بسم رب الشهدا والصدیقین رزمنده ای که ۳۰ بار از اروند عبور کرد خادم الشهدا؛ مردم شعارمیدادند: رزمندگان تشکر، رزمندگان تشکر، اما حاج قاسم سلیمانی گفت: نه، نه. بگویید؛ یزدانی تشکر... به گزارش خادم الشهدا، آنچه در ادامه میخوانید بخشی از خاطراتی است از شهید حسن یزدانی از نیروهای شجاع و عارف اطلاعات لشکر ۴۱ ثارالله (ع) که به مناسبت ایامی که درآن قرار داریم یعنی روز روحانیت و دفاع مقدس منتشر میشود. شنیده بودم غواص ماهری هم هست. قرار بود گردانهای خط شکن از محور اروند عبور کنند. او که مسئول
vclkni hd ;i ۳۰ fhv hc hv,kn uf,v ;vn
بسم رب الشهدا والصدیقین رزمنده ای که ۳۰ بار از اروند عبور کرد خادم الشهدا؛ مردم شعارمیدادند: رزمندگان تشکر، رزمندگان تشکر،
اما حاج قاسم سلیمانی گفت: نه، نه. بگویید؛ یزدانی تشکر...
به گزارشخادم الشهدا، آنچه در ادامه میخوانید بخشی از خاطراتی است از شهید حسن یزدانی از نیروهای شجاع و عارف اطلاعات لشکر ۴۱ ثارالله (ع) که به مناسبت ایامی که درآن قرار داریم یعنی روز روحانیت و دفاع مقدس منتشر میشود.
شنیده بودم غواص ماهری هم هست. قرار بود گردانهای خط شکن از محور اروند عبور کنند. او که مسئول شناسایی بود برای این کار سی بار از اروند رود عبور کرد؛ زیر پای دشمن رفت، شناسایی کرد و برگشت.
جملات بالا روایتی از سردار شهید حسن یزدانی است. طلبهای عارف که از نیروهای شجاع و تیزبین اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله علیه السلام بود و در چهارم اسفند ماه ۱۳۶۴ با مجروحیت بمباران شیمیایی جام شهادت را نوشید و آسمانی شد. راهش پر رهرو باد.
قاسم خمینی میشوم!
گریه میکرد و اصرار داشت که به جبهه برود. پدرش گفت: تو هنوز بچهای! جبهه هم جای بازی نیست که تو میخواهی بروی.
حسن گفت: مگر کربلا قاسم نداشت؟ من هم قاسم میشوم.
تفال به قرآن
اولین بار که حسن میخواست به جبهه برود، آشنایان میگفتند: بچه است، نگذارید برود.
اما اصرار حسن من را در یک دو راهی قرار داده بود. به ناچار تفالی به قرآن زدم. این آیه آمد؛ «فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما»
به رفتنش رضایت دادم.
میتوانم، پس میروم
وقتی عزم جبهه رفتن کرد، به او گفتم: برای تو خیلی زود است. حالا درست را بخوان. گفت: در مقابل فتوای امام که فرمودهاند: «هر کس توانایی رفتن به جبهه را دارد، باید برود»، چه میگویید؟
حسن آن موقع ۱۳ سال بیشتر نداشت.
داوطلب
سال ۶۲ تعدادی از بچههای اطلاعات عملیات به شهادت رسیده بودند و این واحد نیاز به بازسازی و جذب نیرو داشت.
حسین یوسف الهی برای جذب نیر با هماهنگی لشکر به میان گردانها میرفت. به گردان ما که وارد شد چنین گفت: «من نیروهایی میخواهم چابک، مومن، دارای رمز و راز، از خود و خانواده گذشته و از همه مهمتر شجاع باشند.»
دو نوجوان کم سن و سال که هر دو طلبه بودند از بین جمعیت بلند شدند و اعلام آمادگی کردند. حسین با تعجب به چهرهٔ این دو نگاه کرد. یکی از آنها خود و دوستش را این طور معرفی کرد: «من حسن یزدانی و دوستم مهرداد خواجویی هر دو طلبه و دارای ویژگیهایی که شما میخواهید، هستیم.» حسین با تعجب نگاهی به چهرهٔ این دو نوجوان انداخت و عمیقا به فکر فرو رفت. بعد از گفتگو و ارزیابی بود که هر دو وارد واحد اطلاعات عملیات شدند.
شرط ازدواج
پیش از شهادتش صحبت از ازدواج حسن در خانه مطرح شد. وقتی به گوش خودش رسید، گفت: اگر خواستید برای من در این رابطه قدمی بردارید، حواستان باشد تا جنگ هست من رزمندهام. هر کجا و با هر کس خواستید بحث ازدواج را مطرح کنید این شرط را هم از جانب من بگویید که فردا بحث دلتنگی و مسئولیت در مقابل خانواده و... مانع از رفتنم به جبهه نشود.
دانشگاه عملی
من حقیقتا حسن را نشناختم. او رزمندهای توانا و عارفی به حق بود. وقتی از جبهه میآمد، به او میگفتم: «بیا برو حوزه و احادیث محمد و آل محمد (علیهم السلام) را بیشتر بخوان.»
میگفت: «جبهه دانشگاه عملی احادیث محمد و آل محمد (علهیم السلام) است. همین قدر که خواندهام، اگر بتوانم عملا در جبهه پیاده کنم، خدا را شکر میکنم.»
آدم شناس
با دیدن دیگران انرژی مثبت یا منفی میگرفت. میگفت: اگر صبح با کسی برخورد کنی که نماز صبحش قضا شده، انرژی منفی به تو منتقل میکند و ممکن است با کسی برخورد کنی که به تو انرژی مثبت بدهد، حتی اگر او را نشناسی و با او هم صحبت نشوی. او میگفت: «دیدن اشخاصی که از مکروهات پرهیز میکنند به انسان انرژی مثبت میدهد و در برخورد اول احساس میکنیم گروه خونمان به هم میخورد. میگفت: اینها نماز شبشون به جایی وصله.»
دیدهبان لایق
وقتی وارد سنگر دیده بانی شدم، داشت با دوربین منطقهای را میپایید. سلام کردم. پاسخ داد، ولی به من نگاه نکرد. به او گفتم: «من هستم، محمد مهدی. تحویل بگیر.» گفت: «مهدی جان ناراحت نشو، نمیتوانم چشم از منطقه و دشمن بردارم.»
تازه فهمیدم که چرا گزارشهای دیده بانی او این قدر مورد توجه فرماندهان قرار میگرفت. ساعتها بدون حرکت، با دوربین در سنگر مینشست و تحرکات دشمن را زیر نظر میگرفت.
یزدانی تشکر
بعد از عملیات والفجر ۸ حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ثارالله علیه السلام، در یک سخنرانی خطاب به مردم گفت: مردم باید از طلاب و روحانیون عزیزی که عمامه بر سر، لباس خاکی بر تن، پیشاپیش گردانها در عملیات شرکت داشتند قدردانی کنیم. مردم شعار میدادند: رزمندگان تشکر، رزمندگان تشکر.
اما حاج قاسم سلیمانی گفت: نه، نه. بگویید؛ یزدانی تشکر، یزدانی تشکر.
صدای ناشناس
یک نفر از مشهد به ما زنگ زد و گفت: حسن مجروح شده و در بیمارستان امام رضا علیه السلام بستری است. با بیمارستان تماس گرفتیم، دوستان حسن پای تلفن آمدند و گفتند: حسن شیمیایی شده. باور نمیکردم.
به علی گفتم: با حسن صحبت کن. گوشی را به حسن دادند. صدایش در اثر استنشاق گازهای شیمیایی خیلی عوض شده بود. حنجرهاش مجروح بود. علی باور نکرد او حسن باشد. با تردید گفت: اگر راست میگویی اسم پدر و مادرت را بگو.
در خدمت علم
درد میکشید. اما به روی خودش نمیآورد و تحمل میکرد. بعضی شبها میپرسید: مامان توی اتاق نیست؟ وقتی مطمئن میشد که کسی به جز من توی اتاق نیست، از شدت درد گریه میکرد. میگفت: کسی نباید ذرهای ناراحتی بکشد، حتی ناراحتی من را ببیند.
رئیس بخش در بیمارستان از حسن خیلی تشکر کرد. او با حوصله به سوالات تیمی که حاضر شده بودند روی بمبارانهای شیمیایی کار کنند، پاسخ میگفت. با تمام دردی که تحمل میکرد، ولی به سوالات استاد و دانشجویان با حوصله جواب میداد تا از این راه هم کمکی کرده باشد.
در آن ایام سه تن از دکتر و پرستارها بیمارستان، به خاطر تماس مستقیم با این مجروحین شیمیایی به شهادت رسیده بودند.
نذر
پیش از شهادتش، نذر کرده بودم که هر جمعه به نماز جمعه بروم و مقداری پول به جبههها کمک کنم. هیچ کس هم از نذر و نیت من خبر نداشت. پس از شهادت حسن دو، سه هفتهای نذرم را ادا نکردم. یک شب حسن به خوابم آمد. هر چند مکالمه تلفنی بود، ولی من او را میدیدم. به او گفتم: کجایی؟ به منزل بیا. گفت: نه، مادر! یادت هست چی نذر کرده بودی و فراموش کردهای؟ گفتم: این دو هفته نتوانستهام به نماز جمعه بروم و بیشتر از نذرم را حتما ادا میکنم.
گفت: نیت خود را تمام کن و نذرت را بپرداز.
خدایا ما را قدر دان خون پاک شهدا
و ادامه دهنده راه امام و شهدا قرار بده شادی روح مطهرامام راحل ، شهید یزدانی بزرگوار
وهمه شهدای عزیز از صدراسلام تا به امروز
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
واحشرنا معهم واهلک اعدائهم اجمعین الهی بحق عمه سادات «عجل لولیک الفرج»
یا زهـــــــرا سلام الله علیها
شمع وقتي داستانم راشنيدآتش گرفت
شرح حالم را اگرنشنيده باشي راحتي!
... وقتی برای خودم می نویسم
خشک می شوم مثل دریاچه ی ارومیه... وقتی با تعریف دیگران می نویسم
می شوم مثل زاینده رود...
که با سطل خیسش می کنند!! وقتی برای تو می نویسم
می شوم خلیج فارس آنقدر زیبا
که دیگران
نوشته هایم را
به اسم خود ثبت می کنند
مثل خلیج عربی....