ادامه زمینه های هشت گانه نفرت یا خوشنودی؛ (برای اینکه بهتر متوجه مطلب بشید پیشنهاد می کنم شماره های قبل رو حتما مطالعه کنید) زمینه اول: بعضی ها که خدا را قبول می کنند و شناسنامه اورا صادر می کنند و از جهان محدود و محکوم، به حاکمی نامحدود و بی نیاز و بی مانند می رسند؛ که اگر محدود می بود، محدود کننده می خواست؛ . اگر نیازی داشت، بی نیاز کننده می طلبید؛ و اگر مثل و مانندی برایش بود، خوب، مثل او محکوم و محدود می شد. اگر
vqh , vq,hk(4)
ادامه زمینه های هشت گانه نفرت یا خوشنودی؛
(برای اینکه بهتر متوجه مطلب بشید پیشنهاد می کنم شماره های قبل رو حتما مطالعه کنید) زمینه اول: بعضی ها که خدا را قبول می کنند و شناسنامه اورا صادر می کنند و از جهان محدود و محکوم، به حاکمی نامحدود و بی نیاز و بی مانند می رسند؛ که اگر محدود می بود، محدود کننده می خواست؛ . اگر نیازی داشت، بی نیاز کننده می طلبید؛ و اگر مثل و مانندی برایش بود، خوب، مثل او محکوم و محدود می شد. اگر او مثل انرژی، مثل نور، مثل هر چیزی بود، خوب مثل نور و انرژی محکوم و اسیر می شد؛ از خدایی و حاکمیت جدا می گردید.بعضی ها که تا اینقدر و خدا را قبول می کنند، ولی در برابر خواسته ها و آرزوها و در برابر بلاء و شکسته شدن بت ها و در برابر ظلم ها و ستم ها از پای در می آیند و آشفته می شوند. این ها اگر مدتی دعا کردند و چیزها خواستند و خدا به دعای آن ها توجه نکرد و دستورهای آن ها و هوس های آن ها را گردن ننهاد و اطاعت نکرد، آن ها از اقتدار مسلط حق، دلخور می شوند و جوانه های اعتراض و نارضایی، در آن ها سر می کشد. این ها اگر موی سر و یا زیبایی صورت و یا فرزند دلبندو یا همسر محبوبشان را از دست دادند، گلایه می کنند و در زبان یا دلشان فریاد می زنند که: مگر کس دیگری نبود، که باید این همه را بر سر من خراب کنی و مرا بسوزانی. این ها اگر تلخی تجاوز و تحقیر ستمی را احساس کردند و تازیانه ای بر صورت و اهانتی بر شخصیتشان رفت و خدا در برابر ظالم نایستاد و او را به خاک سیاه ننشاند و به زودی نابودش نکرد؛ ناله برمیدارند، مگر نیستی و مگر نمی بینی؟ گویا خدا باید باج کوتاهی و ذلت و بیکاری این ها را بدهد. گویا این ها خداوندگارانند و باید تمام هستی سر بر طاعتشان بجنباند و از حکمت و شعور و یا هوس و حرف های آن ها پیروی کند. این ها به اندازه ای که برای خود حساب باز کرده اند و به خود حق داده اند، برای خدا حسابی و حقی نگاه نداشته اند و به حکمت و احاطه او و به تدبیر و تقدیر او توجهی نکرده اند. بنی اسراییل قوم موسی، هنگامی که خواستند که در شهرها جای بگیرند و شنیدند که باید با این قدرت های مسلط بجنگند و با آنها درگیر شوند، کنار کشیدند و به موسی گفتند : «فاذهب انت و ربک فقاتلا انا ههنا قاعدون» (مائده 24) تو با خدای خودت بجنگید پس ما در اینجا نشسته ایم! راستی، چه کسی باید ضعف هایش و کسری هایش تعمیر شود و تقویت شود؟ چه کسی باید بین تولد و مرگ، به رشد و کمالش برسد؟ چه کسی باید ترسو بخل و ضعف را از دل و دستش بتکاند؟ این ها می گویند ما در همین جا در کنار این همه ضعف و ذلت می نشینیم، تو و خدای خودت کارها را عهده دار شوید! آیا این حرف معقول و منطقی و درست و به جاست؟ هیچ گاه خدا باج بیکاری و تنبلی ما را نمی دهد! او می خواهد زمینه حرکت و تحول مارا فراهم کند و امکان انتخاب مارا آماده سازد. پس دنیایی همراه رنج و حادثه هایی بی امان و درگیری های مستمر و مدام می آورد تا ما با برخوردها به تمامیت خویش برسیم. مشکلات تمامیت ندارد این ما هستیم که باید تمامیت خود را به دست آوریم و پایداری کنیم؛ وگرنه همچون قوم موسی گرفتار تیه و سرگردانی می شویم و چهل سال با اینکه می رویم به جایی نمی رسیم و این پاداش سستی ها و کوتاهی های ماست. هیچ مادر مهربانی بچه های عزیزش را همیشه به بغل نمی گیرد که این کار با محبت او سازگار نیست. بچه ها تا حرکت نکنند و سینه بر خاک نکشند و زمین نخورند و درگیر نشوند، نمی آموزند و به جایی نمی رسند و راه رفتن را فراموش می کنند. کجاست چشمی که محبت مادر را در همین واگذاشتن ها و نظارت ها ببیند و نشانه های لطف و تدبیر را در همین تکلیف ها و بلاها و محرومیت ها بشناسد؟ ...راستی که انسان چقدر محدود و ضعیف و در ضمن بی توجه و پر مدعاست. کار خود را فراموش می کند و کارگاه جهان را فراموش می کند و به جای حرکت و اقدام و برخورد، از خدا می خواهد که به جای او کار کند و. بتها و هوس های او را نشکند. وزیبایی او و قدرت او را افزون کند تا او نمایش بدهد و خودش را به رخ بکشد و در چشم ها بنشاند. اما خدا می خواهد تا آدمی حرکت کند و از بت ها و هوس ها بگذرد و خواهی نخواهی با طاعت یا کراهت گام بردارد. اگر با رغبت آمد، رنج می برد و در هنگام فشارها آرام است. وگرنه با زور و بلا و ضربه ها می آید و در بن بستها و پوچی ها می سوزد، و برای این عذاب ها و رنج ها هم پاداش نمی برد؛ که این عذاب ها، از محدودیت های او برخاسته؛ محدودیت هدف و عمل و وجود و محیط. پس به جای فرمان و گلایه، باید محدوده ها را بشکند تا محروم و مغبون نشود. می بینی، که چگونه محبت و رحمت و زیبایی و جمال و حکمت و تقدیر خدا را نشناخته، برآشفته ایم؛ و در برابر این مهربان نزدیک به عصیان و سرکشی و نفرت و انکار نشسته ایم. و یا در دل، از او گلایه داریم و کارهایش را باور نداریم. بگذار همین جا بگویم،تسبیح، یعنی اینکه در دل و زبان و در پرونده ی خدا ، گلایه و شکایتی را نیاورده باشی و از او آشفته نباشی. اگر تمام کسری ها و ضعف ها و جنگ ها و جنایت ها و تازیانه ها و داغ ها را دیدی، اگر به تمام وسعت آسمان ها و کهکشان ها و ستاره های دور و نزدیک آگاه شدی و در نهانخانه دلت، بر او حرفی داشتی، که آخر این همه دنیا و امکان و این همه فقر و جنگ و جنون؟ اگر حتی یک شن و سنگ ریزه را در جایگاه خود نشناختی، تو مسبح نیستی. و حمد، یعنی این که در برابر این کسری ها و ضعف هایی که از خدا نیست و از آزادی انسان منشأ گرفته، قیام کنی و قد علم کنی و عهده دار شوی. «سبحان ربی العظیم و بحمده»؛ یعنی همین همراهی حمد، به دنبال تسبیح؛ یعنی مسؤولیت انسان، در برابر بدی ها و زشتی هایی که از برخوردهای غلط و بی حساب منشأ گرفته اند. در چشم عارف بیدار، بدی ها و زشتی ها، نه در جهان و نه در انسان، که در رابطه ها و برخورد انسان با جهان، شکل میگیرد. اسید،نه خوب است و نه بد. خوبی و بدی، به دنبال برخورد بی حساب یا حساب شده، شکل میگیرد. اگر تو از نیروهایت، از غضب و شهوت و فکر و عقل خودت درست کار نکشی، بد کرده ای. و اگر از بدی های دیگران درست استفاده کنی و با بدی ها درست برخورد کنی، خوب کرده ای. پس خوبی و بدی و نور و ظلمت، نه در جهان و نه در انسان، که در رابطه ها و برخوردهای حساب شده و بی حساب مطرح می شوند. و این تو هستی که باید با توجه، به تسبیح حق و پاکی و قداست او، حامد باشی و عهده دار باشی و کار کنی؛ نه اینکه بنشینی و موسی و خدایش را دنبال کارها بفرستی. موسی آماده است و ورزیده است. تو ضعیف و ناتوانی و باید به آمادگی و ورزیدگی برسی. تو باید در باغ دست هایت چیزی بکاری. تو باید خودت را به روییدن و بارور شدن دعوت کنی؛ مگر نمی گویی: حی علی الفلاح. مگر خودت را به رویش دعوت نمی کنی؛ مگر خودت را نمی خوانی؟
ادامه دارد...
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
امضای کاربر : مبشره
بال های آگاهی من
اقتدار پروازم،در وسعت بلا، در هوای طوفانی عشق تو شکست.
و باران چشم هایم را به آسمان و به دریاو به روح سبز جنگل سپرد
اکنون در سینه خسته من، جوانه های تمنا شکفته است.
باور نمی کردم که در نهایت می توان آغاز شد.
خدا مارو ببخشه .و در مصائب بهمون صبر بده . چون سخته تحمل بعضی رنجها واقعا سخته وتا در موقعیتش قرار نگیریم ازموده نمیشیم. اما خدا می خواهد تا آدمی حرکت کند و از بت ها و هوس ها بگذرد و خواهی نخواهی با طاعت یا کراهت گام بردارد. اگر با رغبت آمد، رنج می برد و در هنگام فشارها آرام است. وگرنه با زور و بلا و ضربه ها می آید و در بن بستها و پوچی ها می سوزد، و برای این عذاب ها و رنج ها هم پاداش نمی برد؛ که این عذاب ها، از محدودیت های او برخاسته؛ محدودیت هدف و عمل و وجود و محیط. پس به جای فرمان و گلایه، باید محدوده ها را بشکند تا محروم و مغبون نشود. خدایا تورا به خاطر تمام خوبیها وبدیهایی که برامون مقدر کردی شکر گزاریم.
ممنون مبشره خانم.
ویرایش ارسال توسط : عقیق
در تاریخ : شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۳ ۰۶:۵۸ بعد از ظهر