آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
شیرین زبانی یا کارهای بچه کوچولوها رو اینجا بنویسین
شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۴ ۰۲:۱۹ بعد از ظهر
[#20]
|
||
نوشته شده توسط : یگانه 313 » (خب منم یه خاطره از 8 سالگیم بگم ولی اصلا خنده دار نیست ) روزی روزگاری بنده مدرسه میرفتم خیلی شر بودم صبح بیدار شدم داشتم حاضر میشدم که برم جلو در تا سرویس بیاد بعد تو مدرسه یه بستنی های خیلی خیلی خوشمزه میفروختن چند وقت بود هوس کرده بودم بگیرم بعدا من اون زمان عدد و رقمای پول و بلد نبودم مثلا میگفتن این بستی 1000 تومنه نمیدونستم چقدر باید پول بدم اون روز بابام و مامانم خواب بودن یواشکی رفتم از تو جیب بابام 10 تومن برداشتم فکر میکردم 1000 تومنه رفتم مدرسه زنگ تفریح شد رفتم بوفه پول و دادم گفتم بستنی بده همشو بعد دیدم درو باز کرد و یه جعبه ی پررر بهم بستنی داد جعبرو گرفتم و اووردم گوشه ی حیاط دیدم کله مدرسه ریختن رو سرم و بستنی هارو برداشتن بعد حیاط گند خورده بود بهش بستنی ها بعضی ها افتاده بود زمین وای ی وضعی بود اصلا زنگ خورد و همه به صف شدن ناظم اومده بود داد و بیداد کرد و گفت این بستنی ها چیه کاره کیه بعد منم هعی پشت اینو اون قایم میشدم بچه ها لوم دادن بعد گفتن یگانه یگانه رفتم پیشه ناظم ی نگاه کردم به بچه ها دیدم همه از دم بستنی دستشونه هیچی دیگه جارو دادن دستم همه حیاط که کثیف شد و تمیز کردم و بابامم اومده بود می خندید و میگفت حقته قسمت های لایت شده خیلییییییییییی جالب و خنده دار بود بی اختیار صدام رف هوا وقتی خوندم منم یبار تو باشگاه جارو بدست شدم بر اثر یک تهمت که کثیف کردنو گفتن کار منه و منم از روی حرصم دیگه ثابت هم نکردم تمیز کردمو رفتم.... |
|||
|