مفقود الاثر می برم
ماندن را زیر آن آتش شدید جایز ندانست. خمپاره و تیر و توپ بود که می آمد. وقتی دید چند ماشین دیگر هم فرمان چرخانده و پشت به دشمن، رو به میهم، تخته گاز می روند، دور زد و پا از روی پدال گاز برنداشت. آتش هر لحظه سنگین تر می شد. پشت سر ماشین های دیگر به دژبانی جاده رسید. دژبان رفت جلوی اولین ماشین و پرسید:«اخوی کجا ان شاءالله؟» راننده گفت:«شهید می برم!» راه باز شد و اولی فلنگ را بست. ماشین دوم جلو رفت و گفت:«مجروح دارم داداش!» راه باز شد و او هم رفت.
نوبت ماشین دوستمان شد که صحبت ها را شنیده بود و دنبال راه فراری بود و حسابی دستپاچه شده بود. دژبان پرسید:«کجا به امید خدا؟» راننده دنده چاق کرد و گفت:«مفقودالاثر می برم.» و گاز داد. لحظه ای بعد دژبان به خود آمد و زد زیر خنده.