهای دشمن هراسی نداشتم از موضع خارج شدم با صحنه فجیهی روبرو شده بودم بله بهترین دوستم شهید شده بود .دیگه گریه ارزشی نداشت بهترین موقع انتقام بود تعداد 5 دستگاه تانگ و نفر به پلها نزدیگ شده
بودند در چند ثانیه هر 5 دستگاه توسط من و استوار کوشکی مورد هدف قرار گرفت و به گلوله آتش تبدیل شدند دشمن سریعآ نیروهای خود را به مواضع قبلیشان برگرداند ساعتی گیج و مبهوت از این رشادت مانده بود پایه دفاع در آن منطقه شکل گرفت در هر حرکت دشمن چندین دستگاه تانگ آنها توسط موشکهای ما منهدم می شد در طول دو روز چند ده تانک دشمن نابود شد نیروهای کمکی رسیده بودند ششم مهر مجالی بود ساعتی استراحت کنیم یادم می آید همانطوریکه به نفربر ام 113 تکیه کرده بودم چهار پنج ساعت خوابیده بودم هفتم مهر دشمن با تقویت نیروهای خود به یک سپاه مجددآ قصد سرپلها را کرد مقاومت بزرگی را از خود نشان دادیم و این دفاع ما سر درگمی عجیبی در فرماندهان عراقی ایجاد میکند و فکر عبور از پل را از ذهن خود خارج می کنند دو روز بعد یعنی 9 مهر بما دستور دادند از پلها عبور و سر پلها را در اختیار بگیریم که این سرپلها محلهای خوب و سکوهای عملیات بعدی در منطقه یعنی فتح المبین شده بود یاد تمامی شهدای لشکر 92 زرهی مخصوصآ گردان 283 سوار زرهی گرامی و جاودانه باد


 

@@ بعد تقریبآ 31 سال
# اول خرداد91 همسرم با من تماس گرفت گفت از کانون بازنشستگان تماس گرفته بودند و با این شماره تماس بگیر . تماس گرفتم شماره ای داد که با نیروی زمینی تماس بگیرم .تماس برقرار کردم آدرس منزل و دیکر اطلاعات مورد نیازشان را گرفتند و سپس با تمامی بی ادبی بدون خدا حافظی تلفن را قطع کردند .چهارساعت بعد (ساعت 17) بامن مجددآ تماس و پس از معرفی خود بنام سرهنگ ... از من خواست با هزینه نیروی زمینی همسر و سه فرزندم را تا فردا صبح به مهمانسرای سلامت بخش لویزان تهران برسانم که برای پیشکسوتان گردان 283 سوار زرهی مراسمی برقرار خواهد بود دوم خرداد من فقط به همراه همسرم به تهران رفتم وقتی به مهمانسرای سلامت بخش رسیدم آنجا با بی احترامی گفتند برای خانواده جایی نداریم وقتی با سرهنگ ...
تماس گرفتم گفت اصلآ ما صحبت از خانواده نکردیم وقتی از قصد برگشت من با خبر شد گفت چند ساعت آنجا باشید تا محلی را واگذار کنیم بعداز ساعتی متآسفانه اطاقی را به من دادند فردای آن روز در عقیدتی نیروزمینی مراسمی بر گذار شد کلی از رشادتهای 10 روز اول جنگ ما ؛ از ما تعریف وتوصیف کردند که چگونه جلوی یک سپاه دشمن مقاومت و اراده خودمان را به دشمن تحمل کردیم و در آنجا عنوان شد که استوار کوشکی 71 دستگاه تانگ و حسنعلی ابراهیمی سعید (این حقیر) 65 دستگاه تانگ
دشمن را مدت حضور در جبهه هدف قرار داده اند (موارد به همراه عکس و بیان دو بار نام من در مجله پایداری .خبرنامه همشهری تیر 91 صفحه 8و9 باعنوان * کهنه سربازان* چاپ شده است) سپس متآسفانه صد متآسفانه !! با یک نیم سکه از ما قدردانی کردند آیا واقعآ لیاقت ما ایجاب میکرد و یا سازمان آنقدر بدبخت هست که با یک نیم سکه از زحمات مدت منطقه و ایثار کری ما تقدیر شود ؟؟؟ من که تمامی خوبیها و بدیهای جنگ را سالها بود از یاد برده بودم و بخودم قبولانده بودم و کرده ام که آن رشادتهای من هیچ ارزشی برای جامعه ایرانی ندارد که اکر داشت وضع زندگی ام بهتر از این می بود چرا مرا دوباره به آن هوای زمان جنگ برگرداندند من هفت سال و یازده ماه در خط مقدم بودم آنقدرسازمان من به مدت منطقه بی تفاوت بوده است که من بجای افتخار برای حضور در جبهه بودنم از خودم شرم دارم که چطور جوانی ام را بی جهت به هدر داده ام و به خانواده خودم ظلم کرده ام و فکر میکنم کسانی که چنین رفتارهای تحقیر آمیز نسبت به رزمندگان جبهه و جنگ دارند یا جنگ را احساس نکرده و جبهه نرفته اند و یا رزمندگان را مورد تمسخر و تضعیف روحیه قرار میدهند !!! در آخر برای شادی روح پدر و مادر خودم و پدر ومادر همسرم که در در طول مدت جنگ آزارهای فراوانی دیده بودند فاتحه میفرستم و از زحمات همسرم که در مدتی که در جبهه بودم فرزندان پاک و مؤمن برایم تربیت کرده است قدردانی کرده و از خداوند متعال زندگی خوب و زیارت خانه خدا را یرایش آرزومندم

حرف دل# من معامله خود را با خدای خویش کرده ام و پاداش خود را نیز از حضور لایزالی ایشان خواهیم گرفت اما باید خاطر نشان کنم که ما در این 32 سال بخود قبولاندیم که مسؤلین ما؛ ما و خانواده هایمان را به دست فراموشی سپرده اند و کاش
زمانی که بعداز 32 سال از خواب فراموشی برخاسته اند اینگونه از ما تقدیر نمیکردند چرا که دادن یک نیم سکه به ما؛ گویی ما و حضور ما را و حماسه های ما را و خانواده ما را که پا به پای ما رنج جنگ را متحمل شده اند را به باد تمسخر گرفته اند ای کاش فقط به همان لوح کاغذی بسنده می کردند

کهنه سرباز پشیمان از حضوردر جنگ
















6 تشکر شده از کاربر حسنعلی ابراهیمی سعید برای ارسال مفید :
محمدELE , admin , حریم قدس , قمرخانم , ایلیا110 , mohadeseh ,



  می پسندم 6     0  6 
 
 
تعداد پسند های ( 6 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : حسنعلی ابراهیمی سعید

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
آیا من یک کهنه سرباز قابل احترامم؟؟؟؟
چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۷ ۰۹:۳۹ بعد از ظهر نمایش پست [1]
این متن انگلیسی را یکی از عزیزان برای ارسال داشته که تقدیم میکنم

خاطره فوق است با مضمون انگلیسی




  1. A war story as told by Iranian Army Captain H. Ebrahimi-Saeed (retired);

    Date: 26th September 1980
    Location: SW Iran
    Unit: 283rd Armoured Cavalry battalion, 92nd Armoured Division

    I had been transferred to a forward operating location near the Iran-Iraq border 12 days before the commencement of hostilities. I was newly married and had no idea that an eight year long conflict would commence in a few weeks. I was worried about myself, family and my wife since this was the first time I was away from them, but I realized that I had a job to do.

    on the 21st, at least two divisions of the Iraqi ground forces (10th armored div, 1st mechanized infantry div of the Iraqi Army) overran our front positions. I was a TOW missile operator at the time and my battalion was the 283rd Armoured Cav of the 92nd Armoured Division. As a TOW missilier, I think I was one of the first ones to fire and eventually destroy an Iraqi Tank. We were demoralized and almost surrounded. Yet, this first missile shot actually encouraged our battalion which in turn caused other TOW operators to muster enough courage and fire a salvo at the enemy Tanks. Our vulnerable recce Scorpion IFVs were firing non stop. It was fire works all over the place. 24 Hours later our division commander issued a tactical withdrawal order to all engaging units. Most of our units were overrun, out of ammo or food and as such they had no chance to survive the Iraqi onslaught. So the withdrawal order made sense. We were determined to regroup east of the vitally important 'Karun' river in order to re-attack enemy troops or armored vehicles. The incoming Iraqi fire was just too overwhelming to maintain our initial positions.


    When we reached our temporary garrison east of the Karun river, we were told that the Iraqis will attempt at capturing the 4th Vahdati Dezful Air Force base in a matter of days. Our division for now was the only thing that stood between the complete seizure of Iran's oil rich Khuzestan province, its strategic oil/military installations and the invading Ba'thist armies. The situation was just dire. The enemy Fifth Column's rumors, combined with their constant psy-op messages and artillery fire had made our lives just miserable. But we knew this was the end of the line for us. The Iraqis were re-grouping west of the Karun for their final push in land. And our battalion at that point was the only cavalry unit that was equipped with deadly TOW missiles and other armor piercing munitions.

    Our battalion commander Captain 'Tahami' gathered all six TOW missiliers for a briefing. He told us: 'guys, like most of you, I haven't slept properly in days, I have not eaten for days. and yet this is where we will make our stand against the invaders.' He could barely speak to us. I could clearly see that he was tired, sleep deprived and was under pressure.

    Captain 'Tahami' went on: "This is where we'll either defend or die. Our families, our fellow citizens and our air force brothers are across this bridge in land' as he motioned to a map. 'Allowing the Iraqis to cross this bridge will be the end of Iran as we know it,' he said.

    As he finished his last sentence, we heard and then saw friendly fighter bombers strafing the enemy positions. That certainly encouraged us much further. Silently we all filed out of the room and headed for our TOW equipped vehicles.

    All six of us got together for one last time to renew our commitment to the unit and to the country. Right then and there we promised each other to prevent the Iraqis from crossing that bridge.

    I, Staff Sgt. Kooshkee and Sgt. Shemiranee operated three different TOW equipped armored cars known as the U.S. made M-113 infantry fighting vehicles.
    Sgt. Shemiranee was my best friend and battle buddy. He'd also been married around the same time as I had. We were very close. Before we mounted our vehicles, he took his wedding ring off and gave it to me. He told me: 'Hassan, I am going to die today. Please give this ring to my wife when you get back." That did me in. I started tearing up and so did he. I tried to counsel him and calm him down. I told him: "Alright. Here is my own ring. You take it and give it to my wife in case I die here." I didn't know what else to do. He was my best friend. And we were too young to die.

    As we approached the bridge to position our TOW capable M-113 vehicles, the Iraqi Tanks started firing at us directly. And we started loading and firing back with our small arms and TOW missiles.


    In the heat of battle, I heard a loud cry from behind the mound. "HELP! Ouch! I am burning from within." Disregarding the intense barrage of gun fire, I left my M-113's secure position and ran towards the cry. It was pointless. Sgt. Shemiranee was bleeding profusely and died as soon as I got to him. Crying and mourning was of no use. It was time for revenge. Anger had swallowed my entire mind and body. I ran back to my vehicle, and fired 5 times hitting something of value each time. Our TOW missiles hit troop carriers and Tanks dead on. We were firing so fast the enemy must have thought there were a dozen Iranian troops firing at them. We were so close we could hear their engine's roaring. Each time we hit a Tank or a BMP (a Russian made infantry fighting vehicle), the dismounted Iraqi soldiers would run back and hide in trenches or behind dirt mounds. I think both of us spent more than 24 hours there fighting and holding off an entire Iraqi battalion until fresh troops and ammo arrived. That bridge was of utmost importance to us. It had to be defended at all costs. The Iraqi gun fire eventually died down. However 48 hours later they re-attacked and tried to cross the bridge but our re-supplied unit held them off once again. And this time, we were, as a unit, strong enough to cross that important bridge to establish a bridge head west of the river for future offensive operations. I had the honor of crossing the bridge with my M-113 only days after my best friend had died defending it. I was sad, but was immensely proud.

    Lest we forget the 283rd Armored Cavalry's glorious dead. Their memories will be with us forever.

    Source
     
  2. TIRDAD Active Member

    Joined:
    Mar 13, 2016
    Messages:
    486
    Likes Received:
    133
    Location:
    TEHRAN - IRI
  3. TIRDAD Active Member

    Joined:
    Mar 13, 2016
    Messages:
    486
    Likes Received:
    133
    Location:
    TEHRAN - IRI


  می پسندم        0 
















امضای کاربر : حسنعلی ابراهیمی سعید

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
آیا من یک کهنه سرباز قابل احترامم؟؟؟؟
چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۷ ۰۹:۴۴ بعد از ظهر نمایش پست [2]
ترجمه خاطره فوق به زبان رومانیایی که استاد عزیزم به من ارسال کرده است






O poveste de război așa cum a spus de către căpitanul armatei iraniene H. Ebrahimi-Saeed (în retragere);
Data: 26 septembrie 1980
Locație: Iran sud-vestic
Unitate: 283. blindata Cavaleriei batalion, 92. blindata Divizia
Am fost transferat într-o locație de operare mai departe în apropiere de granița dintre Iran și Irak cu 12 zile îte de începerea ostilităților. Am fost proaspăt căsătorit și nu avea nici o idee că un conflict de lungă opt ani va începe în câteva săptămâni. Eram îngrijorat despre mine, familia și soția mea, deoarece aceasta a fost prima dată când am fost departe de ei, dar am dat seama că am o treabă de făcut.
pe 21, cel puțin două divizii ale forțelor terestre irakiene (al 10-lea div blindate, primul mecanizate div infanterie a armatei irakiene) au invadat pozițiile noastre față. Am fost un operator de rachete TOW la momentul respectiv și batalion meu a fost 283rd blindaj Cav a Blindate Diviziei 92nd. Ca un missilier tractarea, cred că am fost unul dintre primii care au la foc și în cele din urmă distruge un tanc irakian. Am fost demoralizat și înconjurat aproape. Cu toate acestea, această primă lovitură anti-rachetă a încurajat de fapt batalion nostru, care, la rândul său a cauzat alți operatori TOW să adune suficient curaj și de foc o salvă de la tancurile inamice. Recce noastre vulnerabile Scorpion IFVs au fost non-stop de ardere. Era focul funcționează peste tot. 24 de ore mai târziu, comandantul nostru divizie a emis un ordin de retragere tactică a tuturor unităților de îmbinare. Cele mai multe dintre unitățile noastre au fost depășite, muniție și alimente sau ca atare, nu aveau nici o șansă de a supraviețui atacului irakian. Așa că ordinul de retragere a avut sens. Am fost determinat să se regrupeze la est de o importanță vitală râu "Karun", în scopul de a re-ataca trupele inamice sau vehiculele blindate. Focul irakian de intrare a fost prea copleșitoare pentru a-și menține pozițiile noastre inițiale.
Când ne-am ajuns la garnizoana noastră est temporară a râului Karun, ni sa spus că irakienii vor încerca la capturarea a 4-a bazei Vahdati Dezful Air Force într-o chestiune de zile. Divizia noastră de acum a fost singurul lucru care a stat între confiscarea totală a uleiului bogat provincia Khuzestan Iranului, instalațiile sale strategice de petrol / militare și armatele invadatoare baas. Situația a fost pur și simplu cumplită. zvonuri inamic cincea coloană a lui, combinate cu mesajele lor constante psy-op și de foc de artilerie au făcut viața noastră doar nefericită. Dar am știut că aceasta a fost sfârșitul liniei pentru noi. Irakienii au fost re-gruparea vest a Karun pentru împingere lor finală în teren. Și, batalionul nostru, la acel moment a fost singura unitate de cavalerie, care a fost echipat cu rachete TOW mortale și alte muniții cu piercing armură.
Batalionul nostru comandant căpitanul "Tahami" s-au adunat toate cele șase missiliers remorcați o conferinta. El ne-a spus: "baieti, la fel ca majoritatea dintre voi, nu am dormit corect în zile, eu nu am mai mâncat de zile. și totuși, acest lucru este în cazul în care ne vom face standul nostru împotriva cotropitorilor. " El abia putea vorbi cu noi. Am putut vedea în mod clar că el era obosit, lipsit de somn și a fost sub presiune.

Căpitane "Tahami" a continuat: "Acest lucru este în cazul în care ne vom apăra, fie sau mor familiile noastre, concetățenii noștri și frații noștri forțelor aeriene sunt peste acest pod în teren", așa cum a făcut semn spre o hartă. "Permiterea irakieni să treacă. acest pod va fi sfârșitul Iranului așa cum o știm, a spus el.



După cum a terminat ultima teză, am auzit și apoi a văzut bombardiere de luptă prietenoase strafing pozitiile inamice. Cu siguranță că ne-a încurajat mult mai departe. Am depus toate fără zgomot afară din cameră și condus pentru vehiculele noastre TOW echipate.

Toate cele șase dintre noi s-au reunit pentru ultima oară să-și reînnoiască angajamentul nostru față de unitate și în țară. Chiar atunci și acolo ne-am promis reciproc pentru a împiedica pe irakieni să traverseze acel pod.

I, Personal Sgt. Kooshkee și Sgt. Shemiranee operate trei TOW echipate mașini blindate, cunoscute ca SUA a făcut M-113 vehicule de luptă de infanterie.
Sgt. Shemiranee mi-a fost cel mai bun prieten și luptă amice. Fusese de asemenea căsătorit în jurul același timp, așa cum am avut. Am fost foarte aproape. Îte de a ne montate pe vehiculele noastre, el a luat verigheta off și a dat-o mie. El mi-a spus: "Hassan, voi muri azi. . Vă rugăm să dați acest inel soției mele când te întorci "... Asta mi-a făcut-o în am început să distrugand și așa a făcut el am încercat să-l sfătuiască și calmează-l jos I-am spus:" În regulă. Aici este propriul meu inel. O iei si da-l la soția mea în caz că mor aici. "N-am știut ce altceva de făcut. A fost cel mai bun prieten al meu. Și noi am fost prea tânăr ca să moară.



Așa cum ne-am apropiat de pod pentru a poziționa TOW capabile vehiculele noastre M-113, cisternele irakieni au început să tragă în noi în mod direct. Și am început încărcarea și trăgând înapoi cu brațele noastre mici și rachete TOW.

În toiul luptei, am auzit un strigăt puternic din spatele movilei. "HELP! Aoleu! Eu ard din interior." Ignorând baraj intens de arma de foc, am lăsat la poziția sigură meu M-113 și a fugit spre strigătul. Era inutil. Sgt. Shemiranee a fost sângerare abundent și a murit imediat ce am ajuns să-l. Plâns și doliu a fost de nici un folos. Era timpul pentru răzbunare. Furie au înghițit întreaga mea minte și corp. Am fugit înapoi la autovehiculul meu, și a tras de 5 ori lovind ceva de valoare de fiecare dată. rachetele TOW lovit purtători de trupe și Tancurile morți pe. Am fost de ardere atât de repede inamicul trebuie să fi crezut că au existat o duzină de soldați iraniene tragere la ei. Am fost atât de aproape am putut auzi vâjâitor motorului lor. De fiecare dată când ne-a lovit un rezervor sau un BMP (un rus făcut de infanterie vehicul de luptă), soldații irakieni s-ar alerga înapoi demontate și să se ascundă în șanțuri sau în spatele movile de murdărie. Cred că amândoi ne-a petrecut mai mult de 24 de ore, se luptă și deținerea de pe un întreg batalion irakian până când trupele proaspete și muniție au sosit. Că podul a fost de cea mai mare importanță pentru noi. Trebuia să fie apărată cu orice preț. Arma cu foc irakian în cele din urmă a murit în jos. Cu toate acestea 48 ore au re-au atacat și au încercat să traverseze podul, dar unitatea noastră reaprovizionat i-au ținut pe încă o dată. Și de data asta, am fost, ca unitate, suficient de puternic pentru a traversa acel pod important să se stabilească un cap de pod la vest de râu pentru viitoarele operațiuni ofensive. Am avut onoarea de trecere a podului cu singura mea M-113 zile după ce cel mai bun prieten al meu a murit apărându-l. Am fost trist, dar a fost extrem de mândru.

http://rahrovan-artesh.ir/index.php?/topic/1284-a-war-story--missiles-vs-iraqi-armour/

 


  می پسندم        0 
















امضای کاربر : حسنعلی ابراهیمی سعید

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
آیا من یک کهنه سرباز قابل احترامم؟؟؟؟
چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۷ ۰۸:۰۳ بعد از ظهر نمایش پست [3]
دوستان فکر میکنم خاطره را نخوانید
چرا


  می پسندم        0 
















امضای کاربر : حسنعلی ابراهیمی سعید

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
آیا من یک کهنه سرباز قابل احترامم؟؟؟؟
دوشنبه ۲۸ امرداد ۱۳۹۸ ۱۲:۴۵ بعد از ظهر نمایش پست [4]
بانو
rating
شماره عضویت : 499
حالت :
ارسال ها : 4733
محل سکونت : : حریم قدس
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 1103
دعوت شدگان : 1
اعتبار کاربر : 74582
پسند ها : 4202
حالت من :  Sepasgozaram.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (8).jpg
تشکر شده : 5426



سلام ببخشید اصلا قصد جسارت ندارم
اما فکر میکنم تا وقتی با خودتون کنار نیاین به آرامش نمیرسین
اینکه این خاطرات وگلایه ها هم به زبانهای مختلف چاپ شده بنظرم غرضی تو کار بوده
اکر واقعا مخلصانه واز روی عقیده و وظیفه رفتین وجنگیدین این چیزا نباید مهم باشه !
اینکه ازتون تقدیر نشده جای خیلی تاسف داره منتها اینکه اونو تیتر کنین وازش بگین وناراحتیتونو ابراز کنین هیچ فایده ای نداره
بجز اینکه کارتونو بی اجر کنین
تو این وادی خیلیا هستن که مورد بی رحمی وبی مهری قرار گرفتن پس شما تنها نیستین
اصلا رسم زمانه همینه
البته کسایی هم بودن که کاری نکردن اما کلی منفعت وپست ومقام عایدشون شد .
که حسابشون باما نیست واون دنیا باید جواب پس بدن .
شهدای بزرگی هم داریم که چون کارشون مخلصانه وخدایی بوده کلی معروف ومشهور شدن
مگه همین شهید حججی کی بود ؟چکاره بود ؟یه بسیجی وسپاهی ساده اما آوازش واسمش کل ایران رو گرفت
اصلا مگه وظیفه سرباز دفاع وجنگ با دشمن نیست ؟خب شما به وظیفتون عمل کردین وتمام .بقیه رو بسپارین به خدا دیگه




  می پسندم        0 
















امضای کاربر : حریم قدس



 
گزارش پست !


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد


برچسب ها
آیا ، من ، یک ، کهنه ، سرباز ، قابل ، احترامم؟؟؟؟ ،

« دانشگاه آدم سازی ! | مشکل از من است! »

 











انجمن یاران منتظر

چت روم یاران منتظر

چت روم و انجمن مذهبی امام زمان



هم اکنون 12:38 بعداز ظهر