آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۳ ۰۳:۳۴ قبل از ظهر
|
|||
عضو
شماره عضویت :
994
حالت :
ارسال ها :
374
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
157
اعتبار کاربر :
2429
پسند ها :
348
تشکر شده : 309
|
در بصره امیری بود و روزی در باغ خود چشمش به زن باغبان افتاد و آن زن بسیار با عفت و پاکدامن بود. امیر باغیان را برای کاری بیرون فرستاد و به زن گفت: برو درها را ببند. زن رفت و برگشت و گفت: همه ی درها را بستم غیر از یک در که نمی شود بست. امیر گفت: آن کدام در است؟ زن گفت: دری که میان تو و پرورگار توست و با هیچ سعی و تلاشی بسته نمی شود . امیر وقتی این سخن را شنید استغفار کرد و به توبه و انابه پرداخت . می پسندم 0 |
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|