آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|
اطلاعات نویسنده |
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۶:۰۶ بعد از ظهر
[37]
|
|||
مدیر انجمن مطالب جالب
شماره عضویت :
658
حالت :
ارسال ها :
2423
محل سکونت : :
پایتخت
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
341
اعتبار کاربر :
31653
پسند ها :
1693
تشکر شده : 4530
|
الو الو بلاغ وجه ووجه نکن صدات نمیاد چند نفر شدید قاصدک بهتون اضافه شد خب خداروشکر شما چهار نفر منتظر بمونید احتمال داره فردا راه بیوفتیم چون هنوز دوستانمون هنوز حاضر نشدن
هر موقع همه اماده شدیم بهت زنگ میزنم قاصدک حواست به این سه نفر باشه دست از پا خطا نکنن خب خداروشکر بازم جا داریم قراره کلا یه قطار برای بچه های یاران منتظر سفارش بدیم ماشالله تعدا یکی دو تا هم که نیست همه هم که عاشق این سفر هم مشتاق عالیه عالی خب جا داره از دو بزرگوار دیگه هم دعوت کنم هدی خانم عزیز و مطهره خانم عزیز شما هم همسفر ما میشید دیگه ؟ می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۶:۲۴ بعد از ظهر
[38]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
1311
حالت :
ارسال ها :
1657
محل سکونت : :
هرجا خطری تره
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
519
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
16628
پسند ها :
1231
تشکر شده : 2189
|
من به بلاغ گفتم داداش چادر اوردی؟ گفت چادر چیه؟ گفتم:تخته سر چادر نمیدونی چیه؟ گفت : ها چادر مسافرتی؟ گفتم: بببببله چون شبو باید تو ایستگاه بخوابیم گفتم: راستی اون خروسی که کشتین رو میاوردین یکم به مدیر اینا گوشت خروس محلی میدادیم چون فکر کنم تعداد ماداره همش زیاد میشه مدیره بیچاره هم پول نداره گناه داره یهو دیدم بلاغ همچون کلاغ تیز پرواز بر من خشمش را فزونی داشت و گفت: به من چه ربطی داره خودش پول بده گوشت بخره و این گونه بود که سخاوت بلاغ به رخ همگان کشیده شد ناگهان دایی جمعه فریادی سرداد و گفت: من برنج اصیل مازندرانی براش گرفتم ما نیز خوشحال و مسرور در انتظار قطاریم تا برسد و مارا ببرد......... می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۶:۳۹ بعد از ظهر
[39]
|
|||
معاون انجمن
شماره عضویت :
179
حالت :
ارسال ها :
311
محل سکونت : :
اینترنت
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
428
اعتبار کاربر :
2309
پسند ها :
317
تشکر شده : 200
|
وقتی آدمینو می برن بیمارستان ایلیا و سعید بهم زنگ میزنن اقا بیا که حال داداشت بده منم خودمو میرسونم بیمارستان می گم قضیه چیه اونا میگه هیچی با آدمین شوخی کردیم که قراره مهمون بیاد خونتون اونم غش کرد منم گفتم چرا شما اینقدر اذیتش می کنید فایده نداره باید چند ماهی بریم مسافرت تا از محیط اینترنت دور بمونه حالش خوب شه تا همین حرفو گفتم سعید و ایلیا رنگ صورتشون تغییر کرد و ...
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۶:۵۳ بعد از ظهر
[40]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
1260
حالت :
ارسال ها :
374
محل سکونت : :
کنار دریا
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
96
اعتبار کاربر :
2572
پسند ها :
362
تشکر شده : 340
|
اخ به کی زنگ بزنم من شماره نداره ام، اها شماره این صبارودارم پوست اونو یگانه ویاسمنو یه جا بکنم من که منو با خبر نکردن حالا اون به درک بگم بیاند این سه تا بچه دیفونه ام کردن هااااااااااااااااااا هرچی آبرو جمع کردم اینا(دهیل بزونه خالی هکردن)بابا راه بیوفتین دیگه،وووووووووووووی ادمین ای سی نره خوبه یا تو کما!!!!!!!!!!!
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۹:۴۲ بعد از ظهر
[41]
|
|||
ادامه داستانک اقا مرتضی....
اقا وقتی داداش مرتضی گفت که میخواد ادمینو جانو برداره ببره چندروزیجای دیگه!!! دنیا جلو چشای منو سعید جان تیره و تار شد اخه یه بارم که یه جا انداخته بودیم داشت به هم میخورد!!!!(بیچاره جوون مردم داره جون میده ما به فکر خوردنیم!! خخخ لعنت به بی مرام.) اقا دست سعیدو گرفتم کشیدمش یه گوشه: گفتم: سعید بد بخت شدیم! گفت: نترس موتور من هست!!! گفتم:!!!!!! سعید!!!!! موتور به چه درد میخوره!!!!( خدایا منو بکش) گفت: برش میداریم در میریم!!! اینجا بود که پاهام سست شد افتادم زمین سعیدم گرفتم نشوندم زمین، گفتم سعید؟ گفت: بله داداش؟ گفتم: خوبی؟ گفت: سلامت باشی داداش گفتم: یا تورو اتیش میزنم یا موتورتو..... هرچی میشه میگی موتور موتور !!! . . . همین هنگام بود که یهور یه فکری به سرم زد!!! و ..... (ادامه خیلی زیبا تر میتونه باشه ولی تا همین جا بسه دوستان ادامه بدید.ممنون) {سعید جان همه شوخیه ها امیدوارم ناراحتی پیش نیاد خخخخ. وگرنه موتورتو خراب میکنم) می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۱۰:۰۵ بعد از ظهر
[42]
|
|||
ما هم از اونجایی که تو ایستگاه راه آهن هستیم و همچنان منتظریم تا این قطاره بووووووووووق بیاد مارو ببره... همونجا نماز وشام و خوردیم
و خوابیدیم...قاصدک وفرستادیم تو نمازخونه ی زنانه ایستگاه اونجا مطالعاتش و داشته باشه من و جمعه و سردار هم مثل 3 تا مرد نشستیم کنار هماز خاطرات هم برای هم گفتیم...جمعه هم هی سیبیلشو تاب میداد و پزشو میداد قطار هر وقت اومد بهم خبر بدین می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۱۰:۳۱ بعد از ظهر
[43]
|
|||
مدیر انجمن مطالب جالب
شماره عضویت :
658
حالت :
ارسال ها :
2423
محل سکونت : :
پایتخت
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
341
اعتبار کاربر :
31653
پسند ها :
1693
تشکر شده : 4530
|
خوبه بلاغ همینطور منتظر بمون فردا قطار حرکت میکنه
خب یگانه هم همینطور در حال دعوت کردنه افراده تا همه با هم جمع بشن و برن مشهد تا خاطره بسیار خوب و شیرینی به یاد داشته باشیم از هم خب دوباره من دعوت میکنم از جناب اقای عالمانه - سید - عباس اصفهان - یاس زهرا خانم عزیز تا مارا در این سفر همراهی کنن و هم سفر خوبی برای ما باشن خب دوستان دیگه کاملا باید حاضر باشید تا اونجایی که من میدونم بیشتر افراد انجمن و گفتم دیگه همین موقع هاست که به همتون زنگ بزنم و بگم آماده باشید که اومدیم دنبالتون می پسندم 4 0 4 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۱۰:۵۹ بعد از ظهر
[44]
|
|||
مدیر انجمن
شماره عضویت :
6
حالت :
ارسال ها :
1845
محل سکونت : :
تهران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
451
دعوت شدگان :
9
اعتبار کاربر :
12915
پسند ها :
1948
تشکر شده : 2815
|
یگانه من چی بپوشم . خخخخخ
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۱۱:۰۱ بعد از ظهر
[45]
|
|||
آقایون انجمن
شماره عضویت :
940
حالت :
ارسال ها :
583
محل سکونت : :
یه جای خوب
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
269
اعتبار کاربر :
4149
پسند ها :
540
تشکر شده : 545
وبسایت من :
وبسایت من
|
خب از اونجا که کسی مارو دعوت نکرده با پای پیاده میام صفاش هم بیشتره
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ ۱۱:۲۰ بعد از ظهر
[46]
|
|||
مدیر انجمن مطالب جالب
شماره عضویت :
658
حالت :
ارسال ها :
2423
محل سکونت : :
پایتخت
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
341
اعتبار کاربر :
31653
پسند ها :
1693
تشکر شده : 4530
|
خب خوبه پونه جون هر چی لباس خنک داری بردار بیار مشهد گرمهههههههههههههههههه گرمممممممممممم
بله ببخشید اقای میثاق واقعی وسط راه اگه دیدیمتون حتما سوارتون میکنیم نگران نباشید خب دوباره دعوت میکنم از اشک فراق - حانیه - - سجادیه - عاشق کربلا - زینب سادات - الی ارمیا - امید وارم شما هم مارو در این سفر سیاحتی و زیارتی همراهی کنید با تشکرررررررررررررر امروز از صبح تا شب فقط مهمون دعوت کردم حالا فکر کنم همه تموم شدن فردا قراره حرکت کنیممممممممممم آماده باشید می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۳ ۱۰:۲۴ قبل از ظهر
[47]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
1245
حالت :
ارسال ها :
864
محل سکونت : :
(: زیر پرو بال خدای مهربونم :)
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
184
دعوت شدگان :
3
اعتبار کاربر :
7995
پسند ها :
696
تشکر شده : 337
|
(خلاصه بعد از اینکه کلی کیف کردم که موتورم رسمیت پیدا کرد تو انجمن)
به ایلیا گفتم دااش چه کار کنیم این همه مهمون داره میاد خونه ادمین نمیشه که ادمینو ببریم صفا سیتی؟ به ایلیا گفتم نقشت چیه حالا؟ میگه:اگه اگه نقشم عملی بشه حرف نداره میگه:سعید تو برو از در پشتی ادمینو بیار بیرون منم موتورو میارم اونجا.سوویچ لطفا میگم:دلم میخواد فقط یه گرد رو رخشه عزیزم بشینه اون وقت من میدونمو شاه رگه تو میگه:خیالت تخت من خودم بلدم فقط بگو چطوری روشن میشه!! خلاصه ادمینو با طناب بستم به خودم ایلیا هم راننده میشه گازشو میگیریم هن هن هن هننننننننن ههههههههنننننننن..... اقا داشتیم میومدیم به سمت خونه ادمینشون یهو دیدیم یک تریلی19چرخ کنارمون داره میادو یوق میزنه رومونو اینور کردیم ببینیم کیه؟ یهو دیدیم اقا مرتضی هست میگه در گوش ایلیا گفتم دخلمون اومد!! اقا مرتضی گفت کجا در رفتین؟؟ جریانو واسشون توضیح دادم و از اون جا که ما3نفر حس انسان دوستانمون گل کرده بود هر کدوممنون نفری یکم خرتو پرت برای ادمین اوردیم (یگانه خانوم یادتون باشه پول اینا رو حساب کنید از جیب ماست ها) من به حنایی(مُرغَم) گفتم باید طی امروزو فردا یک صفحه تخم بذاری که اوضاع خیته خلاصه ادمین به هوش اومدو.... -------------------------------------------------------------------- (ایلیا ببینم میتونیم قبر خودمونو بکنیم)
(منم ازچندتا از دوستای عزیزم دعوت میکنم:dr.mehdi-لیلی-محمد121- میشود بیایی اقا-دختر افتاب-گل یخ ودوستانشون-ریحـــــآن بانو-1363-بیقرار هویزه-شیخ صفی-سید یزدان-لاله سرخ-یلدا313-زهرابانو-وهمه کسایی که اسمشون خاطرم نبود
ویرایش ارسال توسط : سعید313
در تاریخ : پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۳ ۱۰:۳۶ قبل از ظهر می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
داستان مسافرت یاران منتظر به خانه ادمین
پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۳ ۱۱:۰۳ قبل از ظهر
[48]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
499
حالت :
ارسال ها :
4733
محل سکونت : :
حریم قدس
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
1103
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
74582
پسند ها :
4202
تشکر شده : 5426
|
بچه ها سلام /چقد طولش دادین میدونین از کی منتظرم بابا صبر وتحمل اقا وبچه هامونم حدی داره آخه اصلا من امشب میرم پابوس آقا تو حرم میشینم تا شما پیداتون بشه این لوگوی ما هم درست نشد که پرچم درست کنین پیش قراولا بگن یا رضا رضا رضاـراستی کی صداش خوبه واسه مداحی اون بلند بخونه ها وبا نظم خاصی وارد بشین تا بشناسمتون /به هر حال اومدین حرم منم اونجا هستم همون کنار سقا خونه اسمال طلا .چش به راتون هستم .یگانه زودتر من که زودتر اومدم جا بگیرم شما هم بجنبین دیگه /
برا همتون دعا می کنم خیلی زیاد ایشالله همتون خوشبخت وعاقبت به خیر بشین می پسندم 0
|
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|
برچسب ها
|
داستان ، مسافرت ، یاران ، منتظر ، به ، خانه ، ادمین ، |
|