انجمن یاران منتظر

ختم قرآن



آخرین ارسال ها
پروژه کرونا(COVID 19) ..:||:.. لیست برنامه ختم قرآن یاران منتظر ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین امسال اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. تا حالا به لحظه تحویل سال 1450 فکر کردید!!؟؟ ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین سال 1395 اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. اگر بفهمید بیشتر از یک هفته دیگر زنده نیستید، چی کار می کنید؟! ..:||:.. **متن روز پدر و روز مرد** ..:||:.. الان چتونه؟ ..:||:.. 🔻هدیه‌ تحقیرآمیز کِندی ..:||:.. ღ ღ ღتبریک ازدواج به دوست خوبم هستی2013 جان عزیز ღ ღ ღ ..:||:..

نوار پیام ها
( یسنا : ▪️خــداحافظ مُــــحَرَّم 😭 نمى دانم سال دیگر دوباره تو را خواهم دید یا نه؟!... 🖤اما اگر وزیدى و از سَرِ کوى من گذشتى، سلامَم را به اربابم برسان... ◾️ بگو همیشه برایَت مشکى به تَن مى کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود!... ◾️بگو گرچه جوانى مى کرد، اما به سَرِ سوزنى ارادتش هم که شده، تو را از تَهِ دل دوست داشت... ◼️با چاى روضه تو و نذری ات، صفا مى کرد و سَرَش درد مى کرد براى نوکرى... 🏴 مُحَرَّم جان؛ تو را به خدا مى سپارم... و دلم شور مى زند براى \"صَفر\"ى که دارد از \"سَفَر\" مى رسد... # )     ( سینا : حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها): «ما جَعَلَ اللّه ُ بَعدَ غَدیرِخُمٍّ مِن حُجَّةٍ و لاعُذرٍ؛ خداوند پس از غدیرخم برای کسی حجّت و عذری باقی نگذاشت.» «دلائل الإمامَه، ص 122» )     ( فاطمه 1 : ای روح دو صد مسیح محتاج دَمَت زهرایی و خورشید غبار قدمت کی گفته که تو حرم نداری بانو؟ ای وسعت دل‌های شکسته، حَرَمت. (شهادت حضرت زهرا تسلیت باد) )     ( programmer : امام علی (ع):مردم سه گروهند: (1) دانشمندی خدایی، (2) دانش آموزی بر راه رستگاری (3) و پشه های دستخوش باد و طوفان و همیشه سرگردان، که از پی هر جنبنده و هر صدا می روند، و با وزش هر بادی، حرکت می کنند، نه از پرتو دانش، روشنی یافتند، و نه به پناهگاه استواری پناه گرفتند. )     ( programmer : امام علی ع : عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد. )     ( programmer : امام علی (ع):دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد. )     ( programmer : امام علی(ع): در فتنه ها همچون بچه شتر باش که نه پشت دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند )     ( سینا : هزارها سال از هبوط آدم بر سیاره‌ی زمین گذشته است و هنوز نبرد فی ما بین حق و باطل بر پهنه‌ی خاك جریان دارد، اگرچه دیگر دیری است كه شب دیجور ظلم از نیمه گذشته است و فجر اول سر رسیده و صبح نزدیك است. )     ( programmer : فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مه‌شکن لازم است که همان بصیرت است....(مقام معظم رهبری) )     ( سینا : یاران! شتاب كنید ، قافله در راه است . می گویند كه گناهكاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهكاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند )     ( سینا : برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ**اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه) خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده! )     ( فاطمه 1 : ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن صحن نگاه چشم مرا پر ز نور کن +++ چشمم به راه ماند بیا و شبی از این پس‌کوچه‌های خاکی قلبم عبور کن +++ آقا بیا و با قدمی گرم و مهربان قلب خراب و سرد مرا گرم شور کن )     ( سینا : دود می خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ )    
مدیریت پیام ها


اگر این اولین بازدید شما از انجمن یاران منتظراست ، میبایست برای استفاده از کلیه امکانات انجمن عضو شوید و یا اگر عضو انجمن می باشید وارد شوید .


انجمن یاران منتظر » شهدا و جنگ » مدافعان حرم » مهریه ام یک سکه به نیت یگانگی خدا بود/ روایتی متفاوت از پنج سال زندگی مشترک با «محسن حججی»



مهریه ام یک سکه به نیت یگانگی خدا بود/ روایتی متفاوت از پنج سال زندگی مشترک با «محسن حججی»

مهریه ام یک سکه به نیت یگانگی خدا بود روایتی متفاوت از پنج سال زندگی مشترک با «محسن حججی» دفعه آخری که می‌خواست به سوریه برود به محسن گفتم من مطمئنم شما این بار که می‌روید به شهادت می‌رسید. گفت: «هنوز برای شهادتم مطمئن نیستم؛ ولی دعا کن روسفید بشوم.» من که اما هنوز مصر بر شهادتش بودم...   بسم رب الشهدا والصدیقین به گزارش عمارنامه، شنبه بیست و یکم مرداد نودوشش؛ آفتاب هنوز در آسمان است که به نجف‌آباد می‌رسیم. اینجا دیواری نیست که عکس «محسن» بر روی آن نباشد؛ اصلا انگار همه کوچه‌ها و
livdi hl d; s;i fi kdj d'hk'd onh f,n/ v,hdjd ljth,j hc \k[ shg ckn'd lajv; fh «lpsk p[[d»


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد

اطلاعات نویسنده
سه شنبه ۳۱ امرداد ۱۳۹۶ ۰۵:۵۱ بعد از ظهر
بانو
rating
شماره عضویت : 47
حالت :
ارسال ها : 6234
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 1183
دعوت شدگان : 16
اعتبار کاربر : 92776
پسند ها : 4934
حالت من :  Sepasgozar.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (13).jpg
تشکر شده : 14911
وبسایت من : وبسایت من


مدال ها:6
بهترین ارسال کننده
بهترین ارسال کننده
مدال 2 سالگی عضویت
مدال 2 سالگی عضویت
نفر اول مسابقه
نفر اول مسابقه
کاربر با ارزش
کاربر با ارزش
ستارهء انجمن
ستارهء انجمن
کاربران برتر
کاربران برتر

|

مهریه ام یک سکه به نیت یگانگی خدا بود
روایتی متفاوت از پنج سال زندگی مشترک با «محسن حججی»
دفعه آخری که می‌خواست به سوریه برود به محسن گفتم من مطمئنم شما این بار که می‌روید به شهادت می‌رسید. گفت: «هنوز برای شهادتم مطمئن نیستم؛ ولی دعا کن روسفید بشوم.» من که اما هنوز مصر بر شهادتش بودم...
 

بسم رب الشهدا والصدیقین

به گزارش عمارنامه، شنبه بیست و یکم مرداد نودوشش؛ آفتاب هنوز در آسمان است که به نجف‌آباد می‌رسیم. اینجا دیواری نیست که عکس «محسن» بر روی آن نباشد؛ اصلا انگار همه کوچه‌ها و خیابان‌ها را با نگاه نافذش قُرُق کرده‌ است! وجب به وجب این شهر او را فریاد می‌زند. از قلب‌های مردمانش بگیر تا شیشه خودروها! آنقدر با «سر»ش دلنوازی کرده است که حالا حالاها نامش از سرزبان مردمان این دیار نمی‌افتد! به خانه‌شان که می‌رسیم جمعیت پشت جمعیت نشسته است. گروهی می‌روند و گروهی تازه از راه می‌رسند. صدای آقا محسن هم از بلندگوهای داخل حیات به گوش می‌رسد: «سلام علی آقا، سلام باباجان، سلام پسر گلم ....» گوشه به گوشه نشانه‌ای از قهرمان این خانه به چشم می‌آید؛ اما علی یک و نیم ساله؛ انگار مجسم‌ترین نشانه است که بیقرار در آغوش زن‌ها می‌چرخد. با اینکه همه سعی می‌کنند برای آرام کردنش به عکس آقا محسن متوسل شوند، اما انگار دیدن چهره بابا او را ناآرام‌تر می‌کند. کمی که می‌گذرد از شلوغی خانه به یکی از اتاق‌ها پناه می‌بریم و روبه روی بانویی می‌نشینیم که خودش را زهرا عباسی؛ همسر شهید محسن حججی معرفی می‌کند. دختر 23 ساله‌ای که این روزها عجیب صبر زینب‌گونه‌ای را به نمایش گذاشته است. معتقد است اگر امروز سرش را بالا گرفته و باافتخار از همسر بی‌سری می‌گوید که دنیا را تکان داد، به واسطه نمک‌گیر شدن پای سفره شهید حاج احمد کاظمی است. حتی شهادت همسرش را هم از توسل‌ به حاجی گرفته‌ و البته وعده‌ای که قرآن در آیه 68 سوره طه به محسن داده بود: «گفتیم که مترس که تو بر آنها البته همیشه غلبه و برتری خواهی داشت.» می‌گوید: «این آیه،‌ تفأل محسن به قرآن شب قبل از خواستگاری‌مان است. من معنای این آیه را شاید آن موقع درک نکردم ولی الان خوب فهمیده‌ام برتری که آن روز قرآن از آن سخن گفت، چه بود.» آنچه در ادامه می خوانید، گفتگوی زینب تاج الدین با همسر شهید حججی است...

اگر اشتباه نکنم در هجده سالگی ازدواج کردید؟
بله؛ همین طور است. هجده سال و چندماه...

آماده ازدواج بودید یا خیلی ناگهانی وارد دنیای تأهل شدید؟
همیشه طلبش را داشتم؛ طلب مسیر زندگی مهدوی را. مرتب سر نماز دعا می‌کردم و از خداوند می‌خواستم کسی را در زندگی من قرار بدهد که حضرت زهرا(سلام الله علیها) تاییدش کرده باشد. عجیب روی این دعا اصرار خاصی داشتم و همیشه هم از خدا آن را می‌خواستم. هرچند برای این طلب زمان تعیین نکرده بودم؛ ولی خدا لطف کرد و خیلی زود مرا به خواسته و آرزویم رساند.

و آقا محسن شد اجابت آن خواسته و آرزویتان؟
بله و جالب اینجاست زمانی که آقا محسن به خواستگاری من آمد، عنوان کرد که او نیز همیشه از خدا همسری را طلب می‌کرده که نامش هم نام حضرت زهرا(سلام الله علیها)، از خانواده سادات و مورد تایید ایشان باشد. اینجا بود که متوجه شدم محسن هم ارادت خاص و ویژه‌ای به خانم حضرت زهرا(سلام الله علیها) دارد و از همان ابتدا وساطت حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در ازدواج‌مان احساس کردم.

 جای دیگری هم متوجه ارادت ایشان به حضرت زهرا (سلام الله علیها) شده بودید؟
آقامحسن عجیب حضرت زهرایی و عاشق ایشان بود و همیشه شهادتی مانند حضرت زهرا(سلام الله علیها) را طلب می‌کرد. یادم است یک بار از او پرسیدم شما که شهادت مثل حضرت زهرا(سلام الله علیها) را طلب می‌کنید، یعنی دلتان می‌خواهد تیر در پهلوی شما بخورد یا بازوی شما ...؟ گفت نه! من از قصه شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)، فقط گمنامی‌اش را می‌خواهم.

 خب برویم سر موضوع آشنایی‌. گفته‌اید آشنایی‌تان با آقا محسن از مؤسسه شهید کاظمی بوده است!
بله، هردوی ما عضو مؤسسه شهید کاظمی بودیم. بهتر بخواهم بگویم اینکه ما سر سفره شهید حاج احمد کاظمی با هم آشنا شدیم.

 پس قبل از اینکه ازدواج کنید، همراه و هم مسیر بوده‌اید!
همراه و هم مسیر بودیم؛ ولی نه من اطلاع داشتم آقا محسن از بچه‌های مؤسسه است نه ایشان اطلاعی در مورد فعالیت من در مؤسسه داشتند. قضیه آشنایی ما هم از این قرار است که من و آقا محسن مدتی کوتاه در نمایشگاهی که ویژه شهدای دفاع مقدس راه اندازی شده بود، با هم همکار شدیم و از آنجا بود که آقا محسن من را دید و برای ازدواج انتخاب کرد.

 و شما متوجه این قصد آقا محسن شدید؟
نه! فقط روز آخر نمایشگاه بود که آقا محسن کتاب «طوفانی دیگر در راه است» را به من هدیه داد و  و از من خواست که آن را به عنوان یادگاری از طرف ایشان داشته باشم. البته من هم کتاب «سرباز سال های ابری» را به آقا محسن هدیه دادم و بعد از یک هفته بود که به همراه خانواده‌شان به خواستگاری من آمد.

 یعنی همه چیز  از مؤسسه شهید کاظمی شروع شد!
بله دقیقا و ما خیلی شهدایی به هم معرفی شدیم.

 چطور با مؤسسه شهید کاظمی آشنا و مرتبط شدید؟
خیلی اتفاقی. آن زمان من دبیرستانی بودم و باتوجه به اینکه مؤسسه شهید کاظمی برای عضوگیری سراغ دانش آموزان نخبه در مدارس می‌رفت، آشنایی و عضویت من هم به همان زمان مربوط می‌شد. البته فقط عضویت نبود، گرفتن نیرو شرایط و ضوابط خاصی داشت که الحمدلله همه مراحل با موفقیت طی شد و من از همان زمان فعالیتم را در این مؤسسه شروع کردم.

 عمده فعالیت مؤسسه شهید کاظمی چیست؟
مؤسسه شهید احمد کاظمی یک مؤسسه فرهنگی تربیتی با جامعه مخاطب دانش آموزان نخبه است و در بخش های مختلفی اعم از علمی، ورزشی، گروه‌های جهادی، کتاب و فرهنگ کتابخوانی فعالیت می‌کند.

 فعالیت آقامحسن در کدام بخش مؤسسه شهید کاظمی بود؟
 آقا محسن در ابتدا بخش ورزشی را انتخاب کرده بود؛ اما بعد از مدتی وارد شاخه جهادی و کتاب و کتاب خوانی شده بود. او بعد از آنکه وارد سپاه شد عصرها به کتابفروشی مؤسسه می‌رفت و پولی را که از قِبَل این کار به دست می‌آورد، برای اردوهای جهادی کنار می‌گذاشت.

 خب از شب خواستگاری بگویید... مثل همه خواستگاری‌های معمول بود یا تفاوتی داشت؟
شب خواستگاری برعکس همه که در این جلسه حرف‌های خاص خاص می‌زنند، آقا محسن قرآن آورده بود و از تفأل‌هایی که برای ازدواج با من، به قرآن زده بود، می‌گفت. می‌گفت من بعد از دیدن شما برای اقدام به خواستگاری و ازدواج تفأل‌های زیادی به قرآن زدم و در این مورد با خدا مشورت کردم.

 آن آیه‌ها و تفأل‌ها یادتان هست؟
بله؛ یکی از آن تفأل‌ها که این روزها به حکمت آن پی برده‌ام،‌ مربوط به شب قبل از خواستگاری بود. «گفتیم که مترس که تو بر آنها البته همیشه غلبه و برتری خواهی داشت.» (آیه 68 سوره طه) معنای این آیه را شاید آن موقع درک نکردم؛ ولی الان خوب فهمیده‌ام آن برتری که آن روز قرآن از آن سخن گفت، چه بود.

 شب خواستگاری هم به قرآن تفأل زدند؟
بله آن شب هم به قرآن تفأل زدند که این‌بار آیه 31 سوره نور آمد: «به زنان با ایمان بگو دیدگان خود را (از هر نامحرمی) فرو بندند و پاکدامنی ورزند و زیورهای خود را آشکار نگردانند مگر آنچه که طبعا از آن پیداست...» بعد خطاب به من گفتند: «از خدا چنین همسری را می‌خواهم. شما می‌توانید این‌طور که قرآن خواسته، باشید؟» که من در جواب‌شان گفتم بله.

 خواسته دیگری هم از شما داشتند؟
گفتند من سر سفره‌ شهدا نشسته‌ام و در مسیری قدم گذاشته‌ام که دلم می خواهد با همسرم آن را ادامه بدهم.  همسری که اول من را به سعادت و سپس به شهادت برساند. شما می توانید کمکم کنید؟ گفتم بله اما شما هم پسر بابای من می‌شوید. گفتند بله. گفتم پس یاعلی... صبح فردا هم رفتیم برای آزمایش.

 یعنی فقط همان یک جلسه با هم صحبت کردید و جواب‌تان را همان موقع دادید؟
بله؛ جواب مثبت دادم.

 چه شاخصه‌ای در وجود آقا محسن دیدید که جذب و مصمم به انتخاب ایشان شدید و آنقدر زود جواب بله دادید؟
فقط و فقط می‌توانم بگویم ایمان‌شان. چون موقعی که آقامحسن برای خواستگاری آمد، شاغل در یک شرکت معمولی بود و حتی هنوز وارد سپاه نشده بود. با این حال من و پدرم اصلا بحث مالی را جلو نکشیدیم. چون تنها ایمانشان ما را جذب کرد و اینکه پدرم به آقامحسن گفته بود من پسری ندارم، می‌توانی پسرم باشی که او هم قبول کرده بود.

 پیشینه فکری یک دختر هجده ساله چه می‌تواند باشد که شخصی مثل آقامحسن را برای همسری انتخاب کند؟
صد در صد که خانواده نقش مهمی در این پیشینه داشت؛ اما حضور در مؤسسه شهید کاظمی و فعالیت‌های فرهنگی هم به نوبه خود بی‌تأثیر نبوده است.

 در مورد مهریه هم در آن جلسه صحبت شد؟
بله، آقا محسن از من در مورد مهریه پرسیدند و اینکه نمی‌توانند متعهد به مهریه بالا شوند. گفتند اگر مهریه 14 سکه باشد، خیلی راضی‌ام و البته دلم می‌خواهد حضرت زهرا(سلام الله علیها) هم راضی باشند. من در جواب‌شان گفتم نگران نباشید؛ خوشحال‌تان می‌کنم.

 و چطور خوشحالشان کردید؟
روزی که برای مهربرون بنده آمدند هیچ کسی اطلاع نداشت قرار است چه مهریه‌ای گرفته شود. من در همان جلسه برگه‌ای که از قبل نوشته بودم را به پدرم دادم و گفتم این را بخوانید. من این مهریه را می‌خواهم.

 روی آن برگه چه مقدار مهریه نوشته بودید؟
مهریه ای که من نوشته بودم، یک سکه به نیت یگانگی خدا، پنج مثقال طلا به نیت پنج تن، 12 شاخه گل نرگس به نیت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)،  14 مثقال نمک به نیت نمک زندگی، 124 هزار صلوات و حفظ کل قرآن با ترجمه برای همسرم بود.

 و حفظ کردند کل قرآن را؟
بیشترش را حفظ بودند. صلوات‌ها را هم فرستادند. ولی خب دفعه اولی که خواستند به سوریه بروند؛ من کل مهریه‌ام را به آقامحسن بخشیدم. چون ارزشش برای من بیشتر از این حرف‌ها بود.

 از نظر ایمانی و اعتقادی شما بالاتر بودید یا آقامحسن؟
از هرنظر و در هر زمینه‌ای که بخواهیم حسابش را بکنیم، آقامحسن معلم بنده و یک الگوی به تمام معنا برای من بود.

 معلمی بود که شما را با خودش بالا بکشد؟ یعنی رشدتان بدهد؟
اگر بالا نکشیده بود، قطعا من  امروز این صبر را نداشتم. آقا محسن، هیچ موقع تعصبات خاص نسبت به من نشان نمی‌داد و همیشه با روش خاص خودش من را راهنمایی و ارشاد می‌کرد. مثلا در مورد حجاب، زیبایی‌های آن را با روش خاص خود به من نشان داد و معتقد بود برای حجاب نه تنها نباید صرفه‌جویی کرد؛ بلکه باید بهترین چادرها را خرید و سر کرد. 

 از کی آقا محسن معروف شد به یک جهادگر  و پا در میدان جهاد گذاشت؟
آقا محسن از همان سال 85 یعنی پانزده سالگی که وارد مؤسسه شهید کاظمی شدند کار جهادی را شروع کرد. او از همان سال ها دغدغه کارهای فرهنگی را داشت و عجیب این حوزه برایش مهم بود. مخصوصا نسبت به صحبت‌های رهبر انقلاب دغدغه خاصی داشت و شب‌هایی بود که تا صبح بیدار می‌ماند، کتاب می‌خواند و روی بیانات حضرت آقا کار می‌کرد و نکات مهم آن را در داخل سایت یا کانال‌ تلگرامی‌شان می‌گذاشت.

 پس  آقامحسن به نوعی در فضای مجازی هم جهادگر بوده‌اند؟
بله؛ این اواخر در فضای مجازی از نظر فرهنگی بسیار فعال بود، می‌گفت مقام معظم رهبری وقتی که فرموده‌اند: «جواب کار فرهنگی باطل ، کار فرهنگی حق است.» تکلیف ما را در انجام کار فرهنگی روشن کرده‌اند. ما نباید این عرصه فرهنگی را خالی بگذاریم.

 چه شد که به عضویت در سپاه پاسداران درآمد؟
پیشنهاد رفتن‌ و عضویت‌شان در سپاه از طرف من بود. من از آقا محسن خواستم که این لباس مقدس و باارزش را به تن کند.

 با چه هدف و انگیزه‌ای این انتخاب را پیش روی همسرتان گذاشتید؟
چون آقامحسن از من خواسته بود در مسیری حرکت کنم که سعادت و شهادت را برای ایشان به دنبال داشته باشد، خیلی اتفاقی به این فکر افتادم که پیشنهاد رفتن و پیوستن به سپاه را به او بدهم. برای همین بود که یک بار از آقا محسن پرسیدم دوست دارید وارد سپاه بشوید و این شغل را انتخاب کنید؟ ابتدا گفتند باید فکر کنم اما بعد از گذشت مدت زمانی کوتاه، جواب‌شان نسبت به پیشنهاد من مثبت بود و گفتند که بله من مشتاقم و مسیرم را پیدا کردم. بعد هم رفتند دنبال کارهای استخدام و از سال 93 عضو رسمی این نهاد شدند. آن موقع هنوز در دوران عقد بودیم.

 پس به راحتی با پیشنهاد شما موافقت کردند؟
 بله؛ فقط آقا محسن گفت از من خواسته‌اند هرجایی که حرف اسلام باشد باید برای دفاع از اسلام بروم. شما با این موضوع مشکلی ندارید؟ گفتم نه مشکلی ندارم. و واقعا هم مشکلی نداشتم، چون قول داده بودم و مطمئن بودم این راه محسن را به آرزویش یعنی سعادت و شهادت می‌رساند.

 و از چه زمانی طالب رفتن به سوریه شد؟
زمانی که محسن به عضویت سپاه درآمد،‌ تازه موضوع شهدای مدافع حرم قوت گرفته بود و دقیقا از همان موقع بود که دغدغه اول و تنها آرزوی زندگی‌اش رفتن به سوریه شد. بی‌قراری‌های محسن برای رفتن به سوریه درست از همان روزهای اول پیوستنش به لشکر 8 نجف اشرف آغاز شد. آن موقع لشکر 4 شهید مدافع حرم داده بود.

 چطور متوجه بی‌قراری‌اش شده بودید؟
مدام در خانه ما حرف از شهدای مدافع حرم بود؛ حرف رفتن به سوریه و چشم به راهی محسن برای اینکه نوبت به او برسد. خیلی ناآرامی می‌کرد؛ آنقدر که من را هم ناآرام کرده بود. گریه می‌کرد و می‌گفت نکند من این فرصت را از دست بدهم و سفره شهادت جمع بشود.

 از چه زمانی این شور رفتن در آقا محسن شدت گرفت؟
از زمانی که پیکر شهید علیرضا نوری را آوردند. از آن موقع بود که محسن نه دیگر روحش پیش ما بود نه جسمش.

 عکس العمل شما در مقابل این بیقراری آقامحسن برای رفتن چه بود؟
همیشه می‌گفتم، صبر کنید ان شاءالله رزق و روزی‌تان می‌شود.

 و اولین باری که سفر سوریه رزقش شد، کی بود؟
چند روز قبل از محرم 94 بود.

 چه حسی داشت از اینکه به آرزویش رسیده بود؟
از اینکه بالاخره اسمش درآمده بود و با رفتنش موافقت شده بود، خیلی خوشحال بود آنقدر که با وجود بارداری من، ذره‌ای برای عقب انداختن سفرش تردید نکرد و راهی سوریه شد و حتی از من خواست با کسی حرفی در مورد رفتنش نزنم که مبادا به خاطر بارداری‌ام با رفتنش مخالفت کنند.

 در سفر اول چه مدت سوریه ماند؟
سفرشان 45 روزه بود؛ ولی آقامحسن دوماهی آنجا بود.

 از حال و هوای بعد از بازگشت‌ آقا محسن بگویید. آرام‌تر شده بود یا بی‌تاب‌تر؟
بهتر است بگویم بی‌تاب‌تر شده بود. آقامحسن به دلیل اینکه در این سفر شهادت دو نفر از رفقای صمیمی‌اش را از نزدیک دیده بود، وقتی برگشت، خیلی به هم ریخته بود و مدام حسرت آن را به زبان می‌آورد. همیشه ناراحت این بود که چرا تا پای شهادت رفته ولی شهادت نصیبش نشده است. همیشه می‌گفت زهرا، لابد من یک جای کارم می‌لنگد ، یک جای کارم اشکال دارد که شهید نمی‌شوم.

 شهادت کدام رفقایش را دیده بود؟
در آن سفر، لشکر 8 نجف اشرف شش شهید داده بود که در میان آنها، آقا محسن با شهید پویا ایزدی و شهید موسی جمشیدیان از قبل رفاقت نزدیک‌تری داشت.

 بعد از برگشت از سوریه، برخورد اولش با شما چطور بود؟
بعد از برگشت، همان لحظه اولی که من را دید، در آغوشم گرفت و با گریه گفت زهرا دعا کن باز هم قسمتم بشود. دوباره من بودم و بیقراری‌های محسن که البته این‌بار طور دیگری بود و او به کل عاشق شده بود. همه فکر و ذکرش شده بود رفتن به سوریه و اصلا زندگی یک آدم معمولی را نداشت. همین جور بی تاب بود و سوریه سوریه می کرد. نماز می‌خواند به نیت سوریه، روزه می‌گرفت به نیت سوریه، ختم برمی‌داشت به نیت سوریه... خلاصه هر نذری که فکرش را بکنید و هر کاری که از دستش برآمد را انجام داد تا دوباره راهی شد.

 و دومرتبه کی اعزام شد؟
27 تیر 96 برای بار دوم عازم سوریه شد.

 بار دوم راحت‌تر رفت یا بار اول؟ به هرحال آقا محسن این‌بار صاحب یک فرزند هم شده بود!
فکر کنم بار دوم. اصلا انگار خدا این بار دوبال به محسن داده بود آنقدر که شوق رفتن داشت. او خیلی راحت از من و فرزندش دل برید و رفت. حتی در آخرین حرف‌های قبل رفتنش هم گفت: «گاهی وقت‌ها دل کندن از بعضی چیزهای خوب باعث می‌شود چیزهای بهتری را به دست بیاوری. من از تو و علی دل کندم تا بتوانم نوکری حضرت زینب(سلام الله علیها) را به دست بیاورم.»

 هیچ وقت نگفتید نرو؟
نه! هیچ وقت! همیشه سعی کردم مشوق اصلی‌اش در این راه باشم. بار دوم حتی ساک سفرش را خودم بستم و اتکتی که روی آن نوشته بود، «جون خادم المهدی» را به لباسش زدم.

 تهیه این اتکت خواسته خودش بود یا شما؟
چندماه پیش با هم رفته بودیم اصفهان که این اتکت را داد برایش نوشتند. وقتی آماده شد با خوشحالی نشانم داد و گفت: «قشنگه؟»، گفتم: «بله اما به چه دردتان می‌خورد؟»، گفت: «یک روزی نیازم می‌شود.» تا اینکه موقع رفتنش به سوریه خواست آن را بر روی لباسش بزنم.

 فکر می‌کنید شاخص‌ترین خصیصه اخلاقی در وجود آقامحسن که او را قابل فیض شهادت کرد، چه بود؟
ایمان قوی، ارادتش به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و احترام به پدر و مادر...

 احترام به پدر و مادر را در آقا محسن چطور دیدید؟
همیشه دست پـــــدر و مـــادرش را می بوسید. حتی نذر کرده اگر دومرتبه قسمتش شد برود سوریه، پای پدر و مادرش را ببوسد که در فیلمی که از او منتشر شد همه دیدیم این کار را هم کرد. من در این مدت چهار پنج سالی که با ایشان زندگی کردم، یک بار کوچک ترین بی‌احترامی را از طرف آقا محسن نسبت به پدر و مادرش ندیدم. نه فقط پدر و مادر خودش که حتی نسبت به پدر و مادر من نیز این بزرگ‌منشی و احترام را داشت.

 آخرین باری که با آقا محسن صحبت کردید، کی بود؟
یک روز قبل از اسارتش تلفنی صحبت کردیم. گفت همان جایی هستم که آرزو داشتم، باشم. فقط دعا کنید روسفید شوم و خدای ناکرده شرمنده حضرت زهرا(سلام الله علیها) برنگردم. از من خواست از ته دل راضی به این امر باشم تا در ثواب آن شریک شوم. البته محسن در تماس آخرش چندین‌بار دلتنگی‌اش برای من و علی را هم ابراز کرد. 

 عکس العملش در مقابل دلتنگی‌های شما چه بود؟
همیشه خودش برای من از خدا صبر می‌خواست و می‌گفت سعی کن در دلتنگی‌هایت به یاد مصیبت‌های حضرت زینب(سلام الله علیها) باشی و قرآن زیاد بخوانی. می‌گفت جهاد شما هم جهادی در راه خداست پس آرام باش و بی‌تابی نکن و سعی کن در این راه رضای خدا را کسب کنی.

 خواب چنین روزی را می‌دیدید؟ اینکه در این سن کم همسر شهید شوید و آخر این راهی که آقا محسن می‌رود ختم به شهادت باشد؟
من و همسرم مشتاق شهادت بودیم و برای رسیدن به آن عهدهایی با هم بسته بودیم. اینطور بگویم که ما هدف زندگی‌ مشترک‌مان این بود که ختم به شهادت بشود. البته زمان خاصی برایش تعریف نکردیم؛ ولی همیشه دنبالش بودیم.

 و امروز از اینکه همسرتان رفت و شما جاماندید، ناراحت نیستید؟
برای خودم ناراحتم؛ ولی برای محسن خوشحالم. خوشحالم از این بابت که او با شهادت به همه آرزوهایی که دنبال‌شان بود، رسید.

 آقا محسن چقدر دغدغه تربیت فرزندش را داشت؟
دغدغه آقا محسن برای تربیت علی چه قبل از تولد و چه بعد از تولد خیلی زیاد و عجیب بود. روی هر چیزی، حتی لقمه‌ای که می‌خورد، خیلی حساس بود. حتی در دوران بارداری من خیلی حواسش بود هرجایی نروم و هرچیزی را نخورم. خمسش را به موقع می‌داد و رد مظالم هم پرداخت می‌کرد. خیلی بر روی این دو مورد حساس بود و دقت عمل داشت.

 مهم ترین توصیه‌ای که در تربیت علی داشت، چه بود؟
خیــلی توصیـــه می کـــرد که طعـــم شهـــادت را به علی بچشــــانم تا خودش مسیرش را پیدا کند. تأکید داشت علی یک روحانی یا یک پاسدار بشود. خودش می گفت این دو شغل را خیلی دوست دارم و حس می‌کنم که رزقش پاک‌تر از بقیه شغل‌هاست.

 فکر می‌کنید چه عاملی همسر شما را به این مقام رساند؟
رزق خوب. من همه جا گفته‌ام همسر من قطعا به خاطر شیرپاکی که خورد و نان حلالی که سر سفره پدرشان بود، به این مقام رسید و البته خودش هم به حق امام حسین(علیه السلام) را شناخت و به نسبت به مقام ایشان معرفت پیدا کرد.

 از ارادتش به حاج احمد کاظمی بگویید...بالاخره آقا محسن از شاگردان مکتب این شهید بزرگوار هستند.
من و همسرم تمام زندگی‌مان را مدیون شهید کاظمی هستیم. حاج احمد در همه مراحل زندگی مشترک ما حضور داشتند و دست یاری ایشان لحظه لحظه همراه من و آقا محسن بود. چه از زمانی که ما به هم معرفی شدیم، چه از زمان بارداری من، چه  در مورد کار همسرم ، چه در خصوص سوریه رفتنش و حتی شهادت آقا محسن، همه و همه با توسل به این شهید بزرگوار جواب داد. البته ناگفته نماند که آقا محسن به همه شهدا ارادت داشت؛ ولی علاقه‌اش به شهید کاظمی چیز دیگری بود.

 فکر می‌کنید در مورد رفتن پدر و نوع متفاوت شهادت ایشان به فرزندتان علی چه خواهید گفت؟
محسن جان این کار را برای من خیلی راحت کرده‌اند و من از این بابت هیچ نگرانی ندارم.

 چطور؟
آقا محسن یک نامه ای برای پسرشان علی نوشته‌اند که اگر این نامه را بخواند خودش به تنهایی می‌تواند مسیر زندگی‌اش را به طور کامل پیدا کند و نیازی به راهنمایی من مطمئنا نخواهد بود.

 اگر از شما پرسید، چه می‌گویید؟
ابعاد شخصیتی آقا محسن آنقدر وسیع است که گفتن در موردش سخت است؛ اما با این حال سعی می‌کنم نکات مثبتی که از زندگی با پدرش دیدم را به او منتقل کنم. از مرد بودن و مردانگی پدرش تا بی‌تابی در راه رسیدن به شهادت.

 خبر اسارت آقا محسن برای شما سخت‌تر بود یا خبر شهادت‌شان؟
در مورد شهادت که مطمئن بودم آقا محسن شهید می‌شود؛ ولی با اسارت کمی زمان برد تا کنار آمدم. دعا می‌کردم شهید بشود ولی اسیر نه!

 لحظه‌ای که با تصویر به اسارت درآمدن همسرتان روبه رو شدید، چه کردید؟
دقیقا وقتی عکس را دیدم گوشه دلم لرزید، حس کردم قلبم تکه تکه شد؛ ولی مدت زمان زیادی نگذشت که احساس کردم محسن آمد کنارم. دستش را گذاشت روی قلبم و در گوشم گفت: «زهرا؛ سختی‌اش زیاد است ولی قشنگی‌هایش زیادتر...» همان موقع بود که خدا را شکر کردم و آرام‌تر شدم.

 چقدر منتظر بازگشت آقا محسن هستید؟
من همسرم را به حضرت زینب(سلام الله علیها) هدیه کردم. آدم وقتی هدیه‌ای را به کسی می‌دهد، پسش نمی‌گیرد چه برسد به اینکه آن طرف خواهر امام حسین(علیه السلام) باشد. با این حال راضی‌ام به هرچه خدا بخواهد و هرچه صلاح کارمان باشد به خصوص برای تسلی دل پدر و مادرش...

 در نبود آقامحسن، خودتان را چطور آرام می‌کنید؟
به این فکر می‌کنم که وقتی شهیدی گمنام شود، پسر حضرت زهرا (سلام الله علیها) می‌شود و خانم هر روز او را ملاقات می‌کند. از ته دل می‌خواهم پسر حضرت زهرا(سلام الله علیها) بماند چون آرزویش را داشت و عاشق گمنامی بود.

 نگاه شما به نوع متفاوت شهادت آقا محسن و اسطوره شدن ایشان چیست؟
آقا محسن همیشه می‌گفت دوست دارم شهید بشوم؛ ولی شهیدی باشم که مؤثر باشد. از نوع متفاوت شهادت آقا محسن و بازتاب‌هایی که منعکس شد، فهمیدم که خداراشکر او به شهادتی رسید که آرزویش را داشت. او حالا شهیدی موثر و جریان ساز شده است و از این بابت خیلی خیلی خوشحالم.

 اخیرا دوفایل صوتی از آقا محسن منتشر شده که وصیت ایشان به شما و فرزندشان علی است. آماده کردن این دوفایل صوتی فکر خودشان بود و کی به دست شما رسید؟
دفعه آخری که می‌خواست به سوریه برود به محسن گفتم من مطمئنم شما این بار که می‌روید به شهادت می‌رسید. گفت: «هنوز برای شهادتم مطمئن نیستم؛ ولی دعا کن روسفید بشوم.» من که اما هنوز مصر بر شهادتش بودم از او خواستم که هرحرف ناگفته‌ای مانده به من بزند. که نتیجه‌اش شد این دوفایل صوتی.

 چقدر وقت قبل از رفتن‌شان بود؟
چیزی به پروازشان نمانده بود. در فرودگاه تهران بودند که این دوصوت را آماده و همان موقع برای من ارسال کردند.

 فکر کنید درحال حاضر آقامحسن قرار است چند دقیقه‌ای مهمان‌تان بشود. اولین درخواستی که از او دارید، چیست؟
از او درخواست می‌کنم برایم از لحظه شهادتش و آن چیزی که در آن لحظه دید و یا بهتر بگویم آن چیزی که آن لحظه نشانش دادند، بگوید.

 این مدت خواب آقا محسن را ندیده‌اید؟
(با خنده می‌گوید) نه! فعلا سر آقا محسن شلوغ است. بهش گفته‌ام هر وقت سرت خلوت شد و رسیدی، یک سر هم به من بزن!

 و بزرگ‌ترین آرزوی شما در حال حاضر ....؟
اللهم عجل لولیک الفرج...



هدیه به روح مطهرش صلوات

اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واحشرنا معهم واهلک اعدائهم اجمعین















1 تشکر شده از کاربر قمرخانم برای ارسال مفید :
نازنین زهرا.1 ,



  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : قمرخانم

گزارش پست !


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد



« نامه شهید محسن حججى به علی‌ابن موسی‌الرضا(علیه السلام)+عکس | حجت خدا »

 











انجمن یاران منتظر

چت روم یاران منتظر

چت روم و انجمن مذهبی امام زمان



هم اکنون 06:30 پیش از ظهر