سوال: سلام من دختری 20 ساله و دانشجو هستم حدود 4 سال قبل با پسری آشنا شدم که اون منو میخواست با ازدواج ما مخالفت شد وارتباط ما قطع شد و من به سختی تونستم فراموشش کنم تا اینکه من دانشگاه قبول شدم و کم کم فراموشش کردم تا اینکه من مهر همین امسال با پسری آشنا شدم که مهندسی میخوند و وضع مالیش خوب بود من بعد یه مدت بهش علاقمند شدم اما به دلیل یه سری اتفاقات رابطه ما تموم شد در حالیکه من دلم پیشش بود و
lkjzv fl,kl n,ld fv'vni dh fh s,ld av,u ;kl?
من دختری 20 ساله و دانشجو هستم حدود 4 سال قبل با پسری آشنا شدم که اون منو میخواست با ازدواج ما مخالفت شد وارتباط ما قطع شد و من به سختی تونستم فراموشش کنم تا اینکه من دانشگاه قبول شدم و کم کم فراموشش کردم تا اینکه من مهر همین امسال با پسری آشنا شدم که مهندسی میخوند و وضع مالیش خوب بود من بعد یه مدت بهش علاقمند شدم اما به دلیل یه سری اتفاقات رابطه ما تموم شد در حالیکه من دلم پیشش بود و تقریبا همزمان با این اتفاق پسری که قبلا منو میخواست برگشت و درخواستشو دوباره مطرح کرد اما اون پسر تازه الان ترم 1 تربیت بدنیه و کارمند کلانتری هستش و من واقعا نمیتونم خودمو راضی کنم که با اون ازدواج کنم اما اون منو خیلی دوس داره و اصرار داره که ما با هم ازدواج کنیم من از طرفی میترسم قبول کنم و بعدا مورد بهتری پیش بیاد و پشیمون بشم که اونجوری اون پسر خیلی اذیت میشه هم اینکه من به سرنوشت خیلی اعتقاد دارم اینکه شخصی قراره همسرم باشه و اگه من اونو طرد کنم دیگه هیچوقت نمی تونم ازدواج کنم ! در حالیکه هنوزم بعد از حدود 10 روز از تموم شدن ارتباط قبلیم منتظرم که برگرده و ما دوباره شروع کنیم البته الان پسر دیگه ای که برق میخونه میخواد که با هم آشنا بشیم البته اونم ترم 3 هستش الان واقعا نمیدونم چیکار کنم منتظر بمونم که برگرده یا رابطه ی جدیدی رو شروع کنم که از آخرش خبر ندارم یا ازدواجی رو قبول کنم که دلم بهش راضی نیس؟ از طرفی همونطور که گفتم میترسم اگه این ازدواجو قبول نکنم دیگه نتونم ازدواج کنم واقعا سردرگم شدم ممنون میشم اگه راهنماییم کنید
جواب:
سلام
در مورد اینکه معتقدید نباید شخصی رو که قراره همسر شما باشه ردکنید عرض می کنم اگه منظورتون کسیه که در نهایت همسر شما خواهد شد و خدا می دونه کیه، که همون رو بالاخره انتخاب خواهید کرد و ردش نمی کنید چون انتخاب نهایی شما خواهد بود پس رد کردنش معنی نداره
اما اگه منظورتون دیگر کسانی است که از شما خواستگاری می کنند ، اون دیگران همه با هم مساویند و شما می تونید هر کدوم رو که مناسب تر بود انتخاب کنید
اما اینکه فکر کنید که خدا یکی رو برای شما انتخاب کرده که باصطلاح قسمت شما است و شما باید همونو قبولش کنید، این طور نیست چون خدا ما رو در این عالم مختار افریده و آزادیم که هر طور می خواهیم عمل کنیم و معلومه که وقتی کسی در انتخاب ازاد باشه سعی می کنه بهترین رو انتخاب کنه بنا بر این هرکس در زمینه انتخاب همسر باید فردی رو انتخاب کنه که اولا : بیشترین تناسب فکری اعتقادی اخلاقی رفتاری رو با او داشته باشه و ثانیا: خصوصیات و ویژگیهای مهمی رو که مورد نظرشه داشته باشه، به همین دلیل من به ازدواج از طریق رابطه معتقد نیستم چون عشق و علاقه نمی ذاره شناخت تناسبها و خصوصیات به خوبی به وجود بیاد لذا به شدت معتقدم که دختر پسرا باید از مشورت خانواده هاشون استفاده کنند
در نتیجه اگر از این راه نرید و بخواید همین طور با پسرا دوست بشید تا یکی رو انتخاب کنید هر روز ممکنه یکی به نظرتون بهتر بیاد و ممکنه هی مجبور بشید قبلی رو بخاطر اون رها کنید یا اینکه نتونید مثل الان هیچ کدوم رو ترجیح بدید و در نتیجه هرچه می گذره با اضافه شدن تعداد کسانی که طرف شما میان سر درگمی تون بیشتر بشه علاوه بر اینکه ممکنه کسانی به بهانه ازدواج قصد سو استفاده رو داشته باشن، از همه مهم تر اینکه ممکنه کسی رو بپسندید و بهش دل ببندید ولی در زمان خواستگاری متوجه بشید اونو کامل نشناخته بودید و به هم نمی خورید یا اینکه بخاطر مخالفت خونواده ها نتونید به هم برسید که در این هم عمرتون تلف شده هم کلی باید رنج بکشید تا فراموشش کنید همون طوری که در مورد اولی براتون اتفاق افتاد
بنا بر این به نظر من برای اینکه هم انتخاب درستی داشته باشید و هم بعدا پشیمون نشید که چرا بهترش رو انتخاب نکردید به جای شروع یا ادامه هرگونه رابطه، به هرکس که شما رو می خواد بگید به خواستگاریتون بیاد و اونو با مشورت خانواده بررسی کنید تا با اونی که مناسب تر بود ازدواج کنید
میگن یه استادی بوده که ایشون یه شاگردی داشته. شاگردش یه روز به استاد میگه :استاد میشه فرق ازدواج و دوست شدن رو برام بگین
استاد می فرمایند میری به مزرعۀ گندم و بزرگترین خوشه رو میچینی برام میاری اما به شرطی که هر قدم که جلو گذاشتی حق نداری برگردی عقبی رو بچینی بیاری.به هر خوشه رسیدی حق برگشت به عقب رو نداری که بگی عقبی بزرگ بوده و بچینی. شاگرد تعجب میکنه و میره وارد مزرعه میشه به اولین خوشه که میرسه میبینه بزرگه میخواد بچینه میگه شاید جلوتر از این بزرگتر باشه میره جلو و همین طور ادامه میده و میگه شاید جلویی بزرگتره تا اینکه میرسه به آخرین خوشه که از قضا یه خوشۀ کوچیکی بود{خوشه های کوچیک معمولا در اخر مزعه پیدا میشن} چون اجازه نداشته به عقب برگرده همونو میچینه و میاره و به استاد میده.
استاد این بار میگه باز برمیگردی به مزرعه و این بار کوچکترین خوشه رو میچینی میاری با همون قانون.
شاگرد برمیگرده اما این بار که به اولین خوشه میرسه میچینه. میگه شاید جلویی بزرگتر باشه. همونو میاره میده به استاد. استاد میگه چرا این دفعه زود برگشتی؟چرا خوشۀ این دفع از قبلی بزرگتره؟ قرار بود کوچکتر بیاری؟
شاگرد گفت دفعۀ اول که رفتم به امید خوشۀ بزرگتر هی جلوتر میرفتم تا اینکه به آخرخط( مزرعه) رسیدم که از قضا خوشه اش از همه کوچکتر بود اما این دفعه که رفتم چون ترسیدم که برم جلو و خوشه ای گیرم بیاد که منظور و هدف شما نبوده همون اولی رو چیدم و آوردم.
استاد برگشت بهش گفت: فرق ازدواج با رابطۀ دوستی در این است. وقتی تصمیم به ازدواج داری دیگه به امید یکی بهتر جلوتر نمیری. همونو که پیدا کردی رو میسنجی و انتخاب میکنی اما وقتی تصمیمت ازدواج نیست به امید خوشۀ بهتر هی میری جلو و جلوتر و اخرش هم مجبوری کسی رو انتخاب کنی که چاره ای نداری.
تصمیم به ازدواج با تصمیم به رابطه، رابطۀ عکس داره. شاید تصمیم به ازدواج ندارین.