آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۳ ۰۶:۵۶ بعد از ظهر
|
|||
عضو
شماره عضویت :
754
حالت :
ارسال ها :
5
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
8
اعتبار کاربر :
46
پسند ها :
1
تشکر شده : 15
|
قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَى وَقَدْ كُنتُ بَصِیرًا1 «پروردگارا! چرا نابینا محشورم كردی؟! با آن که بینا بودم!» آنها در پاسخ سؤال خود اینگونه میشنوند: قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَكَذَلِكَ الْیَوْمَ تُنسَى2 «آن گونه كه آیات من برای تو آمد، و تو آنها را فراموش كردی، امروزنیز تو فراموش خواهی شد!» آری، برخی از انسانها چون آیات خدا، فرامین او، پیامبران و ائمّه(علیه السلام) را فراموش میکنند، خودشان نیز به فراموشی سپرده میشوند و این فراموش شدن نه تنها در آخرت که در دنیا نیز دامن ایشان را میگیرد؛ سندی بن محمّد میگوید گروهی به دنبال امیرالمؤمنین(علیه السلام) میرفتند، پیروان شماییم؟ حضرت فرمود: «چرا نشانی پیروان خود را در شما نمیبینیم؟!» 3. حضرت یوسف(علیه السلام) از آن جوانهای غیور بود. انسان غیرتمند، زنا نمیکند. زلیخا میخواست یوسف(علیه السلام) را به دام اندازد. چهل در را پشت هم قفل کرد و از او تقاضای گناه کرد: وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ4 حضرت یوسف(علیه السلام) دید زلیخا پارچهای روی چیزی انداخت. پرسید: این چه بود؟ زلیخا گفت: این بت و معبود من است. یوسف(علیه السلام) فرمود: «پس من معبود خود را چه کنم؟ چطور چشمان خدا را ببندم؟ من نمیتوانم چشم خدایم را ببندم»؛ بنابراین یوسف(علیه السلام) پا به فرار گذاشت. او را به زندان انداختند. زندان برای او گواراتر از گناه کردن بود. در زندان با دو نفر آشنا شد. یکی از آنها نانوا و دیگری هم مسئول میگساری شاه بود. نانوا خواب دید که بر سرش مقداری نان است و پرندگان نان روی سرش را بردند. دیگری هم خواب دید مشغول شرابگیری است. حضرت یوسف(علیه السلام) به ساقی فرمود:
یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّیْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِیَ الأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیَانِ 5
وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِی عِندَ رَبِّكَ 6
به دیگری فرمود: خواجه عبدالله انصاری(ره) میگوید: حضرت یوسف(علیه السلام) دوازده سال بیشتر از آنچه خداوند پیش از آن برایش مقّدر کرده بود، در زندان ماند؛ چرا که دوازده حرف از غیر خدا بر زبان آورد. آن دوازده حرف این بود که اگر نجات یافتی، پیش پادشاه سفارش مرا هم بکن.( اذْكُرْنِی عِندَ رَبِّكَ) اتفاقاً آن فرد هم یادش رفت که پیغام او را به شاه برساند!.
بین اهل معنا مشهور است که:
فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ 9؛ می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|