آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۳ ۱۰:۳۴ قبل از ظهر
|
|||
عضو
شماره عضویت :
622
حالت :
ارسال ها :
166
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
96
اعتبار کاربر :
734
پسند ها :
24
تشکر شده : 280
|
تشرف حسن بن مثله جمكرانىشيخ بزرگوار, حسن بن مثله جمكرانى (ره ), مى گويد: شب سه شنبه , هفدهم ماه مباركرمضان سال نود و سه , در خانه ام خوابيده بودم .ناگاه نيمه شب جـمعى به در منزل آمدند و مرا از خواب بيدار كرده و گفتند: برخيز و دعوت اماممهدى صاحب الزمان (ع ) را اجابت كن كه تو را خواسته اند.برخاستم و آماده شدم و به آنها گفتم : بگذاريد پيراهنم را بپوشم .صدايشان بلند شد: هو ما كان قميصك , يعنى اين پيراهن مال تو نيست .خـواستم شلوار را بپوشم .صدايشان آمد كه ليس ذلك منك فخذ سراويلك , يعنى اين شلوار, شلوار تو نيست .شلوار خودت را بپوش .من هم شلوار خودم را پوشيدم .خواستم به دنبال كليد در خانه بگردم .صدايى آمد كه الباب مفتوح , يعنى در بازاست .وقتى از منزل خارج شدم , عده اى از بزرگان را ديدم .سلام كردم .جواب دادند وخوش آمد گويى كردند.بعد هم مرا, تا جايى كه الان محل مسجد است , رساندند.وقتى خوب نگاه كردم , ديدم تختى گذاشته شده و فرش نفيسى بر آن پهن است وبالشهاىخوبى روى آن قـرار دارد.جـوانـى سى ساله بر آن تخت نشسته و به بالش تكيه كرده است .پيرمردى در مـحـضـرش نشسته و كتابى در دست دارد و برايش مى خواند,و حدود شصت مرد در آنمكان در اطراف او نماز مى خوانند: بعضى از آنها لباسهاى سفيد و بعضى لباس سبز به تنداشتند.آن پيرمرد حضرت خضر (ع ) بود.او مرا نشانيد.امام زمان , حضرت بقية اللّه الاعظم ارواحنافداه مرا به نام خودم صدا زده و فرمودند: برو به حسنبن مسلم بگو, تو چند سال است كه اين زمين را آباد مى كنى و مى كارى و ما آن را خراب مىكنيم و پنج سال است كه در آن كشت مى كنى .امسال هم دو بـاره از سـر گـرفـتـه اى و مشغول آباد كردنش مى باشى , ولى ديگر اجازه ندارى دراين زمين كـشـت كـنى و بايد هر استفاده اى كه از آن به دست آورده اى برگردانى , تا در اين محلمسجدى بـسـازنـد.و به حسن بن مسلم بگو, اين جا زمين شريفى است و حق تعالى آن را برگزيده و بزرگ دانـسـتهاست , درحالى كه تو آن را به زمين خود ملحق كرده اى , به همين علت , خداى تعالى دو جـوانازتو گرفت , اما متوجه نشدى و اگر كارى كه دستور داده ايم , انجام ندهى , حق تعالى تورا درفشار قرار مى دهد, به طورى كه متوجه نشوى .حـسـن بـن مـثـله مى گويد,عرض كردم : سيدى و مولاى , براى اين مطالبى كه فرموديدنشانه ودليلى قرار دهيد, چون اين مردم حرف بدون دليل را قبول نخواهند كرد.حضرت فرمودند: انا سنعلم هناك علامة (ما علامتى قرار خواهيم داد تا شاهد صدق قول تو باشد).تـو بـرو و پـيـام مـا را بـرسـان و بـه سيد ابوالحسن بگو به همراه تو بيايد و آن مرد را حاضر كند واسـتـفاده هاى چند ساله اى را كه برده است , از او بگيرد و به ديگران بدهد, تا بناى مسجد راشروع كـنـنـد.كسرى آن را از رهق كه در ناحيه اردهال و ملك مااست , آورده و مسجد را تمام كنند.ما نـصـف رهق را براى اين مسجد وقف كرديم , كه هر ساله پول آن را آورده , صرف ساختمانمسجد كـنـند.به مردم هم بگو به اين مكان رو آورده و آن را گرامى بدارند و در اين جا چهار ركعت نماز بـخـوانـنـد,به اين صورت كه دو ركعت آن را به قصد تحيت مسجد و در هر ركعت يك بار حمد و هـفـت بارقل هواللّه و در ركوع و سجود, هفت مرتبه تسبيح بگويند.دو ركعت ديگر را به نيت نماز امـام صـاحـب الـزمان (ع ) بجا آورند, به اين صورت كه حمد را بخوانند,وقتى به اياك نعبد و اياك نـسـتـعـين رسيد, آن را صد بار بگويند و بعد از آن حمد را تا آخربخوانند.ركعت دوم را هم به اين تـرتيب عمل كنند و در ركوع و سجود هفت بارتسبيح بگويند.وقتى نماز تمام شد, تهليل (لااله الا اللّه ) گـفـتـه و تسبيح حضرت فاطمه زهرا (س ) را بخوانند.بعد از تسبيح سر به سجده بگذارند و صـد بار بر پيغمبر و آلش (ع ) صلوات بفرستند, فمن صليهافكانما صلى فى البيت العتيق (هركس اين دوركعت نماز را بخواند, مثل اين است كه دو ركعت نمازدر خانه كعبه خوانده باشد).حـسـن بـن مـثله جمكرانى مى گويد: من وقتى اين جملات را شنيدم , با خود گفتم گويامحلمسجد همان است كه حضرت در آن جا تشريف دارند.بعد به من اشاره فرمودند كه برو.مـقـدارى از راه را كـه آمدم , دوباره مرا خواستند و فرمودند: در گله جعفر كاشانى گله دار, بزىهست كه بايد آن را بخرى .اگر مردم روستا پولش را دادند, با پول آنهابخر, وگرنه بايد از پول خود بـدهـى .فـردا شـب آن بـز را بـه اين محل بياور و ذبح كن .آنگاه روز هيجدهم ماه مبارك رمضان گوشتش را به بيماران و كسانى كه مرض سختى دارند بده ,زيرا خداى تعالى همه را شفا مى دهد.آن بز ابلق (سفيد و سياه )است و موهاى زيادى دارد.هفت علامت در او هست : سه علامت در يك طرف وچهارتا طرف ديگر.بـعـد از اين فرمايشات , براه افتادم كه بروم , اما باز مرا خواستند و فرمودند: ما تا هفتاد ياهفت روزايـنـجاييم (اگر بگوييم هفت روز, دليل است بر شب قدر, كه بيست و سوم رمضان مى باشد.اگر بگوييم هفتاد روز, شب بيست و پنجم ذيقعدة الحرام و روزبزرگى است ).حـسن بن مثله مى گويد: به خانه برگشتم و همه شب را در فكر بودم , تا صبح شد و نمازخواندم .بـعـد از نـماز, سراغ على بن المنذر آمدم و اتفاقات را برايش گفتم .با هم تاجايى كه شب قبل مرا بـرده بـودند, رفتيم .در آن جا گفتم : به خدا قسم , نشانى و علامتى كه امام (ع ) اين مطالب را به من فرموده اند, اينزنجيرها و ميخهايى است كه دراين جا هست .سـپس به طرف منزل سيد ابوالحسن الرضا رفتيم .وقتى به در منزلش رسيديم ,خدمتگذاران او را ديديم .آنها به من گفتند: سيد ابوالحسن از اول صبح در انتظار تواست .آيا اهل جمكرانى ؟ گـفـتـم : بـلـى .همان وقت نزد سيد ابوالحسن رفتم و سلام كردم .ايشان جواب سلام مرابه نحو احسن داد و مرا گرامى داشت و پيش از آن كه چيزى بگويم , گفت :اى حسن بن مثله من خواب بـودم .در عالم رؤيا شخصى به من گفت : كسى به نام حسن بن مثله از جمكران نزد تو مى آيد.هر چـه گـفـت سـخـن او را تـصديق كن و بر قولش اعتماد كن ,چون سخن او سخن ما است و نبايدگفته اش را رد كنى .از خواب بيدار شدم و تا الان منتظر تو بوده ام .در ايـن جـا حـسـن بن مثله وقايع را مشروحا به او گفت .سيد همان وقت فرمود كه اسبهارا زين كـنـند بعد سوار شدند.وقتى نزديك ده رسيدند, جعفر چوپان را ديدند كه گله رادر كنار مسير, مى برد.حـسن بن مثله ميان گله رفت و آن بزى كه حضرت اوصافش را داده بودند, آخر گله ديد, كه به طـرفاو مى آيد! او هم آن بز را گرفت و خواست قيمتش را به جعفر بدهد.جعفر سوگند ياد كرد كـه مـن ايـن بـز را هـرگز نديده ام و در گله من نبوده است , جز آن كه امروزمى بينم و هر طور خواسته ام آن را بگيرم , برايم ممكن نمى شد, تا الان كه پيش شما آمد.بـز را هـمان طورى كه حضرت بقية اللّه ارواحنافداه دستور داده بودند, به آن جا آوردند وكشتند.بعد هم در حضور سيد ابوالحسن الرضا, حسن بن مسلم را حاضر كردند.استفاده هاى زمين را از او گرفته و درآمد رهق را هم آورده و به آن اضافه كردند.سپس مسجد جمكران را ساخته و با چوب پوشاندند.سـيـد ابـوالـحـسـن الـرضـا زنجير و ميخها را به قم برد و در منزل خود گذاشت .همه بيماران و دردمندان به منزلش مى رفتند و خود را به آن زنجيرها مى ماليدند و خداى تعالىآنان را به سرعت شفا مى داد و خوب مى شدند.ابـوالـحـسـن مـحـمـد بـن حيدر مى گويد: از چند نفر شنيدم كه سيد ابوالحسن الرضا درمحلمـوسـويـان , در شـهـر قـم مدفون است .بعد از او يكى از فرزندانش مريض شد.خواستند از همان زنجيرها براى شفايش بهره بگيرند.در صندوق را باز كردند, اماچيزى نيافتند
ویرایش موضوع توسط : منتظر ظهور
در تاریخ : جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۳ ۱۰:۳۷ قبل از ظهر می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
|||
|
اطلاعات نویسنده |
تشرف حسن بن مثله جمكرانى محضر امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف
جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۳ ۰۹:۴۶ بعد از ظهر
[1]
|
|||
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
تشرف ، حسن ، بن ، مثله ، جمكرانى ، محضر ، امام ، زمان ، عجل ، الله ، تعالي ، فرجه ، الشريف ، |
|