آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۲ ۰۵:۲۸ بعد از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
490
حالت :
ارسال ها :
570
محل سکونت : :
دیار عاشقان دیوانه
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
129
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
2313
پسند ها :
368
تشکر شده : 502
|
اعترافات خنده دار
یه بار رفته بودم خیابون یه پیراهن مردونه تن یه مانکن دیدم خیلی
اعترافات خنده دار
دشیب انقدر مقاله خوندم از میکروسافت و اپل، ساعت 2 خوابیدم... وقتی خوابیدم خوابم دیدم زنگ زدم به استیو جابز گفتم امروز بریم بستنی بخوریم گفت باشه میام. بعد زنگ زدم رئیس شرکت سونی با اونم هماهنگ کردم. بعدش یه زنگی هم با بیل گیس (بلقیس) زدم گفتم ساعت 4 بیا فلکه دوم.
اعترافات خنده دار
یادش بخیر بچه بودم یه مورچه از کنارم رد شد... بعد با مشت کوبیدم روش. دیدم بعد چند ثانیه دوباره راه افتاد. از ذوقم یهو به مامانم گفتم: اِ مامان داره کار میکنه!!!!!
اعترافات خنده دار
اعتراف میکنم همیشه جوجه هام رو میدادم به گربه خودم که بخوردشون سیر بشه...عجب بچه ای بودم
اعترافات خنده دار
اعتراف میکنم تو بچگی فکر میکردم خوابای من رو بقیه هم میبینن
اعترافات خنده دار
اعتراف میکنم یه روز که سوم راهنمایی بودم
می پسندم 0
|
|||||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|