(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : تولدی برای امیر رضا
نمایش موضوع اصلی :

آنتی فریاد شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲ ۰۶:۱۴ بعد از ظهر

سلام دوستان خوبمو یاران قدیمی ..... خوبین ان شالله

بازم یه اتفاق جدید و یه متن جدید

والا امشب شب تولد امیر رضای مهربونمه گفتم چند خطی براش بنویسم البته میدونم هیچوقت خبر دار نمیشه از این متن ولی خب پدرمو دوسدارم برای پسرم کم نذارم ولو تو فضای مجازی.

دو ماهی میشه نمازو شروع کرده حتی نماز صبح هم پامیشه وضو میگیره البته ناگفته نمونه ها وقتی هم بیدار نمیشه صبح یه سجاده میذارم بالاسرش وقتی بیدار میشه میپرسه من نماز خوندم منم میگم ارههههههههههه پسرم خوندی یادت نیست ههههههه اونم یه نگاه عاقل اندر سفیه میندازه و میگه اره جونه ...... چند شب پیش خوابیده بود اومدم پتو بکشم روش دیدم ماشالله چقدر بزرگ شده دیگه اون بچه ی شیطون گذشته نیست که با کش میبستیمش بدرخت و بعد ولش میکردیم .... قران حفظ میکنه و دائما مفاتیح دستشه و تسبیح هم که دیگه نگو ...

یه بار رفتم مدرسش معلمش گفت حاج اقا پسرتون کتاب ارتباط با خدا میاره مدرسه میگه خانوم برا بچه ها بخون شما از ش خواستین گفتم من ؟ نه بابا من خودم مدتهاست ارتباطم با خدا قطع شده ( خنده ی ریز خانوم معلم ) و خندهی درشت من ههههههههههه البته نه به این درشتی .....سوالای توحیدیش خیلی بالاست و کلا مثل خودم شوخ طبع و بذله گوئه تا جایی که مجبورم از روشهای مخصوص علما استفاده کنم هههههههههه.... یادمه وقتی هنوز ازدواج نکرده بودم هر چقدر سعی میکردم بفهمم پدر یعنی چی بازم کلی علامت سوال دور سرم بود ولی وقتی امیرم دنیا اومد تازه فهمیدم پدر یعنی چی... وقتی بهش میگم بیا بریم ماشین بشوریم دستمال بر میداره میاد فکر میکنم یه تکیه گاه دارم یه تکیه گاه کوشولو موشولو....زمانی که مستاجر بودیم ( یه جوری میگه انگار سال چهل و دو بوده ) همین الانم مستاجریم .... البته هممون تو دنیا مستاجریم ...یادمه سوت اغاز دربی 66 بود فکر کنم که زده شد زنگ خونه ی ما هم بصدا در اومد ج که دادم دیدم ملک عذابه وای صاحب خونه ی مهربون خوش زبون شیرین زبون بفرمایید اقا حاجی سلام وعلیکم السلام ...اگه میشه ده میلیون بذارید رو پول پیش خونه ...... جانننننننننن...... خب ندارید 9......... جان..... خب اگه اونم ندارید پاشید برید میخوام بدم به رفیقم....عاقا عاقا چرا قاطی میکنی کی گفته نداریم ما خونمون شیر بنزین داریم .... حسابمون تو بانک های سوییس سر ریز شده ... کی گفته نداریم بابا ما آخوندیم.... تو دلم گفتم ما هم که شدیم ماشین آر دی تومون خودمونو میسوزونه و بیرونمون مردمو... گفت حاجی گفتم بله ...کی بیام بگیرم.... گفتم اخر ماه خلاصه رفت .... شب که داشتیم تو خونه حرف میزدیم پسرم اومد گفت بابا گفتم جونم پسرم گفت بابا این کارتهای هدیه است که میگرفتی و بهم میدادی ( البته خالی میکردم بعد بهش میدادمو اون فکر میکرد توش پوله) گفتم خب گفت اینا رو ببر بانک پولاشو بگیر بده اقای بوقققققققققققق گفتم نمیخواد پسرم من خودم بانک رو میخرم مگه ندیدی مردم میگن ما مایه داریم خب هستیم ههههههههه بعد دو سه قدمی رفت و برگشت گفت بابا گفتم جونم گفت یعنی من دیگه نباید بستنی بخورم ؟ بغلش کردمو گفتم جونه دلم هم هی بستنیهای عالمو برات میخرم این چه حرفیه.... حالا این پسر با غیرتم تازه داره میره تو 9 سال.... 6 سال دیگه میره حوزه که نشه مثل باباش بشه مثل علمایی که حرفو عملشون یکی بود... قرار گذشاتم 15 سالش بشه ببرمش خدمت ایت الله مهدوی کنی دستشو بذارم تو دست این عالم عامل و بسپرمش به مهدی فاطمه عج .... البته دروس کلاسیکشم همزمان بخونه و بشه یه حوزویه دانشگاهی ان شالله ... 18 سالگی هم براش زن میگیریم ان شالله تا رکورد باباشو که بیست سالگی بوده رو بشکنه .... از قدیم گفتن پسر کو ندارد نشان از پدر هههههه

خیلی طولانی شد......


کلام اخر اینکه :  پ سرم بهم گفت که به عمه پونه و عمه نازنین بگو برام تولد بگیرن منم گفتم حالا ببینیم عمه ها چیکار میکنن این شما و این تولدی برای امیر رضا به کار گردانی عمه پونه و تهیه کنند گی عمه نازنین. عجب کاریا نداختم دوش این دو خانم محترمه ...... از صد تا صندلی داغم براشون سخت تره .... عاقا هر چی کم کاری بشه تقصیر این دو بزرگواره..... برای همتون اولاد صالح از خدا وند متعال خواستارم البته اول ازدواج با نیمه ی گمشدتون و بعد اولاد صالح ان شالله ...خیلی دوس داشتم عکس امیرو بذارم ولی خب نتونستم اپلودش کنم عمه ها هم که نبودن کمکم کنن ولی قول میدم برام ویرایش کنن و عکس هم بذارن ...ممنونم ببخشید خاطراتم گاهی از دستم در میره

Powered by FAchat