آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۲ ۰۸:۴۸ بعد از ظهر
|
|||||
عضو
شماره عضویت :
41
حالت :
ارسال ها :
51
محل سکونت : :
ایران کوچک
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
150
اعتبار کاربر :
500
پسند ها :
89
تشکر شده : 139
وبسایت من :
وبسایت من
|
سلام دوستان منتظر .... خواهشا دوستانی که میرن روم یاران حال عهد رو بگیرن البته پرسپولیسیا ... با با 4 تا ا زملوان هم خوردن باز دارن کری میخونن... امشب عمو انتی براتون خاطره داره یه خاطره که حد اقلیه خاطراتمه تو خنده و سوتی... یه مقدمه اولش بگم به دوستای گلم که یادمه تو کلاسهای طرح خطیب بهمون استادمون میفرمود وقتی میرید بازار اون مغازه ای جلب توجه میکنه که ویترین قشنگتری د اشته باشه و ویترین انسان هم چهره ی اونه پس اولین حرکت برای جذب لبخنده ، البته قبل از اینکه استادمون اینو بهم بگه من همیشه دهانم به اندازه ی عرض شونم بازه و بهم میگن شیخ بشاش ....القصه بهم گفتن حاجی یه کلاسی هست که همه خانومن و همه شر و شور گفتم خب گفتن خب میخوایم شما بری گفتم خب گفتن خب چیه خب خب برید تو کلاسشون مطمئنیم از پسشون بر میاید شما اینا رو ادم کن منم یه بادی به غبغب انداختم مثل سرداران فاتح وارد کلاس شدم بجونه خودم هیشکی بلند نشد از جاش گفتم بهشون که عه چرا میانگین قدی خانوما انقدر پایینه البته نهایتا به 150 برسه یهو همه بلند شدن گفتن نه اقا ما قدمون بلنده و از این حرفا بعد یه لبخند ملیح که بابا من آخوندم آدم نیستم حالا دارم براتون ( لازم بذکر است ما فرشتگانی هستیم مامور بخدمت بر روی زمین که نمیمیریم بلکه از چیزی به چیزی تبدیل میشویم ) خلاصه کلاس شروع شد اینم بگما یه عده داغون بودن تو کلاس شروع کردن تیکه انداختن که بوقققققققققققققققققققققققق بوققققققققققققققققق منم لبخند میزدم خلاصه قرار شد در مورد حجاب صحبت کنم در حالیکه اینا اصلا حجاب نمیدونستن چیه خلاصه با یه حرارتی شروع کردم به صحبت میخ کوب شده بودن یهو یکی گفت حاجی یه سوال با لبخند گفتم بله بفرمایید گفت پسرت چند سالشه لبخندم به اخم تبدیل شدو با جدیت گفتم به شما ربطی نداره خانم به سبک آلن دلون یهو یکی به اون دختره گفت ادم تو زیر زمین با افتابه شیر موز بخوره ولی حاج اقا ضایعش نکنه یهو همه ترکیدن از خنده ....... خلاصه ادامه دادم دیگه یواش یواش داشت حرارتم تو صحبت بالا میرفت از پشت میزم بلند شدمو با تمام وجود داشتم توضیح میدادمو اینا هم با تمرکز و بدون ا ینکه کلمه ای حرف بزنن نگاهشو ن به من بود از روی سکو اومدم پایین بهشون نزدیکتر شدم و جریان خانوم زهرا س که مرد کوری اومدن خدمتشون ایشون حجاب داشت و داشتم تعریف میکردم که یهو همینطوری که رو به عقب میومدم یهو گفتم در مقابل مرد کور هم ایشون حجابشون رو رعایت میکر ......... که یهو خوردم زمیننننننننننننننننننننننننننننن...... کلاسی که جیکشون در نمیومد حالا قهقهه میزدن منم اخر اعتماد بنفس یهو نگاه کردم به بچه ها ،همینطور که رو زمین دراز کشیده بودم دیدم کسی نیست همه افقی شده بودن از خنده رفته بودن زیر میز ....عاقا جونم براتو ن بگه خودمم مرده بودم از خنده بلند شدم خودمو تکوندمو لباسمو مرتب کردم بهشون گفتم چند نفرید گفتن 27 نفر گفتم من جلو هزارو دویست نفر سوتی دادم این که چیزی نیست در ضمن اگه میدونستم انقدر خوشحال میشید زودتر میخوردم زمین ...... این بود یکی از خاطرات آقای خاص آنتی فریاد که حالا بقول یکی از بزرگان روم شده انتی فعال ...خدا نگهداررررررررر تا خاطره ای دیگر ....
می پسندم 7 2 5 تعداد آنلایک ها ( 2 ) از این کاربر |
|||||
|
اطلاعات نویسنده |
آنتی و کلاس خانوما و سقوط آ زاد
چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۲ ۱۰:۵۲ بعد از ظهر
[1]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
253
حالت :
ارسال ها :
422
محل سکونت : :
.
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
316
دعوت شدگان :
3
اعتبار کاربر :
4034
پسند ها :
355
تشکر شده : 584
|
هههههههههه
آنتی کسی نمیتونه حال منو بگیره ....حاجی جون خخخخخخخ می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
آنتی و کلاس خانوما و سقوط آ زاد
پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۲ ۰۶:۴۲ قبل از ظهر
[2]
|
||
نوشته شده توسط : آنتی فریاد » سلام دوستان منتظر .... خواهشا دوستانی که میرن روم یاران حال عهد رو بگیرن البته پرسپولیسیا ... با با 4 تا ا زملوان هم خوردن باز دارن کری میخونن... امشب عمو انتی براتون خاطره داره یه خاطره که حد اقلیه خاطراتمه تو خنده و سوتی... یه مقدمه اولش بگم به دوستای گلم که یادمه تو کلاسهای طرح خطیب بهمون استادمون میفرمود وقتی میرید بازار اون مغازه ای جلب توجه میکنه که ویترین قشنگتری د اشته باشه و ویترین انسان هم چهره ی اونه پس اولین حرکت برای جذب لبخنده ، البته قبل از اینکه استادمون اینو بهم بگه من همیشه دهانم به اندازه ی عرض شونم بازه و بهم میگن شیخ بشاش .... القصه بهم گفتن حاجی یه کلاسی هست که همه خانومن و همه شر و شور گفتم خب گفتن خب میخوایم شما بری گفتم خب گفتن خب چیه خب خب برید تو کلاسشون مطمئنیم از پسشون بر میاید شما اینا رو ادم کن منم یه بادی به غبغب انداختم مثل سرداران فاتح وارد کلاس شدم بجونه خودم هیشکی بلند نشد از جاش گفتم بهشون که عه چرا میانگین قدی خانوما انقدر پایینه البته نهایتا به 150 برسه یهو همه بلند شدن گفتن نه اقا ما قدمون بلنده و از این حرفا بعد یه لبخند ملیح که بابا من آخوندم آدم نیستم حالا دارم براتون ( لازم بذکر است ما فرشتگانی هستیم مامور بخدمت بر روی زمین که نمیمیریم بلکه از چیزی به چیزی تبدیل میشویم ) خلاصه کلاس شروع شد اینم بگما یه عده داغون بودن تو کلاس شروع کردن تیکه انداختن که بوقققققققققققققققققققققققق بوققققققققققققققققق منم لبخند میزدم خلاصه قرار شد در مورد حجاب صحبت کنم در حالیکه اینا اصلا حجاب نمیدونستن چیه خلاصه با یه حرارتی شروع کردم به صحبت میخ کوب شده بودن یهو یکی گفت حاجی یه سوال با لبخند گفتم بله بفرمایید گفت پسرت چند سالشه ؟ لبخندم به اخم تبدیل شدو با جدیت گفتم به شما ربطی نداره خانم به سبک آلن دلون یهو یکی به اون دختره گفت ادم تو زیر زمین با افتابه شیر موز بخوره ولی حاج اقا ضایعش نکنه یهو همه ترکیدن از خنده ....... خلاصه ادامه دادم دیگه یواش یواش داشت حرارتم تو صحبت بالا میرفت از پشت میزم بلند شدمو با تمام وجود داشتم توضیح میدادمو اینا هم با تمرکز و بدون ا ینکه کلمه ای حرف بزنن نگاهشو ن به من بود از روی سکو اومدم پایین بهشون نزدیکتر شدم و جریان خانوم زهرا س که مرد کوری اومدن خدمتشون ایشون حجاب داشت و داشتم تعریف میکردم که یهو همینطوری که رو به عقب میومدم یهو گفتم در مقابل مرد کور هم ایشون حجابشون رو رعایت میکر ......... که یهو خوردم زمیننننننننننننننننننننننننننننن...... کلاسی که جیکشون در نمیومد حالا قهقهه میزدن منم اخر اعتماد بنفس یهو نگاه کردم به بچه ها ، همینطور که رو زمین دراز کشیده بودم دیدم کسی نیست همه افقی شده بودن از خنده رفته بودن زیر میز .... عاقا جونم براتو ن بگه خودمم مرده بودم از خنده بلند شدم خودمو تکوندمو لباسمو مرتب کردم بهشون گفتم چند نفرید گفتن 27 نفر گفتم من جلو هزارو دویست نفر سوتی دادم این که چیزی نیست در ضمن اگه میدونستم انقدر خوشحال میشید زودتر میخوردم زمین ...... این بود یکی از خاطرات آقای خاص آنتی فریاد که حالا بقول یکی از بزرگان روم شده انتی فعال ... خدا نگهداررررررررر تا خاطره ای دیگر .... آنتی بعد از استفاده از دکمه اینتر
ویرایش ارسال توسط : admin
در تاریخ : پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۲ ۰۸:۰۹ بعد از ظهر می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
|||
|
اطلاعات نویسنده |
آنتی و کلاس خانوما و سقوط آ زاد
پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۲ ۰۹:۵۶ قبل از ظهر
[3]
|
|||
مدیر انجمن
شماره عضویت :
6
حالت :
ارسال ها :
1845
محل سکونت : :
تهران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
451
دعوت شدگان :
9
اعتبار کاربر :
12915
پسند ها :
1948
تشکر شده : 2815
|
عالي بود حاجي لايک+++++++++++++++++++ می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
آنتی و کلاس خانوما و سقوط آ زاد
پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۲ ۱۰:۰۴ قبل از ظهر
[4]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
573
حالت :
ارسال ها :
343
محل سکونت : :
همین حوالی
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
241
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
1686
پسند ها :
365
تشکر شده : 301
|
واووووینی شوما اینهمه ادمو یجا دیدین 1200ادم یجا
اورین اورین ادمین .... می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
آنتی و کلاس خانوما و سقوط آ زاد
پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۲ ۱۲:۴۲ بعد از ظهر
[5]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
476
حالت :
ارسال ها :
958
محل سکونت : :
سیمرغ
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
442
اعتبار کاربر :
10905
پسند ها :
1135
تشکر شده : 617
|
ب افتخار حاجی انتی قرمزته
می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
آنتی و کلاس خانوما و سقوط آ زاد
پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۲ ۰۲:۳۵ بعد از ظهر
[6]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
12
حالت :
ارسال ها :
3166
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
356
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
13846
پسند ها :
3168
تشکر شده : 2569
|
باچه سختی خوندم یکهو اومدک پایین دیدم آقا ادمین فونتشو اصلاح کرده
دوست داشتم دادا بزنم از حرص می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
آنتی و کلاس خانوما و سقوط آ زاد
پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۲ ۰۶:۴۸ بعد از ظهر
[7]
|
|||
نوشته شده توسط : admin » نوشته شده توسط : آنتی فریاد » سلام دوستان منتظر .... خواهشا دوستانی که میرن روم یاران حال عهد رو بگیرن البته پرسپولیسیا ... با با 4 تا ا زملوان هم خوردن باز دارن کری میخونن... امشب عمو انتی براتون خاطره داره یه خاطره که حد اقلیه خاطراتمه تو خنده و سوتی... یه مقدمه اولش بگم به دوستای گلم که یادمه تو کلاسهای طرح خطیب بهمون استادمون میفرمود وقتی میرید بازار اون مغازه ای جلب توجه میکنه که ویترین قشنگتری د اشته باشه و ویترین انسان هم چهره ی اونه پس اولین حرکت برای جذب لبخنده ، البته قبل از اینکه استادمون اینو بهم بگه من همیشه دهانم به اندازه ی عرض شونم بازه و بهم میگن شیخ بشاش .... القصه بهم گفتن حاجی یه کلاسی هست که همه خانومن و همه شر و شور گفتم خب گفتن خب میخوایم شما بری گفتم خب گفتن خب چیه خب خب برید تو کلاسشون مطمئنیم از پسشون بر میاید شما اینا رو ادم کن منم یه بادی به غبغب انداختم مثل سرداران فاتح وارد کلاس شدم بجونه خودم هیشکی بلند نشد از جاش گفتم بهشون که عه چرا میانگین قدی خانوما انقدر پایینه البته نهایتا به 150 برسه یهو همه بلند شدن گفتن نه اقا ما قدمون بلنده و از این حرفا بعد یه لبخند ملیح که بابا من آخوندم آدم نیستم حالا دارم براتون ( لازم بذکر است ما فرشتگانی هستیم مامور بخدمت بر روی زمین که نمیمیریم بلکه از چیزی به چیزی تبدیل میشویم ) خلاصه کلاس شروع شد اینم بگما یه عده داغون بودن تو کلاس شروع کردن تیکه انداختن که بوقققققققققققققققققققققققق بوققققققققققققققققق منم لبخند میزدم خلاصه قرار شد در مورد حجاب صحبت کنم در حالیکه اینا اصلا حجاب نمیدونستن چیه خلاصه با یه حرارتی شروع کردم به صحبت میخ کوب شده بودن یهو یکی گفت حاجی یه سوال با لبخند گفتم بله بفرمایید گفت پسرت چند سالشه ؟ لبخندم به اخم تبدیل شدو با جدیت گفتم به شما ربطی نداره خانم به سبک آلن دلون یهو یکی به اون دختره گفت ادم تو زیر زمین با افتابه شیر موز بخوره ولی حاج اقا ضایعش نکنه یهو همه ترکیدن از خنده ....... خلاصه ادامه دادم دیگه یواش یواش داشت حرارتم تو صحبت بالا میرفت از پشت میزم بلند شدمو با تمام وجود داشتم توضیح میدادمو اینا هم با تمرکز و بدون ا ینکه کلمه ای حرف بزنن نگاهشو ن به من بود از روی سکو اومدم پایین بهشون نزدیکتر شدم و جریان خانوم زهرا س که مرد کوری اومدن خدمتشون ایشون حجاب داشت و داشتم تعریف میکردم که یهو همینطوری که رو به عقب میومدم یهو گفتم در مقابل مرد کور هم ایشون حجابشون رو رعایت میکر ......... که یهو خوردم زمیننننننننننننننننننننننننننننن...... کلاسی که جیکشون در نمیومد حالا قهقهه میزدن منم اخر اعتماد بنفس یهو نگاه کردم به بچه ها ، همینطور که رو زمین دراز کشیده بودم دیدم کسی نیست همه افقی شده بودن از خنده رفته بودن زیر میز .... عاقا جونم براتو ن بگه خودمم مرده بودم از خنده بلند شدم خودمو تکوندمو لباسمو مرتب کردم بهشون گفتم چند نفرید گفتن 27 نفر گفتم من جلو هزارو دویست نفر سوتی دادم این که چیزی نیست در ضمن اگه میدونستم انقدر خوشحال میشید زودتر میخوردم زمین ...... این بود یکی از خاطرات آقای خاص آنتی فریاد که حالا بقول یکی از بزرگان روم شده انتی فعال ... خدا نگهداررررررررر تا خاطره ای دیگر .... آنتی بعد از استفاده از دکمه اینتر خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خدائیش چشام داغون شد بابا به فکر خوننده ها هم باشین می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
آنتی ، کلاس ، خانوما ، سقوط ، زاد ، |
|