آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۲ ۰۸:۴۲ قبل از ظهر
|
|||||||
ترسم اين است که پاييز تو يادم برود
حس اشعار دل انگيز تو يادم برود ترسم اين است که باراني چشمت نشوم لذت چشم غزلخيز تو يادم برود بي شک آرامش مرگ است درونم،وقتي حس از حادثه لبريز تو يادم برود من به تقويم خدايان زمان شک دارم ترسم اين است که پاييز تو يادم برود با غزلها ت بيا چون همه چيزم شده اند قبل از آني که همه چيز تو يادم برود ======================== *گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر* *چون ماه شبی می کشم از پنجره سر* *اندوه که خورشید شدی تنگ غروب* *افسوس که مهتاب شدی وقت سحر* ======================== *از من آزرده مشو* *میرم از خانه ی تو* *قبل رفتن تو بدان* *عاشق و بی تقصیرم*
*تو اگر خسته ای از دست دلم حرفی نیست*
============================== *شب ها که بی تو پلک غزل بسته می شود* *از لحظه های بی تو دلم خسته می شود* *باور نمی کند دل مغرور و ساکتم* *هر لحظه بیشتر به تو وابسته می شود* ========================= *آخرین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار* *تا که تنهایی ات از دیدن آن ، جا بخورد* *و بداند که دل من با توست ، در همین یک قدمی!* =================================== گاهی گمان نمیکنی و میشود گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود گاهی هزار دوره دعا بی استجابت است گاهی نگفته قرعه بنام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت نیست شنیدی که دلم گفت بمان ایست ، نرو به خدا وقت خداحافظی ات نیست ، نرو نکند فکر کنی در دل من مهر تو نیست گوش کن نبض دلم زمزمه اش چیست ،نرو ============================== گفته بودي مي شوي هم راز و هم آواي من مي سرايي عشق را در خلوت شبهاي من گفته بودي در کنارم تا ابد مي ماني و همره دل مي شوي در شادي و غمهاي من گفته بودي بين ما ديگر نمي آيد فراغ گفته بودي مي شوي ياد دل تنهاي من آه اما امشب از آن کوچه ها رفتم ولي باز هم تنها صداي شعر تو بود و صداي پاي من
نامه هاي تو هنوز از عشق لبريز و چه سود ================================== دهانت را میبویند مبادا گفته باشی " دوستت دارم " دلت را می بویند ... روزگار غریبی است نازنین وعشق را کنار تیرک راهبند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد..... در این بن بست کج و پیچ سرما آتش را به سوختبار سرود و شعر فروزان می دارند به اندیشیدن خطر مکن روزگار غریبی است نازنین آن که بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است نور را در پستوی خانه نهان باید کرد آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر با کنده و ساطوری خون آلود و تبسم را بر لبها جراحی می کنند شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد کباب قناری بر آتش سوسن و یاس روزگار غریبی است نازنین ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد..... ============================
می پسندم 0
|
||||||||
|
اطلاعات نویسنده |
اشعار بسیار زیبا...
پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۲ ۰۸:۴۹ قبل از ظهر
[1]
|
|||
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
اشعار ، بسیار ، زیبا... ، |
|