آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۳ ۰۸:۰۳ بعد از ظهر
|
|||||
بانو
شماره عضویت :
1977
حالت :
ارسال ها :
473
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
176
اعتبار کاربر :
10712
پسند ها :
241
تشکر شده : 625
|
تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل و افق را به تماشا می نشست سرانجام خسته و ناامید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را ارز خطرات مصون بدارد و در آن بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود. از شدت خشم و اندوه در جا میخکوب شد و فریاد زد: .. خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟؟... صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای امده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته و حیران بود نجات دهندگان می گفتند. .. خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم!!!!!!!
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
|||||
|
اطلاعات نویسنده |
بخونید جالب تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل
شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۳ ۰۳:۳۸ بعد از ظهر
[1]
|
|||
مهتاب خانم عالیی بود متشکر از شما
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
بخونید جالب تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل
شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۴ ۰۱:۵۰ بعد از ظهر
[2]
|
||
عضو
شماره عضویت :
1703
حالت :
ارسال ها :
1106
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
197
اعتبار کاربر :
5114
پسند ها :
444
تشکر شده : 0
|
در روایات آمده: بانویی فقیر و بینوا در عصر حضرت داوود ـ علیه السلام ـ زندگی میكرد. با اندك پولی كه داشت هر روز (یا هر چند روز) اندكی پشم و پنبه میخرید و به كلاف نخ تبدیل مینمود و سپس آن را میفروخت و به این وسیله معاش ساده زندگی خود و بچههایش را تأمین میكرد. یك روز پس از زحمات بسیار و تهیه كلاف، آن را برای فروش به بازار میبرد. ناگهان كلاغی با سرعت نزد او آمد و آن كلاف را از او ربود و با خود برد.
بانوی بینوا بسیار ناراحت شد، سراسیمه نزد حضرت داوود ـ علیه السلام ـ آمد و پس از بیان ماجرای سخت زندگی خود و ربودن كلافش از ناحیه كلاغ، عرض كرد: «عدالت خدا در كجاست؟... حضرت داوود ـ علیه السلام ـ به او فرمود: «كنار بنشین تا درباره تو قضاوت كنم.» این از یك سو، از سوی دیگر گروهی در میان كشتی از دریا عبور میكردند كه بر اثر سوراخ شدن كشتی در خطر غرق شدن قرار گرفتند. نذر كردند اگر نجات یافتند هزار دینار به فقیر بدهند. خداوند به آنها لطف كرد و همان كلاغ را مأمور كرد تا آن كلاف را از دست آن بانو برباید و به درون كشتی بیندازد و سرنشینان به وسیله آن كلاف، تخته كشتی را محكم كرده و سوراخ را ببندند. آنها از كلاف استفاده نموده و نجات یافتند. وقتی كه به ساحل رسیدند به محضر حضرت داوود ـ علیه السلام ـ برای ادای نذر آمدند، هزار دینار خود را به حضرت داوود ـ علیه السلام ـ دادند و ماجرای نجات خود را شرح دادند. حضرت داوود ـ علیه السلام ـ حكمت و عدالت و احسان خداوند را برای آن بانو بیان كرد، و آن هزار دینار را به او داد، آن زن در حالی كه بسیار خشنود بود، دریافت كه عادلتر و احسان بخشتر از خداوند كسی نیست. می پسندم 0 |
||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
بخونید ، جالب ، تنها ، نجات ، یافته ، کشتی، ، اکنون ، به ، ساحل ، |
|