آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|
اطلاعات نویسنده |
بدون هیچ عنوانی...
سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۱۵ بعد از ظهر
[109]
|
|||
تا به حال به این عکس خوب دقت کرده اید ؟
نکته ای که شاید کمتر کسی به ان توجه کرده باشد این است که: این شهید بزرگوار قبل از اینکه گلوله ای شلیک کند به شهادت رسیده به پارچه ای که بر سر لوله تفنگ بسته شده توجه کنید. بعد از تنظیف اسلحه برای اینکه گرد و خاک وارد ان نشود این پارچه را قرار میدهند و هنگام شلیک.... می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
بدون هیچ عنوانی...
سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۲۸ بعد از ظهر
[110]
|
|||
شب عملیات کربلای 5 وقتی وارد آب شدیم ماه کاملا بالا بود .
به سمت خاکریز عراقیها حرکت کردیم . حاج قاسم (سردار سلیمانی ) با دوربین دید در شب بچه ها را نگاه می کرد می گفت : « دلهره عجیبی پیدا کردم , چون آسمان مهتابی بود و من از شروع کار تا نزدیک دشمن شما را می دیدم و مرتب متوسل به حضرت زهرا (س ) می شدم که عملیات لو نرود. » ما وسطهای آب بودیم که دشمن دو تا خمپاره ایذایی شلیک کرد. بچه ها مشغول ذکر و پیشروی بودند . به پشت موانع که رسیدیم با 100متر سیم خاردار فرشی مواجه شدیم . به تخریب چی گفتم سیم ها را بچین , با اولین چیدن , منور هشدار دهنده را شلیک کردند. وقت بسیار تنگ بود در این میان شهید « حسین عالی » نوجوان شجاع زابلی بر روی سیم خاردارها خوابید و بچه ها از روی او عبور کردند و خط دشمن را شکستند. حسین عالی در همانجا به شهادت رسید. جوابی داریم به خون این نوجوان بدهیم؟ می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
بدون هیچ عنوانی...
سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۳۵ بعد از ظهر
[111]
|
|||
خداوندا درد تیر؛ ترکش و خمپاره را تحمل خواهم کرد
اما اندوه خمینی را هرگز (شهید حسن رئوفی فریمانی)
و ما چه با افتخار بر دل رهبرمان اندوه می نشانیم...!!!
جوابی به این شهید داریم؟ می پسندم 0
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
بدون هیچ عنوانی...
چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۳ ۰۸:۱۰ بعد از ظهر
[112]
|
|||
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
بدون هیچ عنوانی...
چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۳ ۰۸:۱۸ بعد از ظهر
[113]
|
|||
اتل متل يه بازي بازياي بچهگونه از آقا جون نشسته تا كوچولوي خونه اول عمونشسته بعد زن عمو فريده بعد مامان و آقاجون بعد بابا و سعيده مامان بزرگ كنارش بعد عمه جون خجسته بعد هم شوهر عمه كه سوخته كنار نشسته همين طوري كه ميخوند رسيد به پاي باباش با دست روي پاهاش زد تِقّي صدا داد پاهاش يه دفعه رنگش پريد پاي بابا رو ناز كرد نذاشت كه ورچيده شه پاي اونو دراز كرد بعد دوباره شروع كرد اتل متل روخوندش با كلّي داد و بيداد آقا جونم سوزوندش دوباره توي بازي قرعه به بابا افتاد نذاشت بابا بسوزه با كلي داد و فرياد بازي كرد و دوباره به پاي بابا رسيد چشماشو بست و رد شد انگار پاهارو نديد مامان جونم سوزوندش عمه رو بيرون انداخت با قهر و با جرزني كار عمو رو هم ساخت زن عمو هم بيرون رفت مامان بزرگش هم سوخت اون وقت بابا رو بوسيد چشماشو به پاهاش دوخت بعد از خودش شروع كرد اتل متل رو خوندش ولي بازم آخرش بدجوركي جزوندش نميتونست بخونه سعيده آچين واچين پاي بابا ورچيدهاس تو جنگ رفته روي مين يكدفعه بغضش گرفت گفت «تو اتل متلهام بابا ديگه بازي نيست تا كه نسوزه بابام»
پاهای مصنوعی رو
رد با خودش تو اتاق
جاي متكّا رويِمحكم درو بهم زد چشماشو دوختش به طاق امشب حال سعيده خيلي خيلي خرابه بازم با بغض و گريه ميخواد بره بخوابه ديگه ميخواد وقت خواب سعيده عادت كنه پااستراحت كنه ولي يه روز ميفهمه بابا هميشه برده پاي بابا تو جبهه شهيد شده، نمرده می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
بدون هیچ عنوانی...
چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۳ ۰۸:۱۹ بعد از ظهر
[114]
|
|||
شب عملیات که می شد بعضیها معرکه راه می انداختن:
- بچه مرشد! -جااااان مرشد -اگه گفتی حالا وقت چیه؟ بعد همه با هم می گفتند:
وقتخداحافظیه..
می پسندم 5 0 5 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
بدون هیچ عنوانی...
چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۳ ۰۸:۲۱ بعد از ظهر
[115]
|
|||
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
بدون هیچ عنوانی...
چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۳ ۰۸:۲۲ بعد از ظهر
[116]
|
|||
پدر کودک رو بغل کرد و تو آغوش گرفت. کودک هم می خواست پدر رو بلند کنه ولی نتونست. با خود گفت: حتماً چند سال بعد می تونم. بیست سال بعد پسر تونست پدر را بلند کنه. پدر سبک بود. به سبکی یک پلاک و چند تکه استخوان.... می پسندم 0
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
بدون هیچ عنوانی...
پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۳ ۰۳:۵۰ بعد از ظهر
[117]
|
|||
وقتی به سنگ قبرش نگاه میکنم دلم میلرزد نوشتند : گــــــــمــــــــنـــــــــام یعنی او از مهدی گمنام ما خبری دارد ؟؟؟ راستی از مهدی (عج) چه خبر ؟ می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
بدون هیچ عنوانی...
پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۳ ۰۳:۵۳ بعد از ظهر
[118]
|
|||
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
بدون هیچ عنوانی...
پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۳ ۰۴:۰۰ بعد از ظهر
[119]
|
|||
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
بدون هیچ عنوانی...
پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۳ ۰۴:۱۴ بعد از ظهر
[120]
|
|||
می پسندم 5 0 5 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|
برچسب ها
|
بدون ، هیچ ، عنوانی... ، |
|