آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
پنجشنبه ۴ دی ۱۳۹۳ ۰۴:۴۷ بعد از ظهر
|
|||||||
من به زور چادری شدم!تا جایی که یادم هست، من به زور چادری شدم! خیلی خیلی به زور ... !خاطرم هست از اول ابتدایی که با خواهرم مدرسه میرفتیم، او از من بزرگتر بود و چادر سر میکرد و من همیشه حسرتش را میخوردم. از تابستان سال دوم شروع کردم به خواهش و تمنا که من هم چادر میخواهم؛ اما چون از نظر مادرم هنوز خیلی کوچک بودم و توانایی جمع و جور کردن چادر را نداشتم، مدام وعده میدادند که باشد برای بعد از سن تکلیف! مدرسهها باز شد و علیرغم تمام تلاشهایم، خبری از چادر نشد! یک شب عمه و دختر عمهام به خانهمان آمده بودند، دختر عمهام چادر نو خریده بود. همانجا سر کرد و چادر قدیمیاش در خانهی ما جا ماند! آن شب فکری به ذهنم رسید. میدانستم پدر و مادرم حساس هستند که از وسایل دیگران بیاجازه استفاده نکنم. من هم با علم به این حساسیت، صبح چادر را بدون اجازه برداشتم و با خواهرم با هم رفتیم. بیرون از خانه، چادر را سر کردم. خوب یادم هست که وقتی کنار خواهرم با چادر راه میرفتم، چنان احساس بزرگی میکردم که حقیقتاً متصور بودم روی ابرها راه میروم! تا اینجا، نصف نقشهام عملی شده بود... هنگام برگشت، با چادر وارد خانه شدم. پایم را محکم زمین گذاشتم و گفتم تا وقتی برایم چادر تهیه نکنید، با این چادر بیرون خواهم رفت! و از فردای آن روز تا به حال، رسماً چادری شدم. با چادر خودم! امیدوارم به حق آبروی حضرت زهرا (سلام الله علیها) تا ابد برای هم آبرو باشیم... باشگاه کاربران تبیان - ارسالی از: جاده دوستیبرگرفته از: شبکه اجتماعی تبیان
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واحشرنا معهم واهلک اعدائهم اجمعین الهی بحق عمه ی سادات «عجل لولیک الفرج»
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|