آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۳ ۰۳:۱۰ بعد از ظهر
|
|||||||||||||||
بانو
شماره عضویت :
67
حالت :
ارسال ها :
7487
محل سکونت : :
شهر باران هاي نقره اي
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
380
اعتبار کاربر :
47753
پسند ها :
10840
تشکر شده : 7322
وبسایت من :
وبسایت من
|
با کمی تأمل داستان بسیار زیبایی از یک ازدواج سالم را در قرآن کریم مشاهده خواهیم کرد که مطالعه آن می تواند برای زندگی همه جوانان و حتی بزرگترها راهگشا و الگو باشد. سال ها از دوران زندگی او می گذشت و هر روز با شروع یك ماجرای بزرگ ، زندگی او با تحولی شگرف روبرو می شد، اما او با نیرو و قدرتی كه داشت ، هرگز در مبارزه با مشكلات ،میدان را خالی نمی كرد و با تلاش و استقامت به مبارزه با آنها می پرداخت. هنوز متولد نشده بود كه در معرض خطری بزرگ قرار گرفت ، خطری كه به قیمت از دست دادن جان او و مادرش تمام می شد اما به خاطر دلائلی برای او اتفاقی نیفتاد .هنوز چند روزی از تولد او نگذشته بود كه مجبور شد برای مدتی از مادر خود جدا شود : (... فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ : «... و چون بر او بیمناك شدى او را در نیل بینداز، و مترس و اندوه مدار كه ما او را به تو بازمىگردانیم و از [زمره] پیمبرانش قرار مىدهیم.»(القصص :7) و چه چیزی سخت تر از اینكه در روزهای نخستین ولادت كه مادر و فرزند به یكدیگر نیاز دارند آنها در كنار هم نباشند.او مجبور بود تا بهترین سال های زندگی خود را در كنار افرادی سپری كند كه غرق در منجلاب فساد و ظلم و خیانت بودند و به همین جهت با وجود امكانات فراوان زندگی برای جوان طاقت فرسا بود، تا اینكه روزها سپری و سال های سال گذشت. او اكنون تبدیل به جوانی زیبا و رعنا شده بود تا اینكه روزی در حال قدم زدن بود كه متوجه دعوای دو نفر شد كه یكی از آنها از افراد حكومت بود ،با توسل به قدرتی كه در بازو داشت ،قصد داشت تا از این مشاجره جلوگیری كند، اما باز به دلائلی مشت محكمی به آن فرد زد و با مشت جوان ،آن فرد دار فانی را وداع كرد.او در آینده ماموریت های بزرگی بر عهده داشت و به همین جهت برای اینكه جانش در امان باشد، فرار را بر قرار ترجیح داد و به شهر دیگری مهاجرت كرد: (فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ : موسى ترسان و نگران از آنجا بیرون رفت [در حالى كه مى] گفت: «پروردگارا، مرا از گروه ستمكاران نجات بخش.»)( القصص :21) هنوز چند روزی از تولد او نگذشته بود كه مجبور شد برای مدتی از مادر خود جدا شود:
(فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقیهِ فِی الْیَمِّ وَ لا تَخافی وَ لا تَحْزَنی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلینَ: او را شیر ده، و چون بر او بیمناك شدى او را در نیل بینداز، و مترس و اندوه مدار كه ما او را به تو بازمىگردانیم و از [زمره] پیمبرانش قرار مىدهیم
قسمت دوم: آشنایی با پدر عروس
(قالَ إِنِّی أُریدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنی ثَمانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِك: گفت: «من مىخواهم یكى از این دو دختر خود را [كه مشاهده مىكنى] به نكاح تو در آورم، به این [شرط] كه هشت سال براى من كار كنى، و اگر ده سال را تمام گردانى اختیار با تو است منبع:tebyan.net
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||||||||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
موضوعات مشابه | ||||
عنوان موضوع | نویسنده | پاسخ | بازدید | آخرین پاسخ |
گزارشی خواندنی از یک عروسی در قرآن |
sarina |
0 | 393 | sarina |
|