آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۳ ۰۹:۲۹ بعد از ظهر
|
|||||||
الهی! تو آنی كه از احاطت اوهام بیرونی، و از ادراك عقل مصونی، نه مُدرَك عیونی، كارساز هر مفتونی، و شادساز هر محزونی، در حكم، بیچرا، و در ذات بیچند، و در صفات بیچونی. الهی! در جلال، رحمانی، در كمال، سبحانی، نه محتاج زمانی، و نه آرزومند مكانی، نه كسی به تو ماند، و نه به كسی مانی، پیداست كه در میان جانی، بلكه جان زنده به چیزی است كه تو آنی. الهی یكتای بیهمتایی، قیّوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفّایی، از شریك مبرّایی، اصل هر دوایی، داروی دلهایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، معزّز به تاج كبریایی، مسندنشین استغنایی، به تو رسد ملك خدایی. الهی! نام تو، ما را جواز، مهر تو، ما را جهاز، شناخت تو، ما را امان، لطف تو، ما را عیان. الهی! ضعیفان را پناهی، قاصدان را بر سر راهی، مؤمنان را گواهی، چه عزیز است آن كس كه تو خواهی. یا ربّ دل پاك و جانِ آگاهم ده آه شب و گریه سحرگاهم ده در راه خود اول زخودم بیخود كن بیخود چو شدم زخود به خود راهم ده الهی! از نزدیك نشانت میدهند و برتر از آنی، و دورت پندارند و نزدیكتر از جانی، تو آنی كه خود گفتی، و چنان كه خود گفتی، آنی، موجود نفسهای جوانمردانی، حاضر دلهای ذاكرانی. الهی! جز از شناخت تو، شادی نیست، و جز از یافت تو، زندگانی نه، زنده بیتو، چون مرده زندانی است، و زنده به تو، زنده جاویدانی است. الهی! فضل تو را كران نیست، و شكر تو را، زبان. من بیتو دمی قرار نتوانم كرد احسان تو را شمار نتوانم كرد گر بر تن من زبان شود هر مویی یك شكر تو از هزار نتوانم كرد الهی! گرفتار آن دردم، كه تو داروی آنی، بنده آن ثنایم كه تو سزاوار آنی، من در تو، چه دانم؟ تو دانی. تو آنی كه مصطفی گفت، من ثنای تو را نتوانم شمرد آن گونه كه تو خود بر نفس خویش ثنا گفتی. الهی! جمال تو راست، باقی زشتند، و زاهدان مزدوران بهشتند! در دوزخ اگر وصل تو در چنگ آید از حال بهشتیان مرا ننگ آید ور بیتو به صحرای بهشتم خوانند صحرای بهشت بر دلم تنگ آید الهی! با تو آشنا شدم، از خلایق جدا شدم و در جهان شیدا شدم، نهان بودم؛ پیدا شدم. الهی! چون آتش فراق داشتی، دوزخ پرآتش از چه افراشتی. الهی! هر كه تو را شناخت، هر چه غیر تو بود بینداخت. هر كس كه ترا شناخت جان را چه كند فرزند و عیال و خانمان را چه كند دیوانه كنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه كند الهی! از كشته تو، بوی خون نیاید، و از سوخته تو، بوی دود؛ چرا كه سوخته تو، به سوختن شاد است و كشته تو، به كشتن خشنود. الهی! دلی ده، كه در آن آتش هوی نبود، و سینهای ده، كه در آن رزق و ریا نبود. الهی! اگر یك بار گویی بنده من، از عرش بگذرد خنده من. الهی! بر هر كه داغ محبّتِ خود نهادی، خِرمن وجودش را به باد نیستی در دادی. الهی! من كیستم كه تو را خواهم، چون از قیمت خود آگاهم، از هر چه میپندارم كمترم، و از هر دمی كه میشمارم بدترم. الهی! فراق، كوه را هامون كند، هامون را جیحون كند، جیحون را پر خون كند. دانی كه با این دل ضعیف، چون كند؟ الهی! اگر مستم و اگر دیوانهام، از مقیمان این آستانهام، آشنایی با خود ده كه از كائنات بیگانهام. الهی! در سرْ آب دارم، در دلْ آتش، در ظاهرْ ناز دارم، در باطنْ خواهش، در دریایی نشستم كه آن را كران نیست. به جان من، دردی است كه آن را درمان نیست، دیده من بر چیزی آید كه وصف آن بر زبان نیست! پیوسته دلم دم از رضای تو زند جان در تن من نفس برای تو زند گر بر سر خاك من گیاهی روید از هر برگی بوی وفای تو زند الهی! اگر خامم، پختهام كن، و اگر پختهام، سوختهام كن. الهی! مكش این چراغ افروخته را، و مسوزان این دل سوخته را، و مَدَر این پرده دوخته را، و مران این بنده آموخته را. الهی از آن خوان كه از بهر خاصان نهادی، نصیب من بینوا كو اگر میفروشی، بهایش كه داده و گر بیبها میدهی بخش ما كو؟ تو لاله سرخ و لؤلؤ مكنونی من مجنونم، تو لیلیّ مجنونی
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||||||
|
اطلاعات نویسنده |
مناجات خواجه عبدالله انصاری...................
پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۳ ۰۱:۵۳ قبل از ظهر
[1]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
70
حالت :
ارسال ها :
5183
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
568
دعوت شدگان :
2
اعتبار کاربر :
34682
پسند ها :
6789
تشکر شده : 6057
|
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
مناجات ، خواجه ، عبدالله ، انصاری................... ، |
|