انجمن یاران منتظر

ختم قرآن



آخرین ارسال ها
لیست برنامه ختم قرآن یاران منتظر ..:||:.. پروژه کرونا(COVID 19) ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین امسال اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. تا حالا به لحظه تحویل سال 1450 فکر کردید!!؟؟ ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین سال 1395 اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. اگر بفهمید بیشتر از یک هفته دیگر زنده نیستید، چی کار می کنید؟! ..:||:.. **متن روز پدر و روز مرد** ..:||:.. الان چتونه؟ ..:||:.. 🔻هدیه‌ تحقیرآمیز کِندی ..:||:.. ღ ღ ღتبریک ازدواج به دوست خوبم هستی2013 جان عزیز ღ ღ ღ ..:||:..

نوار پیام ها
( یسنا : ▪️خــداحافظ مُــــحَرَّم 😭 نمى دانم سال دیگر دوباره تو را خواهم دید یا نه؟!... 🖤اما اگر وزیدى و از سَرِ کوى من گذشتى، سلامَم را به اربابم برسان... ◾️ بگو همیشه برایَت مشکى به تَن مى کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود!... ◾️بگو گرچه جوانى مى کرد، اما به سَرِ سوزنى ارادتش هم که شده، تو را از تَهِ دل دوست داشت... ◼️با چاى روضه تو و نذری ات، صفا مى کرد و سَرَش درد مى کرد براى نوکرى... 🏴 مُحَرَّم جان؛ تو را به خدا مى سپارم... و دلم شور مى زند براى \"صَفر\"ى که دارد از \"سَفَر\" مى رسد... # )     ( سینا : حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها): «ما جَعَلَ اللّه ُ بَعدَ غَدیرِخُمٍّ مِن حُجَّةٍ و لاعُذرٍ؛ خداوند پس از غدیرخم برای کسی حجّت و عذری باقی نگذاشت.» «دلائل الإمامَه، ص 122» )     ( فاطمه 1 : ای روح دو صد مسیح محتاج دَمَت زهرایی و خورشید غبار قدمت کی گفته که تو حرم نداری بانو؟ ای وسعت دل‌های شکسته، حَرَمت. (شهادت حضرت زهرا تسلیت باد) )     ( programmer : امام علی (ع):مردم سه گروهند: (1) دانشمندی خدایی، (2) دانش آموزی بر راه رستگاری (3) و پشه های دستخوش باد و طوفان و همیشه سرگردان، که از پی هر جنبنده و هر صدا می روند، و با وزش هر بادی، حرکت می کنند، نه از پرتو دانش، روشنی یافتند، و نه به پناهگاه استواری پناه گرفتند. )     ( programmer : امام علی ع : عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد. )     ( programmer : امام علی (ع):دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد. )     ( programmer : امام علی(ع): در فتنه ها همچون بچه شتر باش که نه پشت دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند )     ( سینا : هزارها سال از هبوط آدم بر سیاره‌ی زمین گذشته است و هنوز نبرد فی ما بین حق و باطل بر پهنه‌ی خاك جریان دارد، اگرچه دیگر دیری است كه شب دیجور ظلم از نیمه گذشته است و فجر اول سر رسیده و صبح نزدیك است. )     ( programmer : فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مه‌شکن لازم است که همان بصیرت است....(مقام معظم رهبری) )     ( سینا : یاران! شتاب كنید ، قافله در راه است . می گویند كه گناهكاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهكاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند )     ( سینا : برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ**اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه) خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده! )     ( فاطمه 1 : ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن صحن نگاه چشم مرا پر ز نور کن +++ چشمم به راه ماند بیا و شبی از این پس‌کوچه‌های خاکی قلبم عبور کن +++ آقا بیا و با قدمی گرم و مهربان قلب خراب و سرد مرا گرم شور کن )     ( سینا : دود می خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ )    
مدیریت پیام ها


اگر این اولین بازدید شما از انجمن یاران منتظراست ، میبایست برای استفاده از کلیه امکانات انجمن عضو شوید و یا اگر عضو انجمن می باشید وارد شوید .


انجمن یاران منتظر » اوقات فراغت » بحث و گفتگو » داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین



داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین

سلام خواهش میکنم از دانش و طنز خود استفاده کنید و این داستان را ادامه بدید با تشکر روزی روزگاری  یگانه و zahra خانم تصمیم میگیرن  برن مشهد خونه ادمین اینا زنگ میزنن به قمر خانم و محمد طاها و  حریم قدس و پونه  به اون ها هم پیشنهاد میدن که برای تولد امام رضا یه چند روزی بریم مشهد و خانه ی ادمین اینا مستقر بشیم ولی به ادمین نمیگیم که ما داریم میایم خونتون چون قراره سوپرایز بشن بعد ...... ( خواهش میکنم ادامه بدید داستان و
nhsjhk lshtvj dhvhk lkjzv fi ohki hnldk


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد
صفحه 3 از 11 < 1 2 3 4 11 > آخرین »


اطلاعات نویسنده
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۲:۵۱ بعد از ظهر نمایش پست [25]
ناظر بخش زبان
rating
شماره عضویت : 947
حالت :
ارسال ها : 1759
محل سکونت : : tehran
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 473
دعوت شدگان : 6
اعتبار کاربر : 13181
پسند ها : 1464
محل سکونت : tehran.jpg
حالت من :  Khoshhal.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (1).jpg
تشکر شده : 1601



و اینجا من هم از میری که من تابحال ندیدمش دعوت کنم
مدیری که همه ازشون تعریف میکننند
ولی تا بحال نشده حرف بزنم باهاشون
نام اقای
ابواسحق همراه با خانواده ی محترمشون ایشا... که میان
و مار و خوشحال میکنننننننننننن


  می پسندم 2     0  2 
 
 
تعداد پسند های ( 2 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : mohadeseh
هر عشقـــــــ بے مجوز حَســـــڹ و حُسیـــن خطاستـــ

**یــــا زهـــــــــرا**


 
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۳:۰۷ بعد از ظهر نمایش پست [26]
عضو
rating
شماره عضویت : 877
حالت :
ارسال ها : 3064
محل سکونت : : مازندران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 666
اعتبار کاربر : 20549
پسند ها : 1963
محل سکونت : shomal.jpg
حالت من :  Gig.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (5).gif
تشکر شده : 4053
وبسایت من : وبسایت من


عضو غایب <br /> در این دیار ســـربی ، یک استکان، هـوا نیســــــت<br /> <br /> درد و غم و مرض هست؛ یک جرعه ی دوا نیست<br /> <br /> مــعشوقه هـــای این شهر بر چهره، مــاسک دارند<br /> <br /> اح


چه خبره باباااااااااااااااااااااااااااااااااا پس ناظرا چی؟؟؟؟؟ناظرا هم بگین بیان....کاربرای ارشد...کاربرای قدیمی...کاربرای  فعال..کابر ویژه ها..کاربرای جدیدا...کاربرای عضو..کاربرای مهموناصن قطار اینهمه جا داره مگه؟؟؟؟من میدونم آخرشم ما 3 تا رو جا میزارین و نمیبرین

مگه ادمین چقد جا داره خونشون که اینهمه آدم جمع میکنین...میخای پس فردا که اومدیم همه ی مارو از روم اخراج بکنه مگه..

کمی آینده نگر باشینبیاین دیگههههههههههههههههههههه...هی فرت وفرت مهمون جمع میکنین...خسته شدیم باوووو...



  می پسندم 2     0  2 
 
 
تعداد پسند های ( 2 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : بلاغ مبین

 
  و بر ما [وظيفه ‏اى] جز رسانيدن آشكار [پيام] نيست    


گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۳:۱۳ بعد از ظهر نمایش پست [27]
بانو
rating
شماره عضویت : 1022
حالت :
ارسال ها : 404
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 213
دعوت شدگان : 3
اعتبار کاربر : 2001
پسند ها : 234
تشکر شده : 260



ادمین باید از خداشم باشه مهمونا زیاد شن مهمون حبیب خداست اونم از نوع یاران منتظر
هر کی میخواد بیاد خبر بده خودم جاش میکنم تو قطار


  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : یاس بهشت


آدمها بازی کردن را دوست دارند؛ 
 
این تو هستی ک انتخاب میکنی هم بازیشون باشی یا

اسباب بازیشون...! 

 

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۳:۱۹ بعد از ظهر نمایش پست [28]
ناظر انجمن زبان
rating
شماره عضویت : 1207
حالت :
ارسال ها : 1548
محل سکونت : : ANGULAR.JS
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 430
دعوت شدگان : 5
اعتبار کاربر : 18927
پسند ها : 1249
محل سکونت : khalijfars.jpg
حالت من :  Mokhlesim.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/06.jpg
تشکر شده : 1032
وبسایت من : وبسایت من




منم همونروزی که اقا سعید کلک رفته بود ادمینو از ماجرا باخبر کنه به طور کاملا اتفاقی از سر کوچه ادمین اینا رد میشدم که یهور دیدم یه موتور دم یه خونست و یکی هم داره دو دستی میکوبه تو سر خودش و زار زار گریه میکنه و یکی هم یکم  اونطرف تر واستاده داره یکسره میگه علی جان تورو خدا غصه نخور .... غصه نخور
اقا فقط باید میبودید و میدیدید که این اقاهه که ادمین بود چطور خودشو میزدو گریه میکرد...
هیچی دیگه رفتم جلوتر دیدم سعیده که!!!!!
بعد احوالپرسی و این حرفا گفتم چیشده؟!؟!؟!؟
این اقا کیه که مثله بچه ها داره گریه میکنه و نشسته زمینو ناله میکنه خخخ؟؟؟؟!
گفت ادمینه!!!!
منو میگی !!! همش منتظر بودم صفحه ای که مینویسه  شما اخراج شدیدو ببینم!!
.
.
.
گفتم سلام اقای ادمین جان چطوری برار؟؟؟؟
 خیلی ترسیده بودم طوری که متوجه نبودم الان اخراج میشم یا اینکه یهو با لنگه دمپایی میفته دنبالم خخخ
طوری گریه میکرد که من اصلا متوجه نمیشدم چی میگه!!!!!
همین طور که با سعید داشتیم تلاش میکردیم ارومش کنیم....
یهور ادمین از حال رفتو بیهوش شد !!
به سعید گفتم چیکارش کنیم؟؟؟
گفت: با موتور ببریمش بیمارستان!!!
گفتم: با موتور؟!؟!؟!؟!؟
گفت: پس با هواپیما؟؟؟!!!!
گفتم: سعید واستا من برم یه ماشین بگیرم بیارم ببریمش....
.
.
.
به هرشکلی بود رسوندیمش بیمارستان حالا دکتر هرکاری میکنه به هوش نمیاد ادمین
منو سعید که خودمونو کاملا گم کرده بودیم....
(ادامه رو شما بگید دوستان. ممنون)
{ولی چه کاریه با احساسات جوون مردم بازی میکنید اخه ؟ }




ویرایش ارسال توسط : ایلیا110
در تاریخ : چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۳:۲۴ بعد از ظهر



  می پسندم 2     0  2 
 
 
تعداد پسند های ( 2 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : ایلیا110
شهید رسول پور مراد - مدافعین حرم- شهادت1394/7/23
 

-خدایا ! می دانم که شهادت گنج ارزشمندی است و نعمت والایی که مخصوص بندگان مخلص وعاشق توست...

می دانم که شهادت هنر مردان خداست، می دانم که شهادت ورود در حرم امن الهی است و...

می دانم که من لیاقت داشتن این نعمت را ندارم! اما خدایا! می دانم که گفتی بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را، می دانم که از مولا و سرور باید چیز های بزرگ خواست، پس خدایا به شهدای عزیزت قسم و به حسین(ع) سیدالشهدا قسم؛ مرگ مرا هم شهادت در پای رکاب امام زمان (عج) قرار بده و مرا از این نعمت بهرمند ساز و مرا عزیز گردان.

«الهم عجل لولیک الفرج»
«...الهم ارزقنا شهاده ...»

 

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۳:۲۱ بعد از ظهر نمایش پست [29]
ناظر انجمن زبان
rating
شماره عضویت : 1207
حالت :
ارسال ها : 1548
محل سکونت : : ANGULAR.JS
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 430
دعوت شدگان : 5
اعتبار کاربر : 18927
پسند ها : 1249
محل سکونت : khalijfars.jpg
حالت من :  Mokhlesim.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/06.jpg
تشکر شده : 1032
وبسایت من : وبسایت من




منم همونروزی که اقا سعید کلک رفته بود ادمینو از ماجرا باخبر کنه به طور کاملا اتفاقی از سر کوچه ادمین اینا رد میشدم که یهور دیدم یه موتور دم در یه خونست و یکی هم داره دو دستی میکوبه تو سر خودش و زار زار گریه میکنه و یکی هم یکم  اونطرف تر واستاده داره یکسره میگه علی جان تورو خدا غصه نخور .... غصه نخور
اقا فقط باید میبودید و میدیدید که این اقاهه که ادمین بود چطور خودشو میزدو گریه میکرد...
هیچی دیگه رفتم جلوتر دیدم سعیده که!!!!!
بعد احوالپرسی و این حرفا گفتم چیشده؟!؟!؟!؟
این اقا کیه که مثله بچه ها داره گریه میکنه و نشسته زمینو ناله میکنه خخخ؟؟؟؟!
گفت ادمینه!!!!
منو میگی !!! همش منتظر بودم صفحه ای که مینویسه  شما اخراج شدیدو ببینم!!
.
.
.
گفتم سلام اقای ادمین جان چطوری برار؟؟؟؟
 خیلی ترسیده بودم طوری که متوجه نبودم الان اخراج میشم یا اینکه یهو با لنگه دمپایی میفته دنبالم خخخ
طوری گریه میکرد که من اصلا متوجه نمیشدم چی میگه!!!!!
همین طور که با سعید داشتیم تلاش میکردیم ارومش کنیم....
یهور ادمین از حال رفتو بیهوش شد !!
به سعید گفتم چیکارش کنیم؟؟؟
گفت: با موتور ببریمش بیمارستان!!!
گفتم: با موتور؟!؟!؟!؟!؟
گفت: پس با هواپیما؟؟؟!!!!
گفتم: سعید واستا من برم یه ماشین بگیرم بیارم ببریمش....
.
.
.
به هرشکلی بود رسوندیمش بیمارستان حالا دکتر هرکاری میکنه به هوش نمیاد ادمین
منو سعید که خودمونو کاملا گم کرده بودیم....
(ادامه رو شما بگید دوستان. ممنون)
{ولی چه کاریه با احساسات جوون مردم بازی میکنید اخه ؟ }




ویرایش ارسال توسط : ایلیا110
در تاریخ : چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۳:۲۵ بعد از ظهر



  می پسندم 3     0  3 
 
 
تعداد پسند های ( 3 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : ایلیا110
شهید رسول پور مراد - مدافعین حرم- شهادت1394/7/23
 

-خدایا ! می دانم که شهادت گنج ارزشمندی است و نعمت والایی که مخصوص بندگان مخلص وعاشق توست...

می دانم که شهادت هنر مردان خداست، می دانم که شهادت ورود در حرم امن الهی است و...

می دانم که من لیاقت داشتن این نعمت را ندارم! اما خدایا! می دانم که گفتی بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را، می دانم که از مولا و سرور باید چیز های بزرگ خواست، پس خدایا به شهدای عزیزت قسم و به حسین(ع) سیدالشهدا قسم؛ مرگ مرا هم شهادت در پای رکاب امام زمان (عج) قرار بده و مرا از این نعمت بهرمند ساز و مرا عزیز گردان.

«الهم عجل لولیک الفرج»
«...الهم ارزقنا شهاده ...»

 

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۴:۰۹ بعد از ظهر نمایش پست [30]
مدیر انجمن مطالب جالب
rating
شماره عضویت : 658
حالت :
ارسال ها : 2423
محل سکونت : : پایتخت
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 341
اعتبار کاربر : 31653
پسند ها : 1693
محل سکونت : tehran.jpg
حالت من :  Sarbezir.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (22).jpg
تشکر شده : 4530



بعد  ایلیا زنگ میزنه به یگانه و میگه اره اوضاع از این قراره چیکار کنیم و چیکار نکنیم 

 منم به ایلیا گفتم که  چون ادمین الان حالش بده بهش قوت قلب بده بگو که اروم باش اروم و اروم تر سعید  باهات شوخی کرده هیچ کس قرار نیست بیاد خونتون  همش شوخی بود 

بعد ما فردا  همگی حرکت میکنیم میایم مشهد  تا ادمین و سوپرایز کنیم 

بعد یگانه شروع میکنه به دعوت کردن افراد یاران 

خب حالا من دعوت میکنم از  هدی خانم عزیز و  و اقا سینا و خانواده ی محترمشون  حتما حتما تشیف بیاریدا  امام رضا همرو طلبیده 


  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : یگانه 313


صد مرده زنده میشود از ذکر یا حسین
ارباب ما معلم عیسی ابن مریم است
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۴:۳۹ بعد از ظهر نمایش پست [31]
بانو
rating
شماره عضویت : 113
حالت :
ارسال ها : 123
محل سکونت : : قم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 189
اعتبار کاربر : 771
پسند ها : 150
تشکر شده : 71



یگانه جان دلم رو هوایی حرم امام رضا کردی
دعا کن آجی زودتر قسمتم بشه


ویرایش ارسال توسط : مبشره
در تاریخ : چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۵:۳۳ بعد از ظهر



  می پسندم 6     0  6 
 
 
تعداد پسند های ( 6 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : مبشره
بال های آگاهی من 
اقتدار پروازم،در وسعت بلا، در هوای طوفانی عشق تو شکست.
و باران چشم هایم را به آسمان و به دریاو به روح سبز جنگل سپرد
اکنون در سینه خسته من، جوانه های تمنا شکفته است.
باور نمی کردم که در نهایت می توان آغاز شد.


 
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۴:۴۲ بعد از ظهر نمایش پست [32]
بانو
rating
شماره عضویت : 113
حالت :
ارسال ها : 123
محل سکونت : : قم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 189
اعتبار کاربر : 771
پسند ها : 150
تشکر شده : 71



قربون این همه لطف و کرمت امام رضا...


ویرایش ارسال توسط : مبشره
در تاریخ : چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۵:۳۶ بعد از ظهر



  می پسندم 3     0  3 
 
 
تعداد پسند های ( 3 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : مبشره
بال های آگاهی من 
اقتدار پروازم،در وسعت بلا، در هوای طوفانی عشق تو شکست.
و باران چشم هایم را به آسمان و به دریاو به روح سبز جنگل سپرد
اکنون در سینه خسته من، جوانه های تمنا شکفته است.
باور نمی کردم که در نهایت می توان آغاز شد.


 
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۴:۴۳ بعد از ظهر نمایش پست [33]
بانو
rating
شماره عضویت : 113
حالت :
ارسال ها : 123
محل سکونت : : قم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 189
اعتبار کاربر : 771
پسند ها : 150
تشکر شده : 71



ببخش آجی یگانه از اینکه ناراحتت کردم
من حرفم رو پس گرفتم
حالا راضی شدی


ویرایش ارسال توسط : مبشره
در تاریخ : چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۵:۳۹ بعد از ظهر



  می پسندم 2     0  2 
 
 
تعداد پسند های ( 2 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : مبشره
بال های آگاهی من 
اقتدار پروازم،در وسعت بلا، در هوای طوفانی عشق تو شکست.
و باران چشم هایم را به آسمان و به دریاو به روح سبز جنگل سپرد
اکنون در سینه خسته من، جوانه های تمنا شکفته است.
باور نمی کردم که در نهایت می توان آغاز شد.


 
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۴:۴۹ بعد از ظهر نمایش پست [34]
بانو
rating
شماره عضویت : 1260
حالت :
ارسال ها : 374
محل سکونت : : کنار دریا
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 96
اعتبار کاربر : 2572
پسند ها : 362
حالت من :  ShadOsarhal.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/10.jpg
تشکر شده : 340



من ازهمه جا بی خبر ظهر میزنگم خونه خاله یکم با دختر خاله ام بحرفم دلم واشه، یهو دختر خاله ام میپره از دهنشو میگه، خبر داری داداشم کجا رفته میگم نه !!!!!!!!! میگم مگه اون غیر گردان جای دیگه هم بلده بره !!!! میگه آجی خبر نداری این بچه های چت رومتون دارن میرن خونه ادمینه چی چیه ، یه چیزی هست خونه اون منو میدونی گفتم به به یه توک پا رفتیم کلاس زبانا از غافله عقب موندم ،کاشف به عمل اومد که همشهری های گرام ساری ترمینال قطاره شه سر آوار هکردنه طبق آخرین خبررسیده،منم گفتم اس هکنین من دمه ، پسرخاله که بیچاره که از ترس مامانش رضایت داد منم برم!قرار شد دهنشو باز نکنه که جمعه دای و بلاغ هم متوجه نشن!!!!! منم چمدون بستم تو راه ساری ام .............. بی من عمرا برید خخخخخخخخخخخخ


  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : قاصدک
                               

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۵:۰۱ بعد از ظهر نمایش پست [35]
بانو
rating
شماره عضویت : 1260
حالت :
ارسال ها : 374
محل سکونت : : کنار دریا
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 96
اعتبار کاربر : 2572
پسند ها : 362
حالت من :  ShadOsarhal.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/10.jpg
تشکر شده : 340



مبشره بانو وجناب زندگی کسی با بحث علمی مخالفتی نداره شروع کنید بسم الله ما هستیم، ولی نظرم اینه که این هم زائده تخیله و ذهن خلاق، نه خدا رو شکر غیبتی هست توش نه گناهی اگه هم چنین پیشنهادی شده وبچه ها هم مشتاقانه تا اینجا دنبال کردن، این نشونه یکم تامل داره که گاهی کنار همه چیزها به یکم شوخی وبه کارگیری تخیل هم احتیاج داریم. سربلند باشید.


  می پسندم        0 
















امضای کاربر : قاصدک
                               

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۵:۴۶ بعد از ظهر نمایش پست [36]
عضو
rating
شماره عضویت : 877
حالت :
ارسال ها : 3064
محل سکونت : : مازندران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 666
اعتبار کاربر : 20549
پسند ها : 1963
محل سکونت : shomal.jpg
حالت من :  Gig.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (5).gif
تشکر شده : 4053
وبسایت من : وبسایت من


عضو غایب <br /> در این دیار ســـربی ، یک استکان، هـوا نیســــــت<br /> <br /> درد و غم و مرض هست؛ یک جرعه ی دوا نیست<br /> <br /> مــعشوقه هـــای این شهر بر چهره، مــاسک دارند<br /> <br /> اح


من و جمعه و سردار همچنان منتظریم همه داریم با هم سوت بلبلی میزنیم



جمعه : ته سر نخره...بلاغ...کار بود دست ما دادی...چند ساعته اینجا علاف شدیم..

من : بشین سوتتو بزن

سردار : بلاغ...میشه منم سوت بزنم؟

من : تو هرجور راحتی عزیزم..تو خودت کلا سوتی داداش..بزن ..بزن الاناست که قطار برسه

یهو دیدیم یه صدایی از دور میاد...شبیه صدای سوت قطار بود...

گفتم بهشون..دیدین گفتم الان قطار میرسه...مه مغز بخردنی شما..کله ساخته ها

صدا هرچی که نزدیک تر میشد گوش خراش تر میشدش

دیدیم بعلهههههههههههههههه...قاصدک خانمه ... داره داد میزنه که کجااااااااااااااااااااااااااااااااا...من میخام بیااااااااااااااااااااااااام

سردار اومد بهش گفت : هیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس...آبرومونو بردی...فک کردی خونست که همینجور داد میزنی

باشه...چشم..شما هم میبریم...حالا انقد داد و قیل نکن

و حالا ما 4 تایی منتظریم تا قطار از راه برسه....







  می پسندم 2     0  2 
 
 
تعداد پسند های ( 2 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : بلاغ مبین

 
  و بر ما [وظيفه ‏اى] جز رسانيدن آشكار [پيام] نيست    


گزارش پست !


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد
صفحه 3 از 11 < 1 2 3 4 11 > آخرین »



برچسب ها
داستان ، مسافرت ، یاران ، منتظر ، به ، خانه ، ادمین ،

« دوست دارید در چه سنی بمیرید ؟ | اینم عاقبت امر به معروف و نهی از منکر »

 











انجمن یاران منتظر

چت روم یاران منتظر

چت روم و انجمن مذهبی امام زمان



هم اکنون 03:46 پیش از ظهر