آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶ ۰۴:۵۷ بعد از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
499
حالت :
ارسال ها :
4733
محل سکونت : :
حریم قدس
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
1101
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
74582
پسند ها :
4202
تشکر شده : 5426
|
ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود.
بعداز آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت
از گروهی ازکودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید. کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپّه های علف و یونجه را گشتند امّا باز هم ساعت پیدا نشد. کودکان از انبار بیرون رفتند و درست موقعی که کشاورز از ادامۀ جستجو نومید شده بود ، پسرکی نزد او آمد و از وی خواست به اوفرصتی دیگر بدهد.
کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود اندیشید، "چرا که نه؟ به هرحال، کودکی صادق به نظر میرسد."
پس کشاورز کودک را به تنهایی به درون انبار فرستاد. بعد از اندکی کودک در حالی که ساعت را در دست داشت از انبار علوفه بیرون آمد. کشاورز از طرفی شادمان شد و از طرف دیگر متحیّر گشت که چگونه کامیابی از آنِ این کودک شد. پس پرسید، "چطور موفّق شدی در حالی که بقیه کودکان ناکام ماندند؟" پسرک پاسخ داد، "من کار زیادی نکردم؛ روی زمین نشستم و باسکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت را شنیدم ودرر همان جهت حرکت کردم و آن را یافتم." ذهن وقتی که در آرامش باشد بهتر از ذهنی که پر از مشغله است فکر میکند. هر روز اجازه دهید ذهن شما اندکی آرامش یابد ودرسکوت کامل قرار گیرد وسپس ببینید چقدر باهوشیاری به شما کمک خواهد کردزندگی خود را آنطور که مایلید سر و سامان بخشید.
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|