(نسخه قابل پرینت موضوع) عنوان موضوع : مرداب(بعد از مدت ها...اینک، ارتش!) نمایش موضوع اصلی : |
هو الحق
من به پایان خودم نزدیکم... من همان مردابم که نشسته تنها نه دلش منتظر و نه کسی چشم به راه و نه خود بی تابم... من و درد غربت و شبی بی پایان من به پایان خودم نزدیکم غرق یک اندوهم که سیاه و مشکوک تنِ خونسرد مرا، می بلعد... مرگ در یک قدمیست ترس، نفس تنگ و خبیث، پی یک هشدار است که بلرزاند تنِ منحوس مرا و شرارت، چه پلیدانه پیِ یک نگاه کج من می گردد من همان مردابم که فسرده ست تمام تن او و مریض است بندبند دل او... و نه از مرگ نه از حزن نه شرارت نه تردید و نه وهم با کی نیست... من خودم تاریکم، سردم نام من دلهره است من همان مردابم ارتش تک نفره |
Powered by FAchat