آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۲ ۱۲:۴۶ بعد از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
106
حالت :
ارسال ها :
2493
محل سکونت : :
جهرم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
428
دعوت شدگان :
7
اعتبار کاربر :
8183
پسند ها :
1684
تشکر شده : 2732
|
مادرم...
اتفاقی مقابلم رخ داد وسط کوچه ناگهان دیدم زن همسایه بر زمین افتاد سیبها روی خاک غلطیدند چادرش در میان گرد و غبار قبلا این صحنه را... نمیدانم در من انگار میشود تکرار آه سردی کشید، حس کردم کوچه آتش گرفت از این آه و سراسیمه گریه در گریه پسر کوچکش رسید از راه گفت: آرام باش! چیزی نیست به گمانم فقط کمی کمرم... دست من را بگیر، گریه نکن مرد گریه نمیکند پسرم چادرش را تکاند، با سختی یا علی گفت و از زمین پا شد پیش چشمان بیتفاوت ما نالههایش فقط تماشا شد صبح فردا به مادرم گفتم گوش کن! این صدای روضهی کیست طرف کوچه رفتم و دیدم در و دیوار خانهای مشکی است **** با خودم فکر میکنم حالا کوچه ما چقدر تاریک است گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه راستی! فاطمیه نزدیک است...
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
موضوعات مشابه | ||||
عنوان موضوع | نویسنده | پاسخ | بازدید | آخرین پاسخ |
چشمان مادرم... |
ماه سنا |
2 | 774 | ملیسا70 |
گوشه چادر مادرم.... |
یاسی |
4 | 1844 | یاسی |
مادرم.............. |
یسنا |
1 | 274 | یسنا |
باز هم نبودی مادرم... |
یسنا |
0 | 235 | یسنا |
میم مثل مادرم... |
یسنا |
0 | 397 | یسنا |
|