آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
مهمان ويژه صندلي داغ : «زينب سادات»
چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۳ ۱۱:۵۸ بعد از ظهر
[#33]
|
||
بانو
شماره عضویت :
32
حالت :
ارسال ها :
334
محل سکونت : :
تهران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
180
اعتبار کاربر :
2033
پسند ها :
388
تشکر شده : 433
|
نوشته شده توسط : پونه »
سلام دوست عزيزم زينب سادات
شنيدم رفتي کربلا ؟ خيلي دلم گرفته زينب. داشتم تو نت سرچ ميکردم از بس دل گير بودم تنها چيزي که اروم ميکرد عکسهاي کربلا بود اخه من اربابم حسين و خاص دوست دارم هر چند که براش بنده خوبي نيستم ولي چه کنم دل ديگه ي عکس ديدم خيلي قشنگ بود حس خوبي داشتم بهش برات ميزارمش بعد برام بگو اولين بار که پاتو گذاشتي ي همچين جاي مقدسي چه حسي داشتي؟ قشنگ برام توضيح بده زينب چرا همش ادم خوبا ميرن کربلا مگه ما بدا دل نداريم سلام بر عزیز دل پونه جان اول اینو دانلود کن و گوش کن ..بادلت بازی میکنه ..http://dl.fadaeianhosein.ir/mp3-1392/haftegi-92-7-4/03-karbobala%20tange%20dek%20barat-zamine.mp3 راستش بله ...این توفیق رو خدا بهم داده دو بار رفتم پابوسیه آقا جانم.. اما نتونستم زیارتمو نگه دارم ...شمام غصه نخور ... ببین جواد مقدم یه شعر خونده که حسین برا بداست ، خوبا همینجوری که خـــوبن ... منم دیوانه وار اربابمو دوست دارم ..اما بیا یه قول خواهرونه بهم بدیم ..اینکه وقتی دوستش داریم کارایی رو که دوست داره انجام بدیم تا این دوست داشتن دو طرفه بشه .. من که قول دادم همینجا بهت شما هم قول بده به خودت .. خب و اما سوالت.. راستش دفعه اول پارسال بود .. قبلش من این همه حسینی نبودم این همه عاشق نبودم ..ولی فقط دلم میخواست برم کربلا دلم میخواست این همه میگن اونجا بهشته برمو این بهشتو از نزدیک ببینم ..ببینم واقعا چی داره که عالم دیونشه ...یکسال قبل از رفتنم فکر کربلا عین خوره افتاده بود به جونم اما هروقت میگفتم به خانوادم میگفتن زوده خود آقا باید بطلبه ..خلاصه من ساکت ننشستمو انقدر به این در اون در زدم انقدر نذر کردممممم تا بلاخره مهر 91راهی دیار عشق شدم.. توراه همش میگفتم الان یه اتفاق میوفته و بر میگردوننمون ..همش میگفتم عمرا اگر منو راه بدن بین الحرمین ...اما نخیر گفتنای منه رو سیاه در برابر عظمت و کرامت و بزرگیه این خاندان هیـــچه .. اول رفتیم کربلا 4 روز...وقتی وارد بین الحرمین شدم اصلا زبونم بند اومده بود ..آخه بخدا باورم نمیشد یروز میشستمو این عکسارو نگاه میکردم ..حالا خودم تو همون جایی هستم که آرزوش روی دل این همه عاشقه..با مامانم وارد بین الحرمین شدیم همینطور بغض داشت خفم میکردو آروم آروم میرفتم سمت یه حرمی ..احساسم میگفت حرم ارباب بی کفنه اما وقتی وارد شدیم فهمیدم نه برادر آقاست...همون که میگن اول باید اذن بگیری ازشون بعد وارد حرم سیدالشهدا بشی..من که نمیدونستم باید اذن بگیرم خود آقا کشوند که بدونه اذن نرم ...خلاصه وارد شدیم بغضم ترکید ..نشستم رو به ضریح باصفاش .. فقط زار میزدم ..میگفتم آقا جان یکساله دعام اللهم الرزقنا کربلا بوده ...که حاجتمو گرفتم الان اومدم دیگه چی بخوام آخه ..چی دارم که بخوام ...فقط زیارت دوبارتونو میخوام... به به چه حس قشنگی داشتم اون لحظه ... سال اول با حضرت عباس علیه السلام عشق بازی کردم... اما سال دوم ..یعنی دوماه پیش حرم عشقم دیونم کرد ... برای برات اینسریمم نذرهاااا کردم...که بلاخره بعد از یکسالو یکی دو ماه آقا براتمو امضا کرد ..وارد بین الحرمین شدم اشک میریختماااا برعکس پارسال .. خودم رفتم اذن زیارت اربابمو گرفتم از برادرشون همینطوری اشک ریزان وارد حرم امام حسین علیه السلام شدم..تا چشمم به ضریح جدید افتاد زبونم بند اومد ..اشکم خشک شد فقط یکجا ایستادمو ماشاالله حول و ولا قوه الا بلالله ... رو میخوندم... اصلا قاطی کرده بودم هی میگفتم الان چشم نخوره ضریح قشنگه اربابم...تا اینکه بعد از نیم ساعـــت نگاه بغضم ترکیدو اشکم جاری شد ..باز هم فقط شکر میکردم برای این پابوسی ... ****************************************** وای پونه جانم خدا شاهده اینارو با بغض مینوشتم ...نمیدونم چطور نوشتم ..ببخشید اگر خستتون کردم حلال کنید ..ممنون که باعث یاد آوریه خاطرات قشنگم میشید ان شاالله بزودی رزقت کربلا .. ضمنا پونه جان بابت سوال دومت که گفتی چرا خوبا میرن ...نه کی گفته ...همون اول که گفتم حسین برا بداست خوبا همینطوری که خوبن ... ان شاالله شمام خودتو آماده کن طوری که امام حسین علیه السلام دوست داره بری پابوسش ... ممنون از سوالای قشنگت |
||
|