آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۳ ۰۳:۳۹ بعد از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
93
حالت :
ارسال ها :
472
محل سکونت : :
تهران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
255
اعتبار کاربر :
3025
پسند ها :
329
تشکر شده : 620
|
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
مدرسه ها داره شروع میشه کم کم خوشحالین یا ناراحت؟ من که خیلی خوشحالم بابا خسته شدم یه نظر دارم بهترین خاطره ای که تو مدرسه داشتین چیه؟ چه بچه مدرسه ای ها و چه بزرگتر ها بگن
ویرایش موضوع توسط : *فاطمه زهرا*
در تاریخ : دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۳ ۰۳:۴۸ بعد از ظهر
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
بهترن خاطرتونو از مدرسه بگین
دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۳ ۰۵:۰۸ بعد از ظهر
[1]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
93
حالت :
ارسال ها :
472
محل سکونت : :
تهران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
255
اعتبار کاربر :
3025
پسند ها :
329
تشکر شده : 620
|
خیلی ممنون بابت استقبالتون!!!!!!!!!
ینی هیچکس خاطره نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
بهترن خاطرتونو از مدرسه بگین
دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۳ ۰۶:۲۶ بعد از ظهر
[2]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
814
حالت :
ارسال ها :
196
محل سکونت : :
اصفهان
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
114
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
690
پسند ها :
173
تشکر شده : 76
|
سلام من بچه مثبته کلاس بودم معلما هرکاری میکردم به همه شک میکردن جز من روزای اخر مدرسه بودمعلم فیزیک داشت درس میدادو هیچ کس جز من گوش نمیکرد معلممون فقط به من نگا میکردو توضیح میداد همش منو میزد توسر بچه ها بعد منم گوش نمیکردم که فقط نگاش میکردم داشتم اهنگ گوش میکردم اقا چشمت روزبد نبینه هندسفیری از گوشی جدا شد و اهنگ باصدای بلند تو کلاس پخش شد من خشکم زده بود از شانس ما کلاسم کاملا ساکت شد معلم هم به همه نگا میکرد جز من و عصبانی و باداد میگفت کی این اهنگ لعنتیو گوش میکردماله هرکی هست برش داره قطش کنه بعد یه دقیقه من با خجالتو شرمندگی رفتم پایینو گوشیو برداشتم قیافه معلممون این طوری بودمنم این شکلیاخ اخ اخ اخ معلمه میگفت واااااااای دارم دیوونه میشم هرچه بگندد نمکش میزنیم وای به روزی که بگندد نمک .منم زبونم بند اومده بوداخه بیچاره خیلی عصبی شده بود همش میگفت اه اه اه اه من چقدر ازاین دختر تعریف کردم منم کلی خجالت کشیدم دیگه برا ادامه درسش به زمین نگا میکرد
می پسندم 6 0 6 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
بهترن خاطرتونو از مدرسه بگین
دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۳ ۰۶:۵۰ بعد از ظهر
[3]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
1443
حالت :
ارسال ها :
220
محل سکونت : :
جایی پر از آبی های اسمونی
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
221
اعتبار کاربر :
2081
پسند ها :
291
تشکر شده : 80
|
کل ایام مدرسه یه خاطرست برام ,
اون زمان که اول راهنمایی بودم , پیش نماز مدرسمون گفت هر کی زنگ نماز , نماز جماعت بخونه اسمشو مینویسم تا ببرمش بندرانزلی . ما هم خیلی ذوق داشتیم .. البته من تو گروه خلافکارای کلاس گیر کرده بودم اوایل تو برنامه شرکت نمیکردم اما بعدش دیگه عشق به بندر انزلی بر من غلبه کرد و در نماز شرکت کردم , آخرشم منو نبردن .. مینبوس دیگه جا نداشت . رنگشم آبی بود .. آبی آسمونی . پارسال , بین یکی از بچه های کلاس ما و بچه های سوم دعوا شده بود , یه دعوای خسته کننده و کش دار .. تمومش نمیکردن ! منم جز تماشاچی ها بودم .. در آخر طاقتم طاق شد جوگیر شدم و رفتم تا ادای ریش سفیدو دربیارم .. چشمتون روز بد نبینه با همین قیافه ای که میگن خشنه ,سرشون فریاد بسی بلندی کشیدم که همه ی بچه های کلاسمون کپ کرده بودن , انتظار نداشتن یه دختر ساکت و مهربونی مثل من داد زدنم بلد باشه , ناظممونم که اومد با حیرت و بهت اسممو صدا میزد و فکر کرد دارم سکته میکنم . اوضاع خیلی خنده دار بود .. می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
بهترن خاطرتونو از مدرسه بگین
دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۳ ۰۷:۱۳ بعد از ظهر
[4]
|
|||
راستش من خیلی ادم فوتبالی بودم نزدیک امتحانات اخرسال بود ما هم باید حسابی درس میخوندیم روز پنجشنبه ای بود قرار مسابقه ای تو مدرسه با دوستانمون گذاشتیم از بد حادثه من نتونستم برم مسابقه وبچه ها رفته بودند وبازی رو هم دمشون گرم برده بودند نمیدونم کدوم ادم خبر چینی خبر رو به رئیس مدرسمون داده بود.رئیسی داشتیم با ابهت شنبه سر صف ایستاده بودیم که دیدم همه فوتبالیستها رو اورد بیرون صف وگفت چرا شما رفتین فصل امتحانات مسابقه حسابی از خجالت بچه ها در اومد.ترکه رو اورد وبچه ها رو هر کدوم رو حداقل 10 تایی چوب زد جالب بود برام خدا خواسته من نرفته بودم وانروز ترکه نخوردم.
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
بهترن خاطرتونو از مدرسه بگین
دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۳ ۰۸:۰۷ بعد از ظهر
[5]
|
|||
اونروزا نماز رو وسط حیات مدرسه می خوندیم .یه روزی معاون مدرسه مون اومد سر صف نماز وگفت به حضرت ابالفضل قسمتون میدم هر کسی بی وضو اومده نماز بخونه بره وضو بگیره وبیاد نمازش رو دوباره بخونه کاریش ندارم
اقا چشمتون روز بد نبیته همون اقایی که گذاشته بودنش پیش نمازمون بلند شد اولین نفر رفت وضو گرفت وامد این روکجای دلمون بگذاریم نماز میخوندیما می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
بهترن ، خاطرتونو ، از ، مدسه ، بگین ، |
|