(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : برخورد با رئیس جمهور بزدل
نمایش موضوع اصلی :

صبا دوشنبه ۶ مهر ۱۳۹۴ ۱۰:۴۱ بعد از ظهر


روزگار نه چندان دور ما شاهد مردانی بود، که شاید کمتر می توانست چنین انسان هایی را در طول تاریخ به خود ببیند. 
آدم هایی که مدتی برای نور افشانی مهمان اهالی کره خاکی بودند، آدم هایی که زمینی بودند، اما اهل زمین نبودند.
آدم هایی که با رفتنشان؛ خاطره شان هم کم رنگ شد، و راهشان نیز به فراموشی سپرده شد.
آدم هایی که در نگاه ما مرده اند اما «حقیقت آن است كه زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‌ اند.»[۱]
آدم هایی که حتی زمان قدرت آن را ندارد که خون آنها را کهنه کند.
آدم هایی که چراغ راه امروز ما هستند. خلاصه؛ آدم های اهل جهاد و جنگ.
یکی از این آدم ها؛ شهیدی است که نام خرمشهر با او عجین شده است.
جنگ بر پا شده بود تا از خرمشهر دروازه‌ ای به كربلا باز شود، و محمد جهان‌ آرا به آن قافله‌ای ملحق شود كه به سوی عاشورا می‌رفت.
چهارده سالش بود یا حتی کم تر. کتاب های به قول خودش مستهجن را از بازار لب شط می خرید و می ریخت توی آتش. به کوچک ترها می گفت: این کتاب ها خوب نیست، شما هم نخوانید. [۲]
همسر ایشان نقل می کند؛ مدتی بعد از شروع زندگی، آقای اکبری (حاکم شرع خرمشهر) قطعه زمینی به محمد داد و گفت: وام هم به شما تعلق می گیرد، شما این زمین و وام را بگیرید و خانه ای برای خودتان بسازید. می دانست که محمد مشکل مسکن دارد، محمد با من صحبت کرد و گفت: من به خاطر کارم نمی خواهم زمین بگیرم، این قطعه زمین را می خواهم به دو نفر از عرب های خرمشهر بدهم که واقعاً مستضعف هستند و آنان را می شناسم. محمد با طرح این موضوع می خواست موافقت مرا هم بگیرد. منم حرفی نداشتم. زمین را تقسیم کرد و به آن دو نفر عرب خرمشهری داد.[۳]

جهان آرا و خرمشهر

محمد می گفت: من بعضی از شب ها جسد بچه های خرمشهر را می بینم که توسط سگ ها تکه پاره می شود، ولی ما نمی توانیم از سنگرها و پناهگاه ها خارج شویم و این جنازه ها را نجات دهیم. شب و روز جهان آرا خرمشهر بود. از روزی که عراق به خرمشهر هجوم آورد، محمد همّ خود را وقف جنگ کرد. [۴]

علاقه شدید به امام خمینی

یادم هست یک روز صبح محمد گفت: دیشب خواب دیدم در یک محیط رزمی هستم و حضرت امام هم آنجا هستند و من دارم در برابر حملات دشمن از حضرت امام دفاع می کنم. آن روز صبح با ذوق و شوق عجیبی می پرسید: واقعاً من در حال دفاع از امام هستم و دارم از ایشان دفاع می کنم!؟ این خواب، امید بزرگی در وجودش پدید آورده بود. [۵]

تاسّی به امام حسین (علیه السلام)

از حمله ی عراقی ها چند روز بیش تر نگذشته بود که بچه های سپاه را جمع کرد و گفت: این جا مسئله موندن و شهادت، چیز دیگه ای نیست. هر کس می خواد بره، بره. هیچ اجباری در کار نیست. کسی می تونه بجنگه و مقاومت کنه که تکلیف خودشو با خدا معلوم کرده باشه، اگر می خواهید بمونید فقط باید با همون انگیزه ای که یاران امام حسین (علیه السلام) در کربلا موندند بمونید. به همه ی مردم هم بگید، برای حفظ جونشون سنگر و کانال و کوکتل مولوتف درست کنن. [۶]

احترام به دشمن

جهان‌آرا با علی رفته بود شناسایی. با دوربین منطقه را دید می‌ زد. علی یکباره گفت: عراقی‌های پدرسوخته. محمد چشم از دوربین برداشت،‌ نگاهش کرد و گفت: فحش نده. رزمنده‌ی اسلام نباید توهین کنه. حضرت علی (علیه السلام) می‌ فرماید: «حتی به دشمن تان هم فحش ندهید.» [۷]

برخورد با رئیس جمهور ترسو

جهان‌آرا عصبانی بود. گوشی را دادند به بنی‌صدر. بهش گفت: آقای رئیس‌جمهور خجالت نمی‌کشید تا نزدیکی فرمانداری رفتید به بچه‌ها سر نزدید؟ از ترس جونتون برگشتید رفتید. فکر کردید اینا برای کی دارن می‌جنگن؟ خودتون رفتید توی زیرزمین قایم شدید به ما دستور می‌ دید؟ اگر ما می‌جنگیم به حرمت امام و به خاطر اسلام.
بنی‌صدر تمام وقت می‌گفت: آقا با من این جوری صحبت نکنید، مراقب حرف‌هاتان باشید.
بعد با عصبانیت گوشی را گذاشت.[۸]

خواهر ایشان ویژگی های فردی شهید جهان آرا اینگونه بیان می کند:

او عاشق امام بود. همیشه به مادر و پدرم بسیار احترام می گذاشت. هیچ وقت کسی از او بدی و بی احترامی ندید. به محض اینکه به خانه می آمد اول دست مادرم را می بوسید.
به همه توجه می کرد. شهید جهان آرا فرد خود ساخته ای بود، هیچ وقت خود را در شرایط آسان و راحت قرار نمی داد، مثلا در گرمای طاقت فرسای خرمشهر هیچ وقت زیر کولر نمی خوابید، شب ها روی بام می خوابید.
مادرم می گفت پسر هوا گرم و شرجی است بالای بام گرمت می شود، بیا پایین بخواب، می گفت: خیلی هم خوب است. شما نگران نباش. هیچ وقت از هیچ چیز شکایت نمی کرد. تحمل بسیار بالایی داشت.[۹]

در اینجا به همین مقدار از فضائل اخلاقی این شهید عزیز بسنده می کنیم و روزهای پایانی زندگی شهید جهان آرا را از زبان همسر ایشان بیان می کنیم:
یک ماه قبل از شهادتش در تهران بود، حال خاصی داشت. می دیدم موقع نماز قنوت هایش عوض شده، بیش از حد در قنوت می ایستد. همین نشانه ها مرا به فکر برد که شهادت محمد نزدیک است. در همان روزهای آخر برخوردهای عاطفی اش بیشتر شده بود، این آخری باری بود که محمد را دیدم.
موقع خداحافظی با حال عجیبی حمزه را بغل کرد. آن موقع حمزه کمتر از یک سال داشت. چنان او را در آغوش گرفت که گمان کردم دارد او را می بوید، با تمام وجود. انگار سیر نمی شد. بعد کنده شد و رفت. یک ماه بعد هم در پزشکی قانونی چشمم به عکسش افتاد. بعد از آن در مراسم هم توانستم جنازه اش را ببینم.
هنوز بعد از گذشت این همه سال آرامش چهره اش برایم تازه است و این آرامش هنوز مرا سر پا نگه داشته و خواهد داشت.[۱۰]

وداع آخر

قرار بود محمد با ماشین بیاید تهران، پدرشان با من تماس گرفتند که محمد با هواپیما آمده، رفتم فرودگاه نیروی هوایی، مسئولین آنجا به من نگفتند که این هواپیما کی خواهد نشست. در همین گیر و دار شنیدیم هواپیما سقوط کرده است. پدرشان به دنبال یافتن محمد بود، بالاخره محمد را در پزشکی قانونی پیدا می کند.
به من اطلاع دادند، رفتم پزشکی قانونی، خیلی شلوغ بود، فقط عکس ها را نشان می دادن، من عکس محمد را دیدم. با اینکه صورتش تغییر کرده بود، اما آرامش عجیب و خاصی در آن بود. همان آرامشی که سالیان سال در انتظارش بود. با دیدن آن آرامش بود که من هم آرام شدم. من به این آرامش اعتقاد دارم و آن را یکی از موهبت های خدا می دانم که به من هدیه کرده است.[۱۱]
خدای متعال روح این شهید عزیز و تمامی شهدای دفاع مقدس را با سالار شهیدان محشور بگرداند.
- - - - - - - -

پی نوشت:

[۱] سایت شهید آوینی

[۲]یادگاران، جلد ۲۰ کتاب شهید محمد جهان آرا، گردآورنده: فرزانه مردی، ناشر روایت فتح، ص۵

[۳] خرمشهر، کو جهان آرا، گفت وگو با صغرا اکبرنژاد، همسر شهید سید محمدعلی جهان آرا، تهران، انتشارات سوره مهر، نشر کمان، صص۱۵ و ۱۶.

[۴] همان، ص ۱۹.

[۵] همان، ص ۲۱.

[۶] یادگاران، جلد ۲۰ کتاب شهید محمد جهان آرا، گردآورنده: فرزانه مردی، ناشر روایت فتح، ص۴۲

[۷] همان، ص۶۹

[۸]همان، ص۱۸

[۹] روزنامه رسالت، شماره ۶۶۳۳ به تاریخ ۱۰/۱۱/۸۷

[۱۰] خرمشهر، کو جهان آرا، گفت وگو با صغرا اکبرنژاد، همسر شهید سید محمدعلی جهان آرا، تهران، انتشارات سوره مهر، نشر کمان، صص ۲۴ و۳۰

[۱۱] خرمشهر، کو جهان آرا، گفت وگو با صغرا اکبرنژاد، همسر شهید سید محمدعلی جهان آرا، تهران، انتشارات سوره مهر، نشر کمان، صص ۲۸ و ۲۹


Powered by FAchat