(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : انتظار(تقدیم به چشم انتظاران مفقودالاثرها)
نمایش موضوع اصلی :

ارتش تک نفره جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۱:۱۷ بعد از ظهر

بسم رب الشهداء
مفهموم غریبی دارد انتظار...سخت، دردناک، خالی، پر از بغض و حسرت و...
انتظار پر از سکوت است...وچه پارادوکس وهم ناکی...پر از حرف، پر از گلایه، حرف هایی که از عمق قلبت می آیند ولی تک تک به زبان نرسیده، در گلو می شکنند...
کسی نیست...به چه کس میخواهی این همه حرف را بگویی؟ سکوت کن و انتظار بکش...
ذهنت به چه جا ها که نمی رود...کجاست؟چه می کند؟خوب است؟ می آید...؟
سرت را گرم می کنی به حرف هایی که میخواهی به او بزنی...دوباره و صد باره برای خودت مرور می کنی...همه را از اول...و دوباره آنها را در گلو می شکنی...تکه هایش هر کدام گوشه ای از حنجره ات را خراش می دهد و درد گلویت را می فشارد.آنقدر که حتی نفس هم کم میاوری...
مگر بغض چیست؟همین حرف های در گلو شکسته را می گویند "بغض"...
و ببین حال مرا...
انتظار....تا کی؟ تا کجا؟ چقدر؟ به یک نقطه خیره می شوی. انگار تمام عمر منتظر آن "نقطه" بوده ای.
گاهی حتی یادت می رود انتظار چه را می کشیدی! یادت می رود خارج از این  حس عجیب تو دنیای دیگری هم بود. دنیا این روزها حسی جز انتظار را نمی شناسد.
مفهوم غریبی دارد انتظار...و چقدر دنیای آدم منتظر خالیست...
چه ساده انتظار می کشم من...به سادگی کشیدن نقاشی یک آسمان خالی از ابر، یک دریای خالی از آب...
به سادگی کشیدن نقاشی خدا! یک کاغذ سفید خالی...خدا را کشیده ام روی آن! به همان سادگی کشیدن انتظار...
می ترسم...می ترسم روزی بیاید و من به نبودنش عادت کرده باشم...به این انتظار، به این بغض لعنتی، به این همه سکوت...
حرف های شکسته در گلو را می گویند بغض...تو بگو!بغض شکسته در گلو را چه می گویند؟!
بغضم را پرپر میکنم...آرام آرام...می آید... نمی آید... می آید... نمی آید... می آید...
و چه کودکانه است این امیدم...
می دانم...
امشب هم من می مانم و یک پنجره و یک شب غلیظ...


تقدیم به مادران، فرزندان، همسران و تمام کسانی که هنوز هم چشم به راه کسی هستند که ما به آنها می گوییم 
مفقود الاثر! و فقط این منتظران میفهمند معنی جاوید الاثر را...


ارتش تک نفره


Powered by FAchat