بسم رب الشهدا والصدیقین قهرمان الموت برای آنکه در آسمان زندگیت ستارهای بکارم تصویر یک مرد آسمانی را برایت هدیه آوردم، مردی که راه ۱۰۰ساله کهنسالان سپید موی عرفان را یک شبه پیمود و درعملیات «الی بیت المقدس»، نشان سرداری را از روح خدا دریافت کرد. شهید «حسین حدادی» فرمانده گردان «امام محمدباقرعلیه السلام» در خرمشهر،بزرگ مردی که نامش لرزه بر تن دشمنان میافکند مردی از تبار آسمان و ستارهای که سرچشمه انوار الهی میباشد، است. «اَلموت»، زادگاه سینه سرخ وارستهای است که روحش آبشارمهربانی بود و وجودش صمیمی تر از
rivlhk hgl,j vh ldakhsdn? +u;s
برای آنکه در آسمان زندگیت ستارهای بکارم تصویر یک مرد آسمانی را برایت هدیه آوردم،
مردی که راه ۱۰۰ساله کهنسالان سپید موی عرفان را یک شبه پیمود و درعملیات «الی بیت المقدس»، نشان سرداری را از روح خدا دریافت کرد.
شهید «حسین حدادی» فرمانده گردان «امام محمدباقرعلیه السلام» در خرمشهر،بزرگ مردی که نامش لرزه بر تن دشمنان میافکند مردی از تبار آسمان و ستارهای که سرچشمه انوار الهی میباشد، است.
«اَلموت»، زادگاه سینه سرخ وارستهای است که روحش آبشارمهربانی بود و وجودش صمیمی تر از باد و باران، او غریب خاک، آشنای آسمان و رجعتش به زمین به بهانه پیوند خاک و افلاک بود.
حسین در سال ۱۳۳۹ در «معلم کلایه» به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و راهنماییاش را در همانجا به پایان رساند و تا سوم متوسطه در رشته انسانی درس خواند.انقلاب که آغاز شد حسین ضمن حضور در راهپیماییها، توزیع نوار، اعلامیه حضرت امام(ره) و نوشتن شعارها بر دیوارها میپرداخت.او در ایام ماههای محرم و صفر نیز با همکاری دوستانش مراسم مذهبی و سینهزنی راه میانداخت.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی دست از مبارزه برنداشت و به فعالیت های خود ادامه داد و با تشکیل کمیته و پایگاه در منطقه الموت، مسئولیت آموزش نیروها و اعضای سپاه را برعهده گرفت.حسین در اوایل سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قزوین درآمد و بعد از سپری کردن مدتی آموزش نظامی سبک و سنگین، به همراه گروهی از رزمندگان سپاه و بسیج به «تکاب» اعزام و مشغول نبرد با عناصر ضدانقلاب شد. سپس در سال ۱۳۵۹ با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران،به جبهه «سرپل ذهاب» رفت و به مدت سه الی چهار ماه در جبهه مشغول نبرد با دشمن بعثی شد. او بعد از پایان ماموریت و گرفتن مرخصی شش روزه دوباره به جبهه «میمک» اعزام شد و به عنوان فرمانده گردان، در این منطقه نقش آفرینی کرد.
حسین بعد از این ماموریت، به سپاه پاسداران قزوین بازگشت تا اینکه در اوایل سال ۱۳۶۰ به عنوان فرمانده عملیات سپاه مهاباد که یکی از شلوغترین شهرهای ایران در آن زمان بود منصوب شد.او بعد از انجام عملیاتهای گوناگون که داخل شهر و روستاهای اطراف مهاباد داشتند بسیاری از افراد کومله و دمکرات را به اسارت یا به هلاکت رساند.همین موضوع باغث شده بود تا ضدانقلاب برای سرش جایزه تعیین کنند.
عروج با ملائک
مادر در حالی که بغض خود را فرو میخورد قرآن را میآورد. حسین آن را با نهایت ادب میبوسد و بر پیشانی نهاده و آهسته از زیرش رد میشود.مادر شهید حدادی در گفتوگو با ایسنا میگوید: « اواخر اخلاقش عوض شده و به لطافتی دست نیافتنی رسیده بود».طبق معمول رفت سراغ درخت گردویی که خودش کاشته بود، آبش داد و با آن درد و دل کرد، انگار میدانست که دیگر بر نمی گردد.
روزی که برای شناسایی پیکر مطهر فرزندم، حسین رفتم، سخت ترین لحظه عمرم بود تا قزوین دعا میکردم شاید اشتباه شده باشد به خاطراینکه حسین تازه به عملیات رفته بود و من برایش کلی آرزو داشتم.انگار اردیبهشت ۱۳۶۱، که عملیات «الی بیتالمقدس» با رمز «یاعلی بن ابی طالب (علیه السلام)» آغاز شد همین دیروز بود که گرد و غبار خمپاره های ۸۰ و ۱۲۰ همه جای خرمشهر را گرفته و همه جا زیر آتش گلوله دشمن بود.
«برادر حدادی! نیروهاتو جمع کن و به مسئولان هر دسته اطلاع بده تا نیم ساعت دیگه خودشونو پشت گمرگ خرمشهر برسونن...»
هر لحظه که رزمندگان جلوتر میرفتند صدای گلوله و خمپاره بیشتر گوشهایشان را آزار میداد، دیگر صدای شنی تانک عراقی به وضوح شنیده میشد.حسین با حرکت دست نیروهایش را به محلهای مورد نظر هدایت میکند، نیروهای گردان «فتح» از جنوب و نیروهای گردان «نصر» از شمال منطقه، این بار کلیه خطوط را در دست می گیرند. حسین در حالی که دست خونیش را با چفیه میبست نیروها را به جلوی جاده رساند. در منطقه نزدیک به یک کیلومتر، گردان زیر آتش دشمن قرار داشت.یک لحظه صدای خمپاره ۸۰ شنیده شد. دود و خاک جلوی چشمها را گرفت.
- کسی حسین را دیده است؟- من دیدم؛ شهید شد!
حادثهای رخ داده بود که کسی باورش نمیشد، واقعا کسی حسین را به درستی نشناخته بود و هنوز جبهه به وجود او نیاز داشت. حسین چه زود به قربت وصل دست یافت و دوستان را در غربت فراق گذاشت، آن هم در اولین عملیاتش در جبهه جنوب!!
برادر! این را کنار حسین پیدا کردم انگار وصیتنامشه !
شهید حسین حدادی با سمت فرمانده گردان «امام محمدباقر» در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به کتف، صورت و سینه، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
امیرعبادی همرزم شهید حسین حدادی میگوید: شب جمعه بود، مثل همیشه برای اینکه از دست خمپارهها و بمباران دشمن در امان باشیم، خاموشی زده بودیم که صدایی آمد، عباد، عبادی!
رفتم بیرون، خودرو لندروری بود که کاملا استتار شده و در حالی که چراغهایش خاموش بود،آقایی را که به راننده فرمان میداد تا مسیر را اشتباه نرود، از جلوی آن در حال حرکت بود.جلوتر که آمد دیدم حسین حدادی است، از تپه «۴۷ میمک» ۱۵ کیلومتر پیاده آمده بود تا با هم به دعای کمیل برویم.
من تاکید کردم که برگزاری دعای کمیل با این وضعیت ضرورت ندارد، زیر بار نرفت و با اصرار مرا برد. من کنار راننده نشستم و او پیاده جلوی ماشین ۱۵ کیلومتر راه افتاد تا به راننده فرمان بدهد و بالاخره به میمک رسیدیم و اتفاقا دعای کمیل آن شب خیلی پرشورتر از همیشه برگزار شد.
حسین بعد از مراسم دعا اصرار کرد که ما را به «سرنین» برگرداند. هر چه گفتیم صبح میرویم قبول نکرد، گفت: «شاید با شما کار داشته باشند.» دوباره جلوی ماشین راه افتاد و ما را به سرنین برد.آن شب حسین برای برگزاری دعای کمیل ۶۰ کیلومتر در تاریکی و التهاب جنگ پیاده روی کرد که تمامی اینها به خاطر صفای دلش بود.
در بخشی از وصیت نامه شهید آمده است:
راه شهیدان را ادامه بدهید!
کلید رستگاری من به جوانان ایران؛ امام را تنها نگذارید و گول این گروهک ها را نخورید، روحانیت را تنها نگذارید. تمام ملت باید گوش به فرمان امام باشد که نایب امام زمان است(عج) است.پیام من به ملت ایران؛ با گروهک های منافق بجنگید و نابودشان کنید و راه شهیدان را ادامه دهید.پیام من به دولت و شخصیت های مملکتی؛ مملکت را از هر گزندی حفاظت کنید تا ریشه آمریکا را بکنید.
روح مطهرش شاد یادش گرامی راهشان پر رهرو باد خدایا ما را قدر دان خون شهدا و ادامه دهنده راه امام و شهدا قرار بده اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واحشرنا معهم واهلک اعدائهم اجمعین
الهی بحق عمه ی سادات «عجل لولیک الفرج» یا زهرا سلام الله علیها