آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲ ۱۲:۴۱ بعد از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
490
حالت :
ارسال ها :
570
محل سکونت : :
دیار عاشقان دیوانه
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
129
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
2313
پسند ها :
368
تشکر شده : 502
|
يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت... گفت شب عاشورا هرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند نه نمازي، نه حسيني، هيچي ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه ميگفت ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، دخترخانم چادري داشت ميرفت حسينيه خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم با هر مکافاتي که بود، ميرسونمت و ....ـ خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن گفتم برو بابا امام حسين کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره گفت توي گريه يه وقت گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم حسينيه! گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن جواني، گناه جواني، شهوت اينارو هم هيچ حاليم نيست گفت اين خانمه گفت: تو اگر لات هم هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟ گفت:چطور؟ خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي لوتي وار به حرمت مادرم زهرا گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن گفت ما غيرتي شديم لباسامو پوشيدم و گفتم: يالا چادرو سرت کن ببينم، امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت زهرا اعتماد کنم ببينم اين زهرا ميخواد چيکار کنه مارو... يالا سوار ماشينش کردم و اومدم نزديک حسينيه اي که ميخواست بره پياده اش کردم از ماشين که پياده شد داشت گريه ميکرد همينجور که گريه ميکرد و درو زد به هم، دم شيشه گفت: ايشاالله مادرم فاطمه دستتو بگيره، خدا خيرت بده آبروي منو نبردي، خدا خيرت بده... ميگه اومدم تو خونه و حالا ضد حال خورديم و .... تو صحبت ها که داشتم ميبردمش تا دم حسينيه، هي گريه ميکرد و با خودش حرف ميزد، منم ميشنيدم چي ميگه اما داشت به من ميگفت ميگفت: اين گناه که ميکني سيلي به صورت مهدي ميزني، آخه چرا اينقدر حضرت مهدي رو کتک ميزني، مگه نميدوني ما شيعه ايم، امام زمان دلش ميگيره، اينارو ميگفت منم سفت رانندگي ميکردم پياده که شد رفت، آمدم خونه ديدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اينا همه رفتند حسينيه تو اينام فقط لات من بودم گفت تلويزيونو که روشن کردم ديدم به صورت آنلاين کربلا را نشون ميده صفحه ي تلويزيون دو تکه شده، تکه ي راستش خود بين الحرمين و گاهي ضريحو نشون ميده، تکه دومش، قسمت دوم صفحه ي تلويزيون يه تعزيه و شبيه خوني نشون ميداد، يه مشت عرب با لباس عربي، خشن، با چپي هاي قرمز، يه مشت بچه ها با لباس عربي سبز، اينارو با تازيانه ميزدند و رو خاکها ميکشوندند ميگفت من که تو عمرم گريه نکرده بودم، ياد حرف اين دختره افتادم گفتم وااااااي يه عمره دارم تازيانه به مهدي ميزنم ميگفت پاي تلويزيون دلم شکست، گفتم زهرا جان دست منو بگير زهراجان يه عمره دارم گناه ميکنم، دست منو بگير من ميتونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم کسي هم تو خونه نبود، ديگه هرچي دوست داشتم گريه کردم گريه هاي چند ساله که بغض شده بود، گريه ميکردم، داد ميزدم، عربده ميکشيدم، خجالت که نميکشيدم ديگه، کسي نبود ميگفت نزديکاي سحر بود، پدر و مادرم از حسينيه آمدند تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد (اسمش رضاست)، يه نگاه به من کرد گفت: رضا جان کجا بودي؟ گفتم چطور؟ گفت بوي حسين ميدي! رضاجان بوي فاطمه ميدي، کجا بودي؟ افتادم به دست پدر و مادرم، گريه.... تورو به حق اين شب عاشورا منو ببخش من کتک زدم، اشتباه کردم بابام گريه کن، مادرم گريه کن، داداشها، خواهرا... همه خوشحال داداش ما، پسر ما، پسرم حسيني شده صبح عاشورا، زنجيرو برداشتم و پيرهن مشکي رو پوشيدم و رفتم تو حسينيه تو حسينيه که رفتم، ميشناختند، ميدونستند من هيچوقت اينجاها نميومدم همه خوشحال رئيس هيئت آدم عاقليه آمد و پيشوني مارو بوسيد و بغلمون کرد و گفت رضاجان خوش آمدي، منت سر ما گذاشتي گفت منم هي زنجير ميزدم و ياد اون سيلي هايي که به مهدي زده بودم گريه ميکردم هي زنجير ميزدم به ياد کتکايي که با گناهانم به مهدي زدم گريه ميکردم جلسه که تمام شد، نهارو که خورديم، رئيس هيئت منو صدا زد (من یه خواهشی دارم به کسانی که دستشون به دهنشون میرسه، میتونند سالی چند نفرو کربلا ببرند تورو به خدا یکی از کسانی که کربلا میبرید از این طایفه باشه اون جوونی که اهل این حرفها نیست اما یه روز عاشورا میاد، همون روز دستشو بگیر بگو خوش آمدی، میای بریم کربلا؟ این جوونا اگر شش گوشه ی حسینو ببینند گریه میکنند، متحول میشن، کربلا آدمو آدم میکنه) اومد به من گفت: رضاجان میای کربلا؟ گفتم: کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!! گفت نوکرتم، پول یعنی چی؟ خودم میبرمت میگفت حاج آقا هنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم رئیس هیئت اومد گفت که: آقارضا، بریم تو حرم گفتم برید من یه چند دقیقه کار دارم تنها که شدم، زدم تو صورتم گفتم حسین جان میخوای با دل من چکار کنی؟ زهراجان من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟ بی بی جان آدمم کردی؟ اومدم شبکه رو گرفتم، ضریح امام حسینو، گریه کردم. داد میزدم، حسین جان، حسین جان، دستمو بگیر حسین جان، پسر فاطمه دستمو بگیر، نگذار برگردم دوباره میگفت رئیس هیئت کاروان داره، مکه مدینه میبره. میگفت حاج آقا به جان زهرا سال تمام نشده بود گفت میای به عنوان خدمه بریم مدینه، گفت همه کاراش با من، من یکی از خدمه هام مریض شده خلاصه آقا چندروزه ویزای مارو گرفت، یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع، پای برهنه، دنبال قبر گمشده ی زهرا دارم میگردم گریه کردم: زهرا جان، بی بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟ من یه شب به تو اعتماد کردم هم کربلاییم کردی هم مدینه ای؟ میگفت خلاصه کار برام پیش اومد و کار و دیگه رفیقای اون چنینی را گذاشتم کنار و آبرو پیدا کردم یه مدتی، دو سالی گذشت میگفت حاج آقا همه یه طرف، این یه قصه که میخوام بگم یه طرف مادر ما گفت: رضاجان حالا که کار داری، زندگی داری، حاجی هم شدی، مکه هم رفتی، کربلایی هم شدی، نوکر امام حسین هم شدی، آبرو پیدا کردی، اجازه میدی بریم برات خواستگاری؟ گفتم بریم مادر، یه دختر نجیب زندگی کن را پیدا کن رفتند گفتند یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنه و خوبیه و اینهاست، خلاصه رفتیم خواستگاری پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود. چقدر خوبه دختردارها اینجوری دختر شوهر بدن، باریکلا میگفت منو برد توی یه اتاق و درو بست و گفت: ببین رضاجان من میدونم کی هستی. اما دو سه ساله نوکر ابی عبدالله شدی. میدونم چه کارها و چه جنایات و .... همه ی اینارو میدونم، ولی من یه خواهش دارم، چون با حسین آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرتم هستم. فقط جان ابی عبدالله از حسین جدا نشو. همین طوری بمون. من کاری با گذشته هات ندارم. من حالاتو میخرم. من حالا نوکرتم. میگفت منم بغلش کردم پدر عروس خانم را، گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم. گفت از طرف من هیچ مانعی نداره، دیگه عروس خانم باید بپسنده و خودتون میدونید گفتند عروس خانم چای بیارند. ما هم نشسته بودیم. پدرمون، خواهرمون، مادررمون، اینها همه، مادرش، خاله اش، عمه اش، مهمونی خواستگاری بود دیگه عروس خانم وقتی سینی را آورد گذاشت جلوی ما، یه نگاه به من کرد، یه وقت گفت: یا زهرا!!!!! سینی از دستش ول شد و گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین... مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق میگفت من دیدم حاج آقا فقط صدای شیون از اتاق بلنده همه فقط یک کلمه میگن: یا زهرا!!! منم دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، چه خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر چیه؟ گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگه؟ گفتم چی میگه؟ گفت: مادر میگه که.... دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده به خواب من، عکس این پسر شمارو نشونم داده، گفته این تازگیا با حسین من رفیق شده.... به خاطر من ردش نکن مادر دیشب فاطمه سفارشتو کرده
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان رفاقت یک گناهکار با حضرت زهرا (س) (طولانیه ولی آدمو متحول میکنه)
پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲ ۰۱:۰۲ بعد از ظهر
[1]
|
||
فوق العاده بود ممنون ان شاءالله همون خانم فاطمه زهرا دست همه جوون ها را بگیره و هدایتمون کنه خودمونیم آبجی بد جور ترکوندیا می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
|||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان رفاقت یک گناهکار با حضرت زهرا (س) (طولانیه ولی آدمو متحول میکنه)
پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲ ۰۱:۳۴ بعد از ظهر
[2]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
446
حالت :
ارسال ها :
591
محل سکونت : :
درقفس نفس!
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
436
اعتبار کاربر :
2732
پسند ها :
596
تشکر شده : 335
|
ممنون خواهرم.من صوتیشم دارم.خیلی عالیه.بارها شنیدمش.وهربارم گریه کردم
یازهــــــــــــــــرا س اغیثینــــــــــــــی می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان رفاقت یک گناهکار با حضرت زهرا (س) (طولانیه ولی آدمو متحول میکنه)
پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲ ۱۰:۰۵ بعد از ظهر
[3]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
325
حالت :
ارسال ها :
420
محل سکونت : :
ایران/رشت
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
238
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
6882
پسند ها :
395
تشکر شده : 694
|
ممنونم عزیزم خیلی قشنگ بود
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان رفاقت یک گناهکار با حضرت زهرا (س) (طولانیه ولی آدمو متحول میکنه)
پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲ ۱۰:۱۶ بعد از ظهر
[4]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
70
حالت :
ارسال ها :
5183
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
568
دعوت شدگان :
2
اعتبار کاربر :
34682
پسند ها :
6789
تشکر شده : 6057
|
بله ممنون
منم بارها خوندم ولی هربار زیباترازقبل هست السلام علیک ایتهاالصدیقة الشهیدة یا خانوم فاطمه زهراادرکنی می پسندم 4 0 4 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان رفاقت یک گناهکار با حضرت زهرا (س) (طولانیه ولی آدمو متحول میکنه)
پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲ ۱۱:۱۲ بعد از ظهر
[5]
|
|||
ممنون خواهرم خیلی عالی بود اشکمو دراورد ..................زهراجان ...........مادرم ..............دست ما رو هم بگیر ..............خیلی گنه کارم ...............به من هم نظری کن ..................
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان رفاقت یک گناهکار با حضرت زهرا (س) (طولانیه ولی آدمو متحول میکنه)
جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲ ۰۸:۲۹ قبل از ظهر
[6]
|
||
بانو
شماره عضویت :
498
حالت :
ارسال ها :
369
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
281
دعوت شدگان :
7
اعتبار کاربر :
1438
پسند ها :
293
تشکر شده : 305
|
السلام علیک یا فاطمه الزهرا س ...... فقط سکوت چون خیلی شرمنده ام
ممنون ابجی اجرتون با فاطمه الزهرا س می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان رفاقت یک گناهکار با حضرت زهرا (س) (طولانیه ولی آدمو متحول میکنه)
جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲ ۱۱:۵۸ قبل از ظهر
[7]
|
|||
السلام علیک یا فاطمه الزهرا س می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان رفاقت یک گناهکار با حضرت زهرا (س) (طولانیه ولی آدمو متحول میکنه)
سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۲ ۰۵:۳۴ بعد از ظهر
[8]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
490
حالت :
ارسال ها :
570
محل سکونت : :
دیار عاشقان دیوانه
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
129
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
2313
پسند ها :
368
تشکر شده : 502
|
ممنونم از همتون ونظراتون
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان رفاقت یک گناهکار با حضرت زهرا (س) (طولانیه ولی آدمو متحول میکنه)
یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴ ۰۴:۰۸ بعد از ظهر
[9]
|
||
عضو
شماره عضویت :
2498
حالت :
ارسال ها :
1
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
3
اعتبار کاربر :
10
پسند ها :
0
تشکر شده : 0
|
یا زهرا منم گناهکارم با خوندن داستان این جوون بدنم لرزید تو رو قسم به پسرت حسین دست منم بگیر قول میدم ادم شم
نویسنده این پست ممنون بابت پستت می پسندم 0 |
||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
موضوعات مشابه | ||||
عنوان موضوع | نویسنده | پاسخ | بازدید | آخرین پاسخ |
داستان رفاقت یک گناهکار با حضرت زهرا (س) |
تسنیم93 |
1 | 614 | تسنیم93 |
برچسب ها
|
داستان ، رفاقت ، یک ، گناهکار ، با ، حضرت ، زهرا ، (س) ، (طولانیه ، ولی ، آدمو ، متحول ، میکنه) ، |
|