آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|
اطلاعات نویسنده |
شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲ ۰۹:۱۱ بعد از ظهر
|
|||||||
عضو
شماره عضویت :
7
حالت :
ارسال ها :
3721
محل سکونت : :
همین نزدیکهای عشق انجایی که ازان امده ام امدنم بهر چه ب
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
501
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
30818
پسند ها :
2103
تشکر شده : 3506
وبسایت من :
وبسایت من
|
دلنوشته های مجتبی
مرا نیز بپذیر دایی در جمع عاشورائیان ......... زمان انقدربه سرعت گذشته است ازان زمان که عباس نوجوانی شانزده ساله بودومن نیز بچه ای که فهم جنگ را نداشت ،من غرق شده بودم در بازیهای کودکانه ام واو غرق در حضرت حق،تو ببین که هر دو غرق هستند ولی اودر بازیهاش واین یک در عشقش، اخرین شبی که برای دیدار خواهرش امده بود که مادرم باشد را هیچگاه از یاد نمی برم،مانند این است مرابه ان سالها می برند وحسرتش را بر دلم میگذارند ، میخواهند بگوید فقط خوبان هستند که پر پروازشان برجاست وتو از این قبیله نیستی،ان شب اخرین شبی بود که عباس را دیدم مثل این بود که آمده بود برای اخرین خداحافظی واینکه بگوید دیدارما به قیامت ای خوب نازنینم وهمان شد عباس پرکشید،بچه ای بودم که غرق در شور بچگی ،نگاهی به عباس ،اخرین داییم کردم با دوبرادر دیگر بودند پرویز که اونیز در حلبچه تیر مستقیم تیربار ششهایش راازکار انداخته بودوبعدازشش ماه اونیز پر کشید ورفت ،نمیدانم عباس ان شب نورانی بود نورانیت چهره ،ومعصومیتش راازیاد نمی برم او قبل ترهایش اینچنین نبود ،برای اخرین بار امده بود بگوید زمین جای ما نیست ورفت ورفت وانقدر زمان بر ما گذشته است که دلمان در خاک سرد ریشه دوانده است وفراموش کرده ایم که اجل در پی ماست ونفسهای به شماره افتاده یمان را خود می شمارد.دایی جان من هیچگاه نخواهم گذاشت قلبم انقدر مالامال دنیا شود که شما را فراموش کنم .مرا رانیز فراموش نکن دعایم کن که از بدیها وزشتیها دور شوم وبه سوی شما بیایم که نورٍِنور هستید واین نوراز نورالانوار به شما تابیده شده است .یاحق به امید دیدار دایی جان
...........
ویرایش موضوع توسط : سینا24
در تاریخ : شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲ ۰۹:۱۳ بعد از ظهر
می پسندم 5 0 5 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
دل نوشته های سینا
شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲ ۰۹:۲۰ بعد از ظهر
[1]
|
|||
ومثل اینکه باید رفت تا ماند می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
دل نوشته های سینا
شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲ ۰۹:۲۵ بعد از ظهر
[2]
|
|||
زمان گذشته است از ان چیزی که میخواهم بگویم -عباش شهید شد در سن 16 سالگی وهنوز پس از گذشت اینهمه سال هنوز هم 16 سال دارد وزمان برای او ایستاده است ومن هنوز برای امروز ودیروزم هنوز گرفتارم دیروزم که همه اش شده است غبطه خوردن که چرا نبودی تا بروی وامروزم که همه اش در جنگ نرم هستم وشکست خورده ای بیش نیستم اروند دلم را خروشان میکند باز غمی دیرین را به من گوشزد می کند تا یادم نرود باید بروم عباس اسمانی شد وحال نظاره گر ماست ومیداند که خاکی بودن برای انهایی که اسمانید خیلی قفس بزرگی است زمین با اینهمه بزرگی و دنیا با اینهمه وسعت برایشان تنگ بود ومن هنوز فکر میکنم ماندگارم در این وانفسای دنیا وهنوزدر پس همه این بدیهایم هنوزابری شدن دلم وبارانی شدن چشمهایم را دوست دارم ویادم میماند که هستند وکمکم می کنند دایی حان هر دوی شما را دوست دارم خدایا ما دوست داریم اسمانی باشیم ولی مثل اینکه باز باید امتحانم کنند.
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
دل نوشته های سینا
شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲ ۰۹:۲۷ بعد از ظهر
[3]
|
|||
زمان بر ما گذشته است واز ان موقعی که در هشتمین والفجر خدایی شدیی به سن16 نزدیک می شدی وعزیزم تو 16 ساله باقی ماندی ومن بارگناهانم بیشتر شد انقدر مانده ام روی این زمین که بوی تعفن گناهانم می اید دایی جان خیلی دوستت دارم می پسندم 0
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
دل نوشته های سینا
دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۲ ۰۷:۳۶ قبل از ظهر
[4]
|
|||
مدیر انجمن چهارده معصوم
شماره عضویت :
4
حالت :
ارسال ها :
568
محل سکونت : :
استان قزوین(مینودر) محضر خدا
جنسیت :
تاریخ تولد :
1-9-1975
تعداد بازدیدکنندگان :
518
دعوت شدگان :
5
اعتبار کاربر :
6949
پسند ها :
622
تشکر شده : 376
|
سلام دایی های دوست گلم
از اینکه مجتبی شبیه شماست خوشحالم مطمئنم به داییش رفته حالا بعدها دقت نکرده و از صابونهای طبیعی استفاده نکرده موهاش ریخته تقصیر خودش بوده ولی در خلق و خو شبیه شماست مهربان و با خدا خیلی دوستتون دارم دایی عباس دایی پرویز خیلی گلین راستی خواستین شفاعت کنین ما را فراموش نکنین براتون بالاترین طبقه بهشت بهترین امکانات بهترین همنشین و هم صحبت را آرزوم میکنم راستی تو بهشت اوقات فراقت چیکار میکنین ورزش و بازی هم میکنین سینا فوتبال دوست داره دوست داره نوک حمله باشه بزارینش دروازه تا حرص بخوره تاکی باید تصور خیالی از بهشت داشته باشیم دعا کنین مام تو تیمتون باشیم قول میدیم همش گل بخورم می پسندم 6 0 6 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
دل نوشته های سینا
دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۲ ۰۸:۳۵ قبل از ظهر
[5]
|
|||
خدایا ما را قدر دان خون پاک شهدا
و ادامه دهنده راه امام و شهدا قرار بده شادی روح مطهراین شهیدان بزرگوار و همه شهدای عزیز از صدر اسلام تا به امروز اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واحشرنا معهم واهلک اعدائهم اجمعین الهی بحق عمه سادات «عجل لولیک الفرج» یا زهـــــــرا سلام الله علیها ممنون آقا سینا ان شاءالله طوری باشیم که شرمندشون نشیم و شفاعتشون شامل حال ما هم بشه اجرتون با خدا می پسندم 0
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
دل نوشته های سینا
دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۲ ۰۱:۳۱ بعد از ظهر
[6]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
12
حالت :
ارسال ها :
3166
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
356
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
13846
پسند ها :
3168
تشکر شده : 2569
|
آخرین بار که رفتی انگار عکاس آفرینش ، آخرین نگاه آسمانیت را در رنگین کمان چشم بارانی مادرم به تصویر کشید.....
بعد ازتو رنگین کمان دلمان ناپدید شد و جایش را ابراهای سیاه دلتنگی گرفت.... تنها چیزی که ماند عکسی از نگاه پر مهر تو بود در دل تنگ و بیقرار ما.... آن روزها من کودکی بیش نبودم اما معنی نگاههای نگران مادرم را خوب میدانستم . انگار از دلش خبر داشتم که با خود میگفت شاید دیگر تو برنگردی ، شاید دیگر حتی فرصت به آغوش کشیدن جسم بی جانت را هم نداشته باشم ، شاید....... بماند.... آه و افسوس که واژه هایم یاریم نمی دهد همه احساس نورانیم را فدای روح آسمانیت بکنم. وتو رفتی و ندانستی آخرین نگاه تو روح مرا هم با خود برد.... راستی حال ششهایت چگونه است؟ بازهم درد میکند؟ یا نه به دست جانباز کربلا خوب شده است؟ اکسیژن...... چه واژه غریبی!!!!! بیش از غذا، بیش از آب ، بیش از خواب از اکسیژن استفاده میکنیم و هیچوقت هم آن را نمیبینیم..... غذا که میخوریم میگوییم خدایا شکرت آب که مینوشیم میگوییم خدایا سپاست و با خود میگوییم چه بنده ی خوبی شده ام همه را شکر میگوییم.....ومنم بنده شاکرت ..... چه کسی خوبتر ازمن... اما نفس که میکشیم کمتر یاد خدا می افتیم و کمتر شکرش را میگوییم الهی العفو.... شرمنده ام که بیشترین نعمتت را کمتر شکر میگوییم.... راستی نمیدانم آن روزها تو با وجود این همه اکسیژن ولی کمبود آن در ریه هایت چگونه به سر میکردی.... راستش دایی جان میخواهم اعتراف کنم هنوز هم به اندازه تو معنای اکسیژن را درک نکرده ام. مرا ببخش که نتوانستم خوب درکت کنم......مرا ببخش... راستی میگویند « حلال زاده به داییش میره » .....یعنی من هم مثل شماها آسمانی میشوم؟؟؟ یعنی عکاس آفرینش هم آخرین نگاه مرا در صحنه وسیع آسمان به تصویر میکشد؟؟؟ قلم را که گذاشتم بی اختیار میرود ، نقطه ایستایش را هم نمی دانم.... فقط می دانم این قدرت آخرین نگاه تو بود که مرا اینگونه به تکاپو واداشت.... چشمان بارانیم فدای آخرین نگاه زیبای تو باد می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
دل نوشته های سینا
دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۲ ۱۰:۳۱ بعد از ظهر
[7]
|
|||
سلام وعرض ادب الی ارمیا خانم تشکر از دست نوشته بسیار زیباتون در وبم استفاده کردم متشکرم
ویرایش ارسال توسط : سینا24
در تاریخ : دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۲ ۱۰:۳۵ بعد از ظهر می پسندم 0
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
دل نوشته های سینا
چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۲ ۰۳:۰۹ بعد از ظهر
[8]
|
|||
بسم الله الرحمن ارحیم
هرچه می نویسم ازان بوی تعفن ریا می اید دیگر از خودم خسته شدم حتی نوشتنم هم برای اونیست خدایا داد بزنم که همه بداند که مجتبی کیست اما خودت کفتی که گناهانت را اشکار نکن –خدایاتنها کسی هستی که نمی توانم برایت دروغ بگویم چون ناگفته های مرا می دانی –خسته شدم چطور بگوبم خسته شدم انقدر خستگی را در روحم احساس می کنم که وقتی روحم جسمم را بدوش می کشد می فهمم **–سپاه شب سربازان خود را در این سوی نیم کره ارض پهن کرده است وسپاه روز به عقب نشینی خوداعتراف کرده است سپاه شب وقتی می اید سکوت همه جا را می گیرد ومن نیز در ابتدایی ترین دقایق شب بسوی مقصدی معلوم وهدفی مشخص با پای پیاده براه افتادم سکوت شب صدای وزش نسیم زمستانی را به گوشم می رساند شلاق سرما بر صورتم احساس عجیبی برایم داشت ومرا وا می داشت که دستانم را درجیبم فرو کنم موهایم بر اثر نوازش نسیم به هر سویی که دستان نسیم نشان می داد می رفت مانند مادری که فرزندش را در اغوش گرفته وموهایش را بادستانش نوازش می کرد شده بودم –دردلم غم غریبی بود اما با اینکه می دانستم این غم چیست اما یارای انرا نداشتم که انرا از جلوی خودم بردارم –اهسته وخرامان بسوی هدفم می رفتم افکارم مغشوش بود هرچه متمرکز می شدم تا انها را دسته بندی کنم بازنمی شد که نمی شدریزش باران نیز مرا به خود نمی اورد احساس غم وجودم را با ناز فراوان می خورد –چه بر سرم می اید خدایا شاید شک ودودلی اولین باری بود که عجیب با من همداستان می شد واین مرا به یقین نمی رساند بین دوراهی قرار دارم واین بسی جای ناراحتی دارد
ویرایش ارسال توسط : سینا24
در تاریخ : چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۲ ۰۳:۱۰ بعد از ظهر می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
دل نوشته های سینا
دوشنبه ۶ امرداد ۱۳۹۳ ۱۱:۳۴ قبل از ظهر
[9]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
418
حالت :
ارسال ها :
699
محل سکونت : :
اصفهان
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
362
اعتبار کاربر :
5274
پسند ها :
645
تشکر شده : 1534
|
سلام دایی عباسم خیلی دلم واستون تنگ شده دایی جون امشب قراره شده زندگی نامه و وصیت نامتونو واسه بچه های چت روم یاران منتظر بگم ولی آخر چطور می تونم وقتی بغض امانمو بریده دارم داغون میشم وقتی دارم وصیت شمارا تایپ می کنم اشک ازچشمام سرریز شده دایی جونم بخدا من شرمنده شما ودایی پرویزم هستم که نتونستم خوب باشم منو ببخشید بخدا شرمنده هستم
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
دل نوشته های سینا
دوشنبه ۶ امرداد ۱۳۹۳ ۱۱:۳۵ قبل از ظهر
[10]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
418
حالت :
ارسال ها :
699
محل سکونت : :
اصفهان
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
362
اعتبار کاربر :
5274
پسند ها :
645
تشکر شده : 1534
|
سلام دایی عباسم خیلی دلم واستون تنگ شده دایی جون امشب قراره شده زندگی نامه و وصیت نامتونو واسه بچه های چت روم یاران منتظر بگم ولی آخر چطور می تونم وقتی بغض امانمو بریده دارم داغون میشم وقتی دارم وصیت شمارا تایپ می کنم اشک ازچشمام سرریز شده دایی جونم بخدا من شرمنده شما ودایی پرویزم هستم که نتونستم خوب باشم منو ببخشید بخدا شرمنده هستم
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
دل نوشته های سینا
دوشنبه ۶ امرداد ۱۳۹۳ ۰۲:۳۱ بعد از ظهر
[11]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
1047
حالت :
ارسال ها :
978
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
138
اعتبار کاربر :
23972
پسند ها :
1433
تشکر شده : 1000
|
نوشته شده توسط : یاران مهدی » سلام دایی عباسم خیلی دلم واستون تنگ شده دایی جون امشب قراره شده زندگی نامه و وصیت نامتونو واسه بچه های چت روم یاران منتظر بگم ولی آخر چطور می تونم وقتی بغض امانمو بریده دارم داغون میشم وقتی دارم وصیت شمارا تایپ می کنم اشک ازچشمام سرریز شده دایی جونم بخدا من شرمنده شما ودایی پرویزم هستم که نتونستم خوب باشم منو ببخشید بخدا شرمنده هستم خدا رحمتشون کنه انشالله همجوار شهدای کربلا باشن می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
دل نوشته های سینا
دوشنبه ۶ امرداد ۱۳۹۳ ۰۳:۴۸ بعد از ظهر
[12]
|
||
عضو
شماره عضویت :
290
حالت :
ارسال ها :
291
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
45
اعتبار کاربر :
1359
پسند ها :
323
تشکر شده : 283
|
احسنتم زیبا بوووووووود
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|
برچسب ها
|
دل ، نوشته ، های ، سینا ، |
|