آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
طنز--اعزام به جبهه
جمعه ۱۷ امرداد ۱۳۹۳ ۰۳:۱۸ بعد از ظهر
[#4]
|
||
ترب می خواهی؟ تعداد مجروحین بالا رفته بود. فرمانده از میان گرد و غبار انفجار ها دوید طرفم و گفت:«سریع بی سیم بزن عقب. بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد!» شستی گوشی بی سیم را فشار دادم و برای اینکه عراقی ها نفهمند با کد شروع کردم حرف زدن. گفتم:«حیدر، حیدر، رشید.» چند لحظه بعد صدای کسی آمد: - رشید بگوشم. - رشیدجان حاجی گفت دلبر قرمز بفرستید! - هه هه دلبر قرمز دیگه چیه؟ - شما کی هستید؟ پس رشید کجاست؟ - رشید چهار چرخش رفت هوا. من در خدمتم - اخوی مگر برگه کد نداری؟ - برگه کد دیگر چیه؟ بگو ببینم چه می خواهی؟ - رشیدجان از همان ها که چرخ دارند! - چه می گویی؟ درست حرف بزن ببینم چه می خواهی؟ - بابا از همان ها که سفیده. - هه هه نکته ترب می خواهی. - بی مزه! بابا از همان ها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره. - د لامصب زودتر بگو که آمبولانس می خواهی! کارد می زدند خونم در نمی آمد! هر چی بد و بی راه بود به آدم پشت بی سیم گفتم. |
|||
|