آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲ ۱۰:۴۵ بعد از ظهر
|
|||||||||||||
بانو
شماره عضویت :
67
حالت :
ارسال ها :
7487
محل سکونت : :
شهر باران هاي نقره اي
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
380
اعتبار کاربر :
47753
پسند ها :
10840
تشکر شده : 7322
وبسایت من :
وبسایت من
|
آنها چفیه داشتند… من چادر دارم…. آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود… من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم… آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند… من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم… آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند … من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم… آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند… من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم..
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||||||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|