انجمن یاران منتظر

ختم قرآن



آخرین ارسال ها
لیست برنامه ختم قرآن یاران منتظر ..:||:.. پروژه کرونا(COVID 19) ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین امسال اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. تا حالا به لحظه تحویل سال 1450 فکر کردید!!؟؟ ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین سال 1395 اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. اگر بفهمید بیشتر از یک هفته دیگر زنده نیستید، چی کار می کنید؟! ..:||:.. **متن روز پدر و روز مرد** ..:||:.. الان چتونه؟ ..:||:.. 🔻هدیه‌ تحقیرآمیز کِندی ..:||:.. ღ ღ ღتبریک ازدواج به دوست خوبم هستی2013 جان عزیز ღ ღ ღ ..:||:..

نوار پیام ها
( یسنا : ▪️خــداحافظ مُــــحَرَّم 😭 نمى دانم سال دیگر دوباره تو را خواهم دید یا نه؟!... 🖤اما اگر وزیدى و از سَرِ کوى من گذشتى، سلامَم را به اربابم برسان... ◾️ بگو همیشه برایَت مشکى به تَن مى کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود!... ◾️بگو گرچه جوانى مى کرد، اما به سَرِ سوزنى ارادتش هم که شده، تو را از تَهِ دل دوست داشت... ◼️با چاى روضه تو و نذری ات، صفا مى کرد و سَرَش درد مى کرد براى نوکرى... 🏴 مُحَرَّم جان؛ تو را به خدا مى سپارم... و دلم شور مى زند براى \"صَفر\"ى که دارد از \"سَفَر\" مى رسد... # )     ( سینا : حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها): «ما جَعَلَ اللّه ُ بَعدَ غَدیرِخُمٍّ مِن حُجَّةٍ و لاعُذرٍ؛ خداوند پس از غدیرخم برای کسی حجّت و عذری باقی نگذاشت.» «دلائل الإمامَه، ص 122» )     ( فاطمه 1 : ای روح دو صد مسیح محتاج دَمَت زهرایی و خورشید غبار قدمت کی گفته که تو حرم نداری بانو؟ ای وسعت دل‌های شکسته، حَرَمت. (شهادت حضرت زهرا تسلیت باد) )     ( programmer : امام علی (ع):مردم سه گروهند: (1) دانشمندی خدایی، (2) دانش آموزی بر راه رستگاری (3) و پشه های دستخوش باد و طوفان و همیشه سرگردان، که از پی هر جنبنده و هر صدا می روند، و با وزش هر بادی، حرکت می کنند، نه از پرتو دانش، روشنی یافتند، و نه به پناهگاه استواری پناه گرفتند. )     ( programmer : امام علی ع : عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد. )     ( programmer : امام علی (ع):دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد. )     ( programmer : امام علی(ع): در فتنه ها همچون بچه شتر باش که نه پشت دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند )     ( سینا : هزارها سال از هبوط آدم بر سیاره‌ی زمین گذشته است و هنوز نبرد فی ما بین حق و باطل بر پهنه‌ی خاك جریان دارد، اگرچه دیگر دیری است كه شب دیجور ظلم از نیمه گذشته است و فجر اول سر رسیده و صبح نزدیك است. )     ( programmer : فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مه‌شکن لازم است که همان بصیرت است....(مقام معظم رهبری) )     ( سینا : یاران! شتاب كنید ، قافله در راه است . می گویند كه گناهكاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهكاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند )     ( سینا : برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ**اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه) خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده! )     ( فاطمه 1 : ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن صحن نگاه چشم مرا پر ز نور کن +++ چشمم به راه ماند بیا و شبی از این پس‌کوچه‌های خاکی قلبم عبور کن +++ آقا بیا و با قدمی گرم و مهربان قلب خراب و سرد مرا گرم شور کن )     ( سینا : دود می خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ )    
مدیریت پیام ها


اگر این اولین بازدید شما از انجمن یاران منتظراست ، میبایست برای استفاده از کلیه امکانات انجمن عضو شوید و یا اگر عضو انجمن می باشید وارد شوید .


انجمن یاران منتظر » چهارده معصوم » حضرت فاطمه علیها السلام » داستان فدک



داستان فدک

  فدك ‏در اختيار پيغمبر «و آت ذا القربى حقه (1) »  جنگ احزاب آخرين تلاش مكه برابر مدينه و برابر دين خدا و حكومت اسلام بود.ابو سفيان با كوشش فراوان توانست قبيله‏هاى پراكنده و حتى يهوديان را با خود همراه سازد.ده هزار تن سپاهى گرد مدينه را فرا گرفت.شمار مسلمانان برابر نيروى دشمن اندك بوده است،اما آنجا كه قدرت ايمان بكار رود،لشكر شيطان خواهد گريخت.مهاجمان بدون آنكه اندك توفيقى يابند به سوى مكه عقب‏نشينى كردند.  تقريبا براى قريش مسلم شد كه نيروى اسلام نابود شدنى نيست،اما ابو سفيان و يك دو
nhsjhk tn;


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد

اطلاعات نویسنده
جمعه ۲۹ اسفند ۱۳۹۳ ۰۴:۳۸ بعد از ظهر
آقا
rating
شماره عضویت : 13
حالت :
ارسال ها : 143
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 199
دعوت شدگان : 1
اعتبار کاربر : 1115
پسند ها : 158
تشکر شده : 166


مدال ها:1
مدال 3 سالگی عضویت
مدال 3 سالگی عضویت

|

 

فدك ‏در اختيار پيغمبر


«و آت ذا القربى حقه (1) » 
جنگ احزاب آخرين تلاش مكه برابر مدينه و برابر دين خدا و حكومت اسلام بود.ابو سفيان با كوشش فراوان توانست قبيله‏هاى پراكنده و حتى يهوديان را با خود همراه سازد.ده هزار تن سپاهى گرد مدينه را فرا گرفت.شمار مسلمانان برابر نيروى دشمن اندك بوده است،اما آنجا كه قدرت ايمان بكار رود،لشكر شيطان خواهد گريخت.مهاجمان بدون آنكه اندك توفيقى يابند به سوى مكه عقب‏نشينى كردند. 
تقريبا براى قريش مسلم شد كه نيروى اسلام نابود شدنى نيست،اما ابو سفيان و يك دو تن بازرگان ديگر كه خويش را در آستانه ورشكستگى مى‏ديدند بخود وعده مى‏دادند كه اين شكست را سال ديگر جبران كنند. 
پس از آنكه مهاجمان مدينه را رها كردند پيغمبر به سر وقت عهدشكنان رفت-يهوديان بنى قريظه-آنان هم كيفر پيمان شكنى با مسلمانان و همكارى با قريش را ديدند (2) .سال بعد پيغمبر (ص) با هزار و پانصد تن از مسلمانان عازم مكه گشت.قريش در سرزمينهاى نزديك به حرم سر راه را بر وى گرفتند و او را از رفتن به مكه باز داشتند.گفتگو در گرفت و سرانجام معاهده‏اى بين دو طرف بسته شد.كه پيغمبر (ص) اين سال بمكه نرود،ليكن سال ديگر شهر مكه را سه روز در اختيار او و پيروان او قرار دهند تا خانه را زيارت كند.تنى چند از ياران پيغمبر كه تنها ظاهر كار را مى‏ديدند،آزرده شدند و بر آشفتند،چون اهميت اين عهدنامه كه قرآن كريم آنرا فتح آشكارا خوانده است در آنروزها از نظر آنان پوشيده بود.اما سياستمداران قريش دانستند كه از اين پس مدينه سيادت عرب را بدست‏خواهد گرفت.و قريش باسلام و پيمبر آن زيانى نتوانند رساند،بدين جهت عمرو بن عاص و خالد بن وليد پيش از فتح مكه خود را به مدينه رساندند و مسلمان شدند.چون مشركان مكه در موضعى كه حديبيه نام داشت،سر راه را بر پيغمبر گرفتند و پيمان آشتى در آنجا بسته شد،اين آشتى بنام صلح حديبيه معروفست. 
يكسال پس از پيمان صلح حديبيه،پيغمبر با گروهى از مسلمانان براى زيارت خانه كعبه رفتند در اين سفر مردم اين شهر،حشمت پيغمبر و حرمت او را در ديده مسلمانان از نزديك ديدند. 
پس از اين پيمان بود كه سران قبيله‏ها دانستند قريش ديگر داراى چنان قدرت افسانه‏اى نيست.بخصوص كه شنيدند آخرين پايگاه مقاومت‏يهوديان (خيبر) هم پس از محاصره چند روزه تسليم شده‏اند و زمين‏هاى آنان طبق قانون اسلام ميان جنگ جويان تقسيم گرديده است.سال هفتم در تاريخ نظامى اسلام سالى سرنوشت‏ساز است.اثر پيروزى مسلمانان در نبرد خيبر بديده آنان كه مسلمان نبودند از خود پيروزى مهمتر مى‏نمود. 
در نزديكى خيبر دهكده‏اى آبادان بود كه‏«فدك‏»نام داشت.مردم اين دهكده همينكه پايان كار قلعه‏هاى خيبر را ديدند،با پيغمبر آشتى كردند كه نيمى از اين دهكده از آن او باشد،و آنان در مزرعه‏هاى خود باقى بمانند.مصالحه بدين صورت انجام گرفت (3) و چون سربازان مسلمان در فتح اين دهكده شركت نداشتند بحكم قرآن (4) فدك خالصه پيغمبر گرديد.رسول خدا (ص) در آمد اين زمين را به مستمندان بنى هاشم مى‏داد سپس آنرا به دختر خود فاطمه (ع) بخشيد. 
گروهى از محدثان و مفسران ذيل آيه «و آت ذا القربى حقه » (5) نوشته‏اند چون اين آيه نازل شده پيغمبر فدك را به فاطمه بخشيد (6) 
بموجب پيمان آشتى كه ميان پيغمبر و قريش در حديبيه نوشته شد،هر يك از قبيله‏ها آزاد بودند با مدينه باشند يا با مكه.و طبعا هر دو طرف قرارداد و متعهد بودند از هم پيمان‏هاى خود حمايت كنند.قبيله بكر خود را به قريش و خزاعه خود را به پيغمبر ملحق ساخت.پس از جنگ موته پيغمبر ماه جمادى الاولى و رجب را در مدينه ماند.در اين هنگام خبر رسيد كه تيره‏اى از بنى بكر بر خزاعه حمله برده است،و قريش هم پيمانان خود را يارى كرده‏اند.اين پيش آمد عملا قرار داد حديبيه را نقض مى‏كرد.ابو سفيان دانست قريش با يارى بنو بكر اشتباه بزرگى را مرتكب شده است،بدين رو خود را به مدينه رساند،شايد بتواند پيمان را براى مدتى درازتر تجديد كند.چون به مدينه آمد نخست‏به خانه دختر خود ام حبيبه زن پيغمبر رفت و چون خواست‏بر روى فرش او بنشيند ام حبيبه فرش را بر چيد.ابو سفيان گفت: 
-براى چه چنين كارى كردى؟ 
-تو كافر ناپاكى و نبايد روى فرش پيغمبر بنشينى؟ 
-دخترم در نبودن من بد خو شده‏اى! 
سپس نزد ابو بكر و عمر،رفت تا آنان ميانجى وى شوند،ليكن از ايشان نيز پاسخ رد شنيد. سرانجام به خانه على (ع) رفت.فاطمه (ع) در خانه حضور داشت و حسن (ع) كودكى بود كه پيش او مى‏خراميد.نخست از على خواست تا نزد پيغمبر رود و درباره او سخن گويد.على گفت پيغمبر تصميمى را گرفته است و من نمى‏توانم بخلاف اراده او با وى سخنى بگويم. 
ابو سفيان رو به فاطمه كرد و گفت: 
-دختر محمد!مى‏توانى باين پسرت بگوئى كه ميان مردم ميانجى شود و تا پايان روزگار سيد عرب گردد.؟ 
-زهرا پاسخ داد: 
-بخدا پسر من بدان حد نرسيده است كه در چنين كارها،آنهم بر خلاف رضاى پيغمبر مداخله كند (7) . 
معنى اين سخن اين بود كه پدرم آنچه مى‏كند و مى‏گويد حكم خداست،نه بخواهش نفس و اراده خويش و آنجا كه حكم خدا در ميان آيد،عاطفه پدر و فرزندى نبايد دخالتى داشته باشد. ابو سفيان مايوس بمكه بازگشت. 

پى‏نوشتها:


1.حق خويشاوند را بدو ده. (الروم:38) . 
2.رجوع به تحليلى از تاريخ اسلام بخش يك ص 73 به بعد شود. 
3.ياقوت.معجم البلدان.ذيل فدك. 
4.سوره حشر آيه 59. 
5.سوره روم آيه 38. 
6.در المنشور ج 4 ص 177،تفسير تبيان ج 8 ص 228 و رجوع به مناقب ج 1 ص 476 شود. 
7.ابن هشام ج 4 ص 13.و رجوع شود به طبرى ج 3 ص 24-1623 
زندگانى فاطمه زهرا(س)، دكترسيد جعفر شهيدى


 

 

تصرف ‏فدك ‏از جانب ‏حكومت


«بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء» (1) 
روزى چند از اين ماجرا نگذشته بود كه حادثه ديگرى رخ داد.:دهكده فدك ملك شخصى نيست و نبايد در دست دختر پيغمبر بماند!حاكم مسلمانان بمقتضاى راى و اجتهاد خود نظر مى‏دهد:آنچه بعنوان (فى‏ء) در تصرف پيغمبر بود،جزء بيت المال مسلمانان است و اكنون بايد در دست‏خليفه باشد.بدين جهت عاملان فاطمه (ع) را از دهكده فدك بيرون رانده‏اند. 
فدك چنانكه نوشتيم،چون با نيروى نظامى گرفته نشد،و مردم آن با پيغمبر آشتى كردند، خالصه او بحساب مى‏آمد.وى نخست در آمد اين مستغل را بمصرف مستمندان بنى هاشم، شوى دادن دختران،داماد كردن پسران آنان،و مصرف‏هاى ديگر مى‏رسانيد.سپس آنرا بدخترش فاطمه داد (2) اكنون خليفه چنين تشخيص داده است كه پيغمبر بعنوان رئيس مسلمانان در آن مال تصرف مى‏كرده است،نه بعنوان مالك.پس حالا هم حق تصرف در آن با حاكم است،نه با دختر پيغمبر.فاطمه (ع) ناچار نزد ابو بكر رفت و گفتگوئى چنين ميان آنان رخ داد: 
-ابو بكر!وقتى تو بميرى ارث تو به چه كسى مى‏رسد؟ 
-زنان و فرزندانم! 
-چه شده است كه حالا تو وارث پيغمبرى نه ما؟ 
-دختر پيغمبر!پدرت درهم و دينارى زر و سيم بجا نگذاشته! 
-اما سهم ما از خيبر و صدقه ما از فدك چه مى‏شود؟ 
-از پدرت شنيدم كه‏«من تا زنده هستم در اين زمين تصرف خواهم كرد و چون مردم مال همه مسلمانان خواهد بود» (3) . 
-ولى پيغمبر در زندگانى خود اين مزرعه را به من بخشيده است! 
-گواهى دارى؟ 
-آرى.شوهرم على (ع) (4) و ام ايمن گواهى مى‏دهند. 
-دختر پيغمبر مى‏دانى كه ام ايمن زن است و گواهى او كامل نيست.بايد زنى ديگر هم گواهى دهد. 
يا مردى را گواه بياورى. 
و بدين ترتيب فدك بتصرف حكومت در آمد. 
آيا گفتگو بهمين صورت پايان يافته؟آيا پيغمبر فدك را بدخترش نبخشيده است؟آيا راويان عصر بنى اميه و عباسيان و گروههاى ديگر تا آنجا كه توانسته‏اند،داستان را شاخ و برگ نداده‏اند.حديث‏ها نساخته و عبارت‏هاى حديث را فزون و كم نكرده‏اند؟چنانكه بارها نوشته‏ام روايت‏سازى و يا دگرگون ساختن متن روايت‏ها در آن دوره‏ها كارى رايج‏بوده است. نقادان حديث‏شمار روايت‏هاى ساخته شده را افزون از چهار صد هزار نوشته‏اند (5) اينجاست كه براى دريافت‏حقيقت‏بايد از قرينه‏هاى خارجى كمك گرفت. 
ما مى‏دانيم در طول دويست‏سال پس از اين واقعه،فدك چند بار دست‏بدست گشته است. عثمان آنرا تيول مروان بن حكم كرد (6) و بقولى معاويه آنرا تيول مروان ساخت (7) و همچنان تا پايان حكومت امويان اين مزرعه در دست آنان مى‏بود. 
چون عمر بن عبد العزيز به خلافت رسيد گفت:فدك از آن پيغمبر بود.خود به قدر نياز از آن برمى‏داشت و مانده را به مستمندان بنى هاشم مى‏بخشيد،و يا هزينه عروسى آنان مى‏كرد. پس از مرگ پيغمبر فاطمه از ابو بكر خواست فدك را بدو دهد وى نپذيرفت.عمر نيز چون ابو بكر رفتار كرد.گواه باشيد.من در آمد فدك را به مصرفى كه داشته است مى‏رسانم (8) . 
در سال دويست و ده هجرى مامون فدك را به فرزندان فاطمه (ع) برگرداند.فرمانى كه از جانب او به قثم بن جعفر عامل مدينه نوشته شده چنين است: 
امير المؤمنين از روى ديانت،و بحكم منصب خلافت،و بخاطر خويشاوندى با رسول خدا صلى الله عليه و سلم،از ديگر مسلمانان به پيروى سنت پيغمبر،و اجراى امر او،و پرداخت عطايا،و صدقات جارى به مستحقان و گيرندگان آن سزاوارترست.خدا امير المؤمنين را توفيق دهد و از لغزش باز دارد.و او را بكارى كه موجب قربت اوست و دارد. 
رسول خدا (ص) فدك را به فاطمه دختر خود صدقه داد.اين واگذارى در زمان پيغمبر امرى آشكار و شناخته بود،و خاندان پيغمبر در آن اختلافى نداشتند.فاطمه تا زنده بود حق خود را مطالبه مى‏كرد.امير المؤمنين لازم ديد فدك را به ورثه فاطمه برگرداند،و آنرا بايشان تسليم نمايد،و با اقامت‏حق و عدالت،و با تنفيذ امر رسول خدا و اجراى صدقه او به پيغمبر تقرب جويد.امير المؤمنين دستور داد اين فرمان را در ديوان‏ها ثبت كنند و به عاملان وى در شهرها بنويسند.هر گاه پس از آنكه رسول خدا از جهان رفت،رسم چنين بوده است كه در موسم (ايام حج) در جمع مسلمانان اعلام مى‏كرده‏اند: 
هر كس صدقه‏اى يا بينه‏اى يا عده‏اى دارد سخن او را بشنويد و به پذيريد،فاطمه رضى الله عنها سزاوارتر است كه گفته او درباره آنچه پيغمبر براى او قرار داده است تصديق شود.امير المؤمنين به مولاى خود مبارك طبرى مى‏نويسد،فدك را هر چه هست و با همه حقوقى كه بدان منسوب است،و هر چند برده كه در آن كار مى‏كند،و هر مقدار غله كه درآمد آن مى‏باشد، و نيز ديگر متعلقات آن به ورثه فاطمه دختر پيغمبر برگرداند. 
امير المؤمنين توليت فدك را به محمد بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب و محمد بن عبد الله بن حسن بن على بن حسين بن على بن ابى طالب مى‏دهد،تا در آمد آنرا به مستحقان آن برسانند.توقثم بن جعفر!از دستور امير المؤمنين و طاعتى كه خدا ويرا بدان ملزم ساخت،و توفيقى كه در تقرب خود و پيغمبر خود نصيب او فرمود،آگاه باش و كسان خود را نيز از آن آگاه ساز.و محمد بن يحيى و محمد بن عبد الله را بجاى مبارك طبرى بگمار.و آنانرا در كار افزون كردن محصول فدك و آبادانى نمودن آن يارى كن ان شاء الله.روز چهار شنبه دوم ذو القعده سال دويست و ده. (9) دعبل خزاعى شاعر شيعى مشهور قرن دوم و نيمه اول قرن سوم در اين باره گفته است: 
اصبح وجه الزمان قد ضحكا×برد مامون هاشم فدكا (10) 
در فرمان مامون جمله‏اى مى‏بينيم كه اهميتى فراوان دارد: 
«واگذارى فدك به فاطمه (ع) در زمان پيغمبر امرى آشكار و شناخته بوده است.و خاندان پيغمبر در آن اختلافى نداشته‏اند» 
اين فرمان در آغاز قرن سوم هجرى يكصد سال پيش از مرگ طبرى و يكصد و سى سال پيش از مرگ بلاذرى نوشته شده.فرمان خليفه‏اى است‏به مامور خود،يعنى فرمانى رسمى و سندى دولتى است.از مضمون آن جمله كه در فرمان آمده است،چنين فهميده مى‏شود كه آنچه در روزهاى نخستين پس از مرگ رسول خدا رخ داد،مصلحت‏بينى‏هاى سياسى بوده.و اين مصلحت‏بينى سنت جارى را تغيير داده است.اگر غرض مامون تنها دلجوئى از خاندان على (ع) و جلب عواطف شيعيان آنان بود،مى‏بايست كارى نظير آنچه عمر بن عبد العزيز كرد انجام دهد.و تنها درآمد فدك را به فرزندان فاطمه (ع) واگذارد،و نيازى نمى‏بود كه خط بطلان بر كردار گذشتگان بكشد. 
از اين گذشته اگر فدك صدقه‏اى بوده كه پيغمبر به موجب شئون امارت مسلمانان در آن دخالت مى‏كرده است،چگونه بفاصله ربع قرن پس از مرگ وى خليفه‏اى آنرا تيول خويشاوند خود مى‏كند.بر فرض كه به تشخيص عمر بن عبد العزيز (اگر آنچه بلاذرى نوشته است رست‏باشد) ملكيت دختر پيغمبر بر اين مزرعه مسلم نباشد،صدقه‏اى بوده است كه بايد باو و پس از او به فرزندان او برسد چنانكه خود وى هم در فرمانى كه در اين باره صادر كرد چنان نوشت. بارى چنانكه در آغاز كتاب نوشتيم گفتگوئى كه در طول تاريخ بر سر اين مساله در گرفته،و فصلى از كتاب‏هاى كلامى،تاريخ و سيره بدان اختصاص يافته،بخاطر اين نيست كه اين دهكده بايد در دست دختر پيغمبر و فرزندان او باشد يا در دست‏حكومت وقت.و اگر فاطمه (ع) نزد خليفه وقت رفت و از او حق خود را مطالبه كرد،نه از آنجهت‏بود كه نانخورش براى خود و فرزندانش مى‏خواست.مشكل او اين بود كه اين اجتهاد مقابل نص نخستين و آخرين اجتهاد نيست.فردا اجتهادى ديگر پيش مى‏آيد و همچنين...آنگاه چه كسى مانت‏خواهد كرد كه خليفه ديگرى با اجتهاد خود دگرگونى‏هاى اساسى در دين پديد نياورد؟ چنانكه مدعيان او نيز چنين تشخيص دادند،كه اگر بموجب ادعا و گذراندن گواه امروز مزرعه‏اى را كه مطالبه مى‏كند بدو برگردانند،فردا مطالبه ديگر حقوق خود را خواهد كرد. پيش بينى فاطمه (ع) درست درآمد.چهل سال پس از اين حادثه تغييراتى بنيادى در حكومت پديد آمد كه هم مخالف سنت پيغمبر و هم بر خلاف سيرت جارى عصر راشدين بود. 
درباره نتيجه‏گيرى از رفتار مدعيان دختر پيغمبر (ص) ،ابن ابى الحديد معتزلى نكته‏اى را با ظرافت طنزآميز خود چنين مى‏نويسد: 
از على بن فارقى مدرس مدرسه غربى بغداد پرسيدم: 
فاطمه راست مى‏گفت؟ 
-آرى! 
اگر راست مى‏گفت چرا فدك را بدو برنگرداندند؟وى با لبخندى پاسخ داد: 
-اگر آنروز فدك را بدو مى‏داد فردا خلافت‏شوهر خود را ادعا مى‏كرد و او هم مى‏توانست‏سخن وى را نپذيرد.چه قبول كرده بود كه دختر پيغمبر هر چه مى‏گويد راست است. 
بارى چون دختر پيغمبر دانست كه خليفه از راى و اجتهاد خود نمى‏گذرد،و آنرا بر سنت جارى مقدم مى‏دارد،مصمم شد كه شكايت‏خود را در مجمع عمومى مسلمانان مطرح كند. 
پى‏نوشتها: 
1.آرى از همه آنچه آسمان بر آن سايه انداخت تنها،فدك در دست ما بود (از نامه امير المؤمنين على عليه السلام به عثمان بن حنيف) . 
2.تفسير در المنشور ج 4 ص 177.تفسير ابن كثير ج 3 ص 36 و رك ص 97 همين كتاب. 
3.فتوح البلدان ج 1 ص 36.انساب الاشراف ص 519. 
4.در روايتى رباح مولاى رسول الله. 
5.الغدير ص 290 ج 5. 
6.المعارف ص 84.تاريخ ابو الفدا ج 1 ص 168.سنن بيهقى ج 6 ص 301 العقد الفريد ج 5 ص 33.شرح نهج البلاغه ج 1 ص 198 بنقل از الغدير ج 8 ص 236-238. 
7.فتوح البلدان ج 1 ص 37. 
8.فتوح البلدان ج 1 ص 36. 
9.بلاذرى فتوح البلدان ج 1 ص 37-38. 
10.از اينكه مامون فدك را به بنى هاشم برگرداند،روى روزگار خنديد. (ديوان دعبل ص 247) . 

پى‏نوشتها:

زندگانى فاطمه زهرا(س)، دكترسيد جعفر شهيدى


 
















3 تشکر شده از کاربر اسمونی برای ارسال مفید :
تلاطم خاموش , صبا , ,



  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : اسمونی
1398.02.24
به این خاک نظر شده
دشمنان داخلی و خارجی همه زورشون رو زدن 
 جنگ،اختلاس، احتکار، تحریم و...
پایداری پرچم این آب و خاک، حسابیه که با دودوتا چارتا جور در نمیاد 
نگران شایعات و حرف ها نباش، همه چی دست خداست :)
 همه چی درسته :)
  




                                     

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان فدک
جمعه ۲۹ اسفند ۱۳۹۳ ۰۴:۴۵ بعد از ظهر نمایش پست [1]
آقا
rating
شماره عضویت : 13
حالت :
ارسال ها : 143
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 199
دعوت شدگان : 1
اعتبار کاربر : 1115
پسند ها : 158
تشکر شده : 166



 

فدك فاطمه(س)


كشمكشهاى سقيفه در راه انتخاب خليفه به پايان رسيد و ابوبكر زمام امور را به دست گرفت . حضرت على (ع) باگروهى از ياران با وفاى او از صحنهء حكومت بيرون رفت , ولى پس از تنوير افكار و آگاه ساختن اذهان عمومى , براى حفظ وحدت كلمه , از در مخالفت وارد نشد و از طريق تعليم و تفسير مفاهيم عالى قرآن و قضاوت صحيح و احتجاج واستدلال با دانشمندان اهل كتاب و... به خدمات فردى و اجتماعى خود ادامه داد.
امام (ع) در ميان مسلمانان واجد كمالات بسيارى بود كه هرگز ممكن نبود رقباى وى اين كمالات را از او بگيرند. اوپس عم و داماد پيامبر گرامى (ص), وصى بلافصل او, مجاهد نامدار و جانباز بزرگ اسلام و باب علم نبى (ص) بود.هيچ كس نمى توانست سبقت او را در اسلام و علم وسيع و احاطهء بى نظير وى را بر قرآن و حديث و بر اصول و فروع دين بر كتابهاى آسمانى انكار كند يا اين فضايل را از او سلب نمايد.
در اين ميان , امام (ع ) امتياز خاصى داشت كه ممكن بود در آينده براى دستگاه خلافت ايجاد اشكال كند و آن قدرت اقتصادى و در آمدى بود كه از طريق فدك به او مى رسيد.
از اين جهت , دستگاه خلافت مصلحت ديد كه اين قدرت را از دست امام (ع ) خارج كند, زيرا اين امتياز همچون امتيازات ديگر نبود كه نتوان آن را از امام (ع) گرفت .(1)


مشخصات فدك
سرزمين آباد و حاصلخيزى را كه در نزديكى خيبر قرار داشت و فاصلهء آن با مدينه حدود 140كيلومتر بود و پس ازدژهاى خيبر محل اتكاى يهوديان حجاز به شمار مى رفت قريهء <فدك >مى ناميدند.(1)
ّّپيامبر اكرم (ص ) پس از آنكه نيروهاى يهود را در <خيبر>و <وادى القرى >و <تيما>در هم شكست و خلا بزرگى را كه در شمال مدينه احساس مى شد با نيروى نظامى اسلام پر كرد, براى پايان دادن به قدرت يهود در اين سرزمين , كه براى اسلام و مسلمانان كانون خطر و تحريك بر ضد اسلام به شمار مى رفت , سفيرى به نام محيط را نزد سران فدك فرستاد.يوشع بن نون كه رياست دهكده را به عهده داشت صلح و تسليم را بر نبرد ترجيح داد و ساكنان آنجا متعهد شدند كه نيمى از محصول هر سال را در اختيار پيامبر اسلام بگذارند و از آن پس زير لواى اسلام زندگى كنند و بر ضد مسلمانان دست به توطئه نزنند.حكومت اسلام نيز, متقابلاً, تأمين امنيت منطقهء آنان را متعهد شد. در اسلام سرزمينهايى كه ازطريق جنگ و نبرد نظامى گرفته شود متعلق به عموم مسلمانان است و ادارهء آن به دست حكام شرع خواهد بود. ولى سرزمينى كه بدون هجوم نظامى و نبرد در اختيار مسلمانان قرار مى گيرد مربوط به شخص پيامبر (ص ) و امام پس ازاوست و بايد به طورى كه در قوانين اسلام معين شده است , در موارد خاصى بكار رود, و يكى از آن موارد اين است كه پيامبر و امام نيازمنديهاى مشروح نزديكان خود را به وجه آبرومندى بر طرف سازند.(2)

فدك هديهء پيامبر (ص) به حضرت فاطمه (س)
محدثان و مفسران شيعه و گروهى از دانشمندان سنى مى نويسد:
وقتى آيه <وآت ذا القربى حقه و المسكين و ابن السبيل >(1) نازل شد پيامبر (ص ) دختر خود حضرت فاطمه را خواست و فدك را به وى واگذار كرد.(2) ناقل اين مطلب ابوسعيد خدرى يكى از صحابه بزرگ رسول اكرم (ص) است .
كليهء مفسران شيعه و سنى قبول دارند كه آيه در حق نزديكان و خويشاوندان پيامبر نازل شده است و دختر آن حضرت بهترين مصداق بارى <ذا القربى >است . حتى هنگامى كه مردى شامى به على بن الحسين زين العابدين (ع ) گفت : خود را معرفى كن , آن حضرت براى شناساندن خود به شاميان آيهء فوق را تلاوت كرد و اين مطلب چنان در ميان مسلمانان روشن بود كه آن مرد شامى , در حالى كه سر خود را به عنوان تصديق حركت مى داد, به آن حضرت چنين عرض كرد :
به سبب نزديكى و خويشاوندى خاصى كه با حضرت رسول داريد خدا به پيامبر خود دستور داده كه حق شما رابدهد .(3)
خلاصهء گفتار آنكه آيه در حق حضرت زهرا (س ) و فرزندان وى نازل شده و مورد اتفاق مسلمانان است , ولى اين مطلب كه هنگام نزول اين آيه پيامبر (ص ) فدك را به دختر گرامى خود بخشيد مورد اتفاق دانمشندان شيعه و برخى ازدانشمندان سنى است .

چرا پيامبر (ص ) فدك را به دختر خود بخشيد؟
مى دانيم و تاريخ زندگى پيامبر (ص ) و خاندان او به خوبى گواهى مى دهد كه آنان هرگز دلبستگى به دنيا نداشته اندو چيزى كه در نظر آنان ارزشى نداشت همان ثروت دنيا بود. مع الوصف مى بينيم كه پيامبر گرامى (ص ) فدك را به دختر خود بخشيد و آن را به خاندان على (ع) اختصاص داد. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا پيامبر فدك را به دختر خود بخشيد. در پاسخ به اين سؤال وجوه زير را مى توان ذكر كرد:
1- زمامدارى مسلمانان پس از فوت پيامبر اكرم (ص ), طبق تصريحات مكرر آن حضرت , با امير مؤمنان (ع) بود واين مقام و منصب به هزينهء سنگين نياز داشت . حضرت على (ع ) براى ادارهء امور وابسته به منصب خلافت مى توانست از درآمد فدك به نحو احسن استفاده كند. گويا دستگاه خلافت از اين پيش بينى پيامبر (ص ) مطلع شده بود كه در همان روزهاى نخست فدك را از دست خاندان پيامبر خارج كرد.
2- دودمان پيامبر (ص), كه مظهر كامل آن يگانه دختر وى و نور ديدگانش حضرت حسن (ع) و حضرت حسين (ع) بود, بايد پس از فوت پيامبر (ص) به صورت آبرومندى زندگى كنند و حيثيت و شرف رسول اكرم و خاندانش محفوظبماند. براى تأمين اين منظور پيامبر (ص ) فدك را به دختر خود بخشيد.
3- پيامبر اكرم (ص ) مى دانست كه گروهى كينهء حضرت على (ع) را در دل دارند, زيرا بسيارى از بستگان ايشان به شمشير وى در ميدانهاى جهاد كشته شده اند. يكى از راههاى زدودن اين كينه اين بود كه امام (ع) از طريق كمكهاى مالى از آنان دلجويى كند و عواطف آنان را به خود جلب نمايد. همچنين به كليهء بينوايان و درماندگان كمك كند و از اين طريق موانع عاطفى كه بر سر راه خلافت او بود از ميان برداشته شود.
پيامبر (ص), هر چند ظاهراً فدك را به زهرا (س) بخشيد, ولى درآمد آن در اختيار صاحب ولايت بود تا از آن ,علاوه بر تأمين ضروريات زندگى خود, به نفع اسلام و مسلمانان استفاده كند.

درآمد فدك
با مراجعه به تاريخ , همهء اين جهات سه گانه در ذهن انسان قوت مى گيرد. زيرا فدك يك منطقهء حاصلخيز بود كه مى توانست حضرت على (ع ) را در راه اهداف خويش كمك كند.
حلبى , مورخ معروف , در سيرهء خود مى نويسد:
ابوبكر مايل بود كه فدك در دست دختر پيامبر باقى بماند و حق مالكيت فاطمه را در ورقه اى تصديق كرد; اما عمراز دادن ورقه به فاطمه مانع شد و رو به ابوبكر كرد و گفت : فردا به درآمد فدك نياز شديدى پيدا خواهى كرد, زيرا اگرمشركان عرب بر ضد مسلمانان قيام كنند از كجا هزينهء جنگى را تأمين مى كنى .(1)
از اين جمله استفاده مى شود كدر آمد فدك به مقدارى بوده است كه مى توانسته بخشى از هزينهء جهاد با دشمن راتأمين كند. از اين جهت لازم بود كه پيامبر(ص ) اين قدرت اقتصادى را در اختيار حضرت على (ع ) بگذارد.
ابن ابى الحديد مى گويد:
من به يكى از دانشمندان مذهب اماميه دربارهء فدك چنين گفتم : دهكدهء فدك آنچنان وسعت نداشت و سرزمين به اين كوچكى , كه جز چند نخل در آنجا نبود, اينقدر مهم نبود كه مخالفان فاطمه در آن طمع ورزند. او در پاسخ من گفت :تو در اين عقيده اشتباه مى كنى . شمارهء نخلهاى آنجا از نخلهاى كنونى كوفه كمتر نبود. به طور مسلم ممنوع ساختن خاندان پيامبر از اين سرزمين حاصلخيز براى اين بود كه مبادا امير مؤمنان از درآمد آنجا براى مبازه با دستگاه خلافت استفاده كند. لذا نه تنها فاطمه را از فدك محروم ساختند, بلكه كليهء بنى هاشم و فرزندان عبدالمطلب را از حقوق مشروع خود (خمس غنائم ) هم بى نصيب نمودند.
افردى كه بايد مدام به دنبال تأمين زندگى بروند و با نيازمندى به سر ببرند هركز فكر مبارزه با وضع موجود را در مغز خود نمى پرورانند.(2)
امام موسى بن جعفر (ع ) حدود مرزى فدك را در حديثى چنين تحديد مى كند:
فدك از يك طرف به <عدن >, از طرف دوم به <سمرقند>, از جهت سوم به <آفريقا>, از جانب چهارم به درياها وجزيزه ها و ارمنستان ... حدود مى شد.(3)
به طور مسلم فدك , كه بخشى از خيبر بود, چنان حدودى نداشت ; مقصود امام كاظم (ع ) اين بوده است كه تنهاسرزمين فدك از آنان غصب نشده است بلكه حكومت بر ممالك پهناور اسلامى كه حدود چهارگانهء آن در سخن امام تعيين شده از اهل بيت گرفته شده است .
قطب الدين راوندى مى نويسد:
پيامبر (ص ) سرزمين فدك را به مبلغ بيست و چهار هزار دينار اجاره داد. در برخى از احاديث هفتاد هزار دينار نيزنقل شده است و اين اختلاف به حسب تفاوت درآمد سالانهء آن بوده است .
هنگامى كه معاويه به خلافت رسيد فدك را ميان سه نفر تقسيم كرد: يك سوم آن را به مروان بن حكم و يك سوم ديگر را به عمرو بن عثمان و ثلث آخر را به فرزند خود يزيد داد. و چون مروان به خلافت رسيد همهء سهام را جزو تيول خود قرار داد. (4)
از اين نحوه تقسيم استفاده مى شود كه فدك سرزمين قابل ملاحظه اى بوده است كه معاويه آن را ميان سه نفر, كه هريك نمايندهء فاميل بزرگى بود, تقسيم كرد.
هنگامى كه حضرت فاطمه (ع ) با ابوبكر دربارهء فدك سخن گفت و گواهان خود را براى اثبات مدعاى خود نزد اوبرد, وى در پاسخ دختر پيامبر (ص ) گفت : فدك ملك شخصى پيامبر نبوده , بلكه از اموال مسلمانان بود كه از درآمد آن سپاهى را مجهز مى كرد و براى نبرد با دشمنان مى فرستاد و در راه خدا نيز انفاق مى كرد.(5)
اينكه پيامبر (ص ) با درآمد فدك سپاه بسيج مى كرد يا آن را ميان بنى هاشم و بينوايان تقسيم مى نمود حاكى است كه اين بخش از خيبر درآمد سرشارى داشته كه براى بسيج سپاه كافى بوده است .
هنگامى كه عمر تصميم گرفت شبه جزيره را از يهوديان پاك سازد به آنان اخطار كرد كه سرزمينهاى خود را به دولت ];,,لاسلامى واگذار كنند و بهاى آن را بگيرند و فدك را تخليه كنند.
پيامبر گرامى (ص ) از روز نخست با يهوديان ساكن فدك قرار گذاشته بود كه نيمى از آن را در اختيار داشته باشند ونيم ديگر را به رسول خدا واگذار كنند. از اين جهت , خليفه ابن تيهان و فروة و حباب و زيد بن ثابت را به فدك اعزام كردتا بهاى مقدار غصب شدهء آن را پس از قيمت گذارى به ساكنان يهودى آنجا بپردازد. آنان سهم يهوديان را به پنجاه هزاردرهم تقويم كردند و عمر اين مبلغ را از مالى كه از عراق به دست آمده بود پرداخت .(6)

انگيزه هاى تصرف فدك
هوادارى گروهى از ياران پيامبر (ص ) از خلافت و جانشينى ابوبكر نخستين پل پيروزى او بود و در نتيجه خزرجيان كه نيرومندترين تيرهء انصار بودند, با مخالفت تيرهء ديگر آنان از صحنهء مبارزه بيرون رفتند و بنى هاشم , كه در رأس آنان حضرت على (ع ) قرار داشت , بنا به عللى كه در گذشته ذكر شد, پس از روشن كردن اذهان عمومى , از قيام مسلحانه ودسته بندى در برابر حزب حاكم خودارى كردند.
ولى اين پيروزى نسبى درمدينه براى خلافت كافى نبود و به حمايت مكه نيز نياز داشت .ولى بنى اميه , كه در رأس آنها ابوسفيان قرار داشت , جمعيت نيرومندى بودند كه خلافت خليفه را به رسميت نشناخته , انتظار مى كشيدند كه ازنظر ابوسفيان و تأييد و تصويب وى آگاه شوند. لذا هنگامى كه خبر رحلت پيامبر اكرم (ص) به مكه رسيد فرماندار مكه ,كه جوان بيست و چند ساله اى به نام عتاب بن اسيد بن العاص بود, مردم را از درگذشت پيامبر (ص ) آگاه ساخت ولى از خلافت و جانشينى او چيزى به مردم نگفت در صورتى كه هر دو حادثه مقارن هم رخ داده , طبعاً با هم گزارش شده بود و بسيار بعيد است كه خبر يكى از اين دو رويداد به مكه برسد ولى از رويداد ديگر هيچ خبرى منتشرنشود.
سكوت مرموز فرماندار اموى مكه علتى جز اين نداشت كه مى خواست از نظر رئيس فاميل خود, ابوسفيان , آگاه شود و سپس مطابق نظر او رفتار كند.
با توجه به اين حقايق , خليفه به خوبى دريافت كه ادامهء فرمانروايى وى بر مردم , در برابر گروههاى مخالف , نياز به جلب نظرات و عقايد مخالفان دارد و تا آرا و افكار و بالاتر از آن قلوب و دلهاى آنان را از طرق مختلف متوجه خود سازد ادامهء زمامدارى بسيار مشكل خواهد بود.
يكى از افراد مؤثرى كه بايد نظر او جلب مى شد رئيس فاميل اميه , ابوسفيان بود. زيرا وى از جمله مخالفان حكومت ابوبكر بود كه وقتى كه شنيد وى زمام امور را به دست گرفته است به عنوان اعتراض گفت : <ما را با ابو فضيل چكار؟>و هم او بود كه , پس از ورود به مدينه , به خانهء حضرت على (ع ) و عباس رفت و هر دو را براى قيام مسلحانه دعوت كرد و گفت : من مدينه را با سواره و پياده پر مى كنم ; برخيزيد و زمام امور را به دست گيريد!
ابوبكر براى اسكان و خريدن عقيدهء وى اموالى را كه ابوسفيان همراه آورده بود به خود او بخشيد و دينارى از آن برنداشت .حتى به اين نيز اكتفا نكرد و فرزند وى يزيد (برادر معاويه ) را براى حكومت شام انتخاب كرد. وقتى به ابوسفيان خبر رسيد كه فرزندش به حكومت رسيده است فوراً گفت : ابوبكر صلهء رحم كرده است !(1) حال آنكه ابوسفيان , قبلاً به هيچ نوع پيوندى ميان خود و ابوبكر قائل نبود.
تعداد افرادى كه مى بايست همچون ابوسفيان عقايد آنان خريده شود بيش از آن است كه در اين صفحات بيان شود; چه همه مى دانيم كه بيعت با ابوبكر در سقيفهء بنى ساعده بدون حضور گروه مهاجر صورت گرفت . از مهاجران تنها سه تن , يعنى خليفه و دو نفر از همفكران وى ـ عمر و ابوعبيده , حضور داشتند. به طور مسلم اين نحوه بيعت گرفتن و قرار دادن مهاجران در برابر كار انجام شده , خشم گروهى را بر مى انگيخت . از اين جهت , لازم بود كه خليفه رنجش آنان را بر طرف سازد و به وضع ايشان رسيدگى . به علاوه , مى بايست گروه انصار, به ويژه خزرجيان كه از روزنخست با او بيعت نكردند و با دلى لبريز از خشم شقيفه را ترك گفتند, مورد مهر و محبت خليفه قرار مى گرفتند.
خليفه نه تنها براى خريد عقايد مردان اقدام نمود, بلكه اموالى را نيز ميان زنان انصار تقسيم كرد. وقتى زيد بن ثابت سهم يكى از زنان بنى عدى را به در خانهء او آورد, آن زن محترم پرسيد كه : اين چيست ؟ زيد گفت : سهمى است كه خليفه ميان زنان و از جمله تو تقسيم كرده است . زن با ذكاوت خاصى دريافت كه اين پول يك رشوهء دينى ! بيش نيست ,لذا به او گفت : براى خريد دينم رشوه مى دهيد؟ سوگند به خدا, چيزى از او نمى پذيرم . و آن را رد كرد.(2)

كمبود بودجهء حكومت
پيامبر گرامى (ص ) در دوران بيمارى خود هر چه در اختيار داشت همه را تقسيم كرد و بيت المال تهى بود.نمايندگان پيامبر پس از درگذشت آن حضرت با اموال مختصرى وارد مدينه مى شدند, يا آنها را به وسيلهء افراد امينى گسيل مى داشتند. ولى اين درآمدهاى مختصرى براى حكومتى كه مى خواست ريخت و پاش كند و عقايد مخالفان رابخرد قطعاً كافى نبود.
از طرف ديگر, قبايل اطراف پرچم مخالفت برافراشته , از دادن زكات به مأموران خليفه خوددارى مى كردند و از اين ناحيه نيز ضربت شكننده اى بر اقتصاد حاكميت وارد مى آمد.
از اين جهت , رئيس حزب حاكم چاره اى جز اين نداشت كه براى ترميم بودجهء حكومت دست به اين طرف و آن طرف دراز كرده , اموالى را مصادره كند. در اين ميان چيزى بهتر از فدك نبود كه با نقل حديثى از پيامبر, كه تنها خودخليفه راوى آن بود(1), از دست حضتر فاطمه (ع ) خارج شد و در آمد سرشار آن براى محكم ساختن پايه هاى حكومت مورد استفاده قرار گرفت .
عمر, به گونه اى به اين حقيقت اعتراف كرده , به ابوبكر چنين گفت : فردا به درآمد فدك نياز شديدى پيدا خواهى كرد, زيرا اگر مشركان عرب بر ضد مسلمانان قيام كنند, از كجا هزينهء جنگى آنها را تأمين خواهى كرد.(2)
گفتار و كردار خليفه و همفكران او نيز بر اين مطلب گواهى مى دهد. چنانكه وقتى حضرت فاطمه (ع ) فدك را از اومطالبه كرد در پاسخ گفت : پيامبر هزينهء زندگى شما را از آن تأمين مى كرد و تأمين مى كرد و باقيماندهء درآمد آن را ميان مسلمانان قسمت مى نمود. در اين صورت تو با درآمد آن چه كار خواهى كرد؟
دختر گرامى پيامبر (ص ) فرمود: من نيز از روش او پيروى مى كنم و باقيماندهء آن را در ميان مسلمانان تقسيم خواهم كرد.
با اينكه حضرت فاطمه (ع ) راه را بر خليفه بست , وى گفت : من نيز همان كار را انجام مى دهم كه پدرت انجام مى داد!(3)
اگر هدف خليفه از تصرف فدك , تنها اجراى يك حكم الهى بود و آن اينكه در آمد فدك , پس از كسر هزينهء خاندان پيامبر (ص ), در راه مسلمانان مصرف شود, چه فرق مى كرد كه اين كار را او انجام دهد يا دخت پيامبر (ص ) و شوهر گرامى او كه به نص قرآن از گناه و نافرمانى مصون و پيراسته اند.
اصرار خليفه بر اينكه درآمد فدك در اختيار او باشد گواه است كه او چشم به اين درآمد دوخته بود تا از آن براى تحكيم حكومت خود استفاده كند.

عامل ديگر تصرف فدك
عامل ديگر تصرف فدك , چنانكه پيشتر نيز ذكر شد, ترس از قدرت اقتصادى امير مؤمنان على (ع ) بود. امام (ع )همهء شرايط رهبرى را دارا بود, زيرا علم و تقوا و سوابق درخشان و قرابت با پيامبر (ص ) و توصيه هاى آن حضرت درحق او قابل انكار نبود و هرگاه فردى با اين شرايط و زمينه ها قدرت مالى نيز داشته باشد. و بخواهد با دستگاه متزلزل خلافت رقابت كند, اين دستگاه با خطر بزرگى روبرو خواهد بود. در اين صورت , اگر سلب امكانات و شرايط ديگرحضرت على (ع ) امكان پذير نيست و نمى توان با زمينه هاى مساعدى كه در وجود اوست مبارزه كرد, ولى مى توان حضرت على (ع ) را از قدرت اقتصادى سلب كرد. از اين رو, براى تضعيف خاندان و موقعيت حضرت على (ع ), فدك را از دست مالك واقعى آن خارج ساختند و خاندان پيامبر (ص ) را محتاج دستگاه خود قرار دادند.
اين حقيقت از گفتگوى عمر با خليفه به روشنى استفاده مى شود. وى به ابوبكر گفت :
مردم بندگان دنيا هستند و جز آن هدفى ندارند. تو خمس و غنايم را از على بگير و فدك را از دست او بيرون آور, كه وقتى مردم دست او را خالى ديدند او را رها كرده به تو متمايل مى شوند.(1)
گواه ديگر بر اين مطلب اين است كه دستگاه خلافت نه تنها خاندان پيامبر (ص ) را از فدك محروم كرد, بلكه آنان رااز يك پنجم غنايم جنگى نيز, كه به تصريح قرآن متعلق به خويشاوندان پيامبر است .(2), محروم ساخت و پس از درگذشت پيامبر (ص ) دينارى از اين طريق به آنه پرداخت نشد.
تاريخنويسان غالباً تصور مى كنند كه اختلاف حضرت فاطمه (ع ) با خليفه وقت تها بر سر فدك بود, در صورتى كه او با خليفه بر سر سه موضوع اختلاف داشت : 
1- فدك كه پيامبر اكرم (ص ) به وى بخشيده بود.
2- 500 ميراثى كه از پيامبر (ص ) براى او باقى مانده بود.
3- سهم ذى القرى كه به تصريح قرآن يكى از مصادرف خمس غنايم است .
عمر مى گويد: وقتى فاطمه (س ) فدك و سهم ذى القربى را از خليفه خواست , خليفه ابا كرد و آنها را نداد.
انس بن مالك مى گويد:
فاطمه (ع ) نزد خليفه آمد و آيهء خمس را كه در آن سهمى براى خويشاوندان پيامبر مقرر شده قرائت كرد. خليفه گفت : قرآنى كه تو مى خوانى من نيز مى خوانم . من هرگز سهم ذى القربى را نمى توانم به شما بدهم , بلكه حاضرم هزينه ءزندگى شما را از آن تأمين كنم و باقى را در مصالح مسلمانان مصرف كنم .
فاطمه گفت : حكم خدا اين نيست . وقتى آيهء خمس نازل شد پيامبر (ص ) فرمود: بر خاندان محمد بشارت باد كه خداوند (از فضل و كرم خود) آنان را بى نياز ساخت .
خليفه گفت : به عمر و ابوعبيده مراجعه مى كنم , اگر با نظر تو موافقت كردند حاضرم همهء سهميهء ذى القربى را به توبپردازم !
وقتى از آن دو سؤال شد آنان نيز نظر خليفه را تأييد كردند. فاطمه از اين وضع سخت تعجب كرد و دريافت كه آنان باهم تبانى كرده اند.(3)
كار خليفه جز اجتهاد در برابر نص نبود. قرآن كريم با صراحت كامل مى گويد كه يك سهم از خمس غنايم مربوط به ذى القربى است , ولى او به بهانهء اينكه از پيامبر در اين زمينه چيزى نشنيده است به تفسير آيه پرداخته و گفت : بايد به آل محمد به اندازهء هزينهء زندگى پرداخت و باقيمانده را در راه مصالح اسلام صرف كرد.
اين تلاشهاى جز براى اين نبود كه دست امام (ع ) را از مال دنيا تهى كنند و او را محتاج خويش سازد, تا نتواندانديشهء قيام بر ضد حكومت را عملى كند .
از نظر فقه شيعى , به گواه رواياتى كه از جانشينان پيامبر گرامى (ص ) به دست ما رسيده است , سهم ذى القربى ملك شخصى خويشاوندان پيامبر نيست . زيرا اگر قرآن براى ذى القربى چنين سهمى قائل شده است به جهت اين است كه دارندهء اين عنوان , پس از پيامبر (ص ), حائز مقام زعامت و امامت است . از اين رو, بايد سهم خدا و پيامبر ذى القربى , كه نيمى از خمس غنايم را تشكيل مى دهند, به خويشاوند پيامبر (ص ) كه ولى و زعيم مسلمانان نيز هست برسد و زير نظر او مصرف شود.
خليفه به خوبى مى دانست كه اگر حضرت فاطمه (ع ) سهم ذى القربى را مى طلبد مال شخصى خود را نمى خواهد,بلكه سهمى را مى خواهد كه بايد شخصى كه داراى عنوان ذى القربى است آن را دريافت كرده , به عنوان زعيم مسلمانان در مصالح آنها صرف كند و چنين شخصى , پس از رسول اكرم (ص ) جز حضرت على (ع ) كسى نيست ودادن چنين سهمى به حضرت على (ع ) يك نوع عقب نشينى از خلافت و اعتراف به زعامت اميرمؤمنان است . از اين رو, خطاب به حضرت فاطمه (ع ) گفت : 
هرگاه سهم ذى القربى را در اختيار شما نمى گذارم و پس از تأمين هزينهء زندگى شما باقيمانده را در راه اسلام صرف مى كنم !

فدك در كشاكش گرايشها و سياستهاى متضاد
در نخستين روزهاى خلافت هدف از تصرف فدك و مصادرهء اموال دخت گرامى پيامبر (ص ) تقويت بنيهء مالى حزب حاكم و تهى ساختن دست خليفهء راستين از مال دنيا بود. ولى پس از گسترش حكومت اسلامى , فتوحات بزرگ مسلمين سيل ثروت را به مركز خلافت روانه ساخت و دستگاه خلافت خود را از در آمد فدك بى نياز ديد از طرف ديگر, مرور زمان پايه هاى خلافت خلفا را در جامعهء اسلامى تحكيم كرد و ديگر كسى گمان نمى برد كه خليفهء راستين امير مؤمنان على (ع ) با درآمد فدك به فكر مخالفت بيفتد و در مقابل آنان صف آرايى كند.
با يانكه در دو دوران خلفاى ديگر علل اوليهء تصرف فدك , يعنى تقويت بنيه مالى دستگاخ خلافت , از ميان رفته وبه كلى منتفى شده بود, اما سرزمين فدك و در آمد آن همچنان در قلمرو سياست و اموال هر خليفه اى بود كه روى كارمى آمد و دربارهء آن , به گونه اى كه با نحوهء نظر و گرايش او به خاندان پيامبر (ص ) بستگى داشت , تصميم مى گرفت . آنان كه پيوند معنوى خود را با خاندان رسالت كاملاً بريده بودند از بازگردانيدن فدك به مالكان واقعى آن به شدت خوددارى مى كردند و آن را جزو اموال عمومى و خالصهء حكومت قرار مى دادند و احياناً به تيول خود يا يكى ازاطرافيان خويش در مى آوردند, ولى كسانى كه نسبت به خاندان پيامبر (ص ) كم و بيش مهر مى ورزيدند يا مقتضيات زمان و سياست وقت ايجاب مى كرد از فرزندان حضرت فاطمه (ع ) دلجويى كنند آن را به فرزندان زهرا (س) مى سپردند تا روزى كه خليفهء ديگر و سياست ديگرى جانشين خليفه و سياست قبلى گردد.
از اين جهت , فدك هيچ گاه وضع ثابت و استوارى نداشت , بلكه پيوسته در گرو كشاكش گرايشهاى مختلف وسياستهاى متضاد بود. گاهى به مالكان واقعى خود باز مى گشت و اغلب مصادره مى شد و در هر حال , همواره يكى ازمسائل حساس و بغرنج اسلامى بود.
در دوران خلفا تا زمان حضرت على (ع ) فدك وضع ثابتى داشت . از درآمد آن مبلغى مختصر به عنوان هزينهء زندگى به خاندان پيامبر (ص ) پرداخت مى شد و باقيمانهدء آن , مانند ديگر اموال عمومى , زير نظر خلفا به صرف مى رسيد.
هنگامى كه معاويه زمام امور را به دست گرفت آن را ميان سه نفر تقسيم كرد: سهمى به مروان و سهمى به عمرو بن عثمان بن عفان و سهمى هم به فرزند خود يزيد اختصاص داد.
فدك همچنان دست به دست مى گشت تا كه مروان بن حكم , در دوران خلافت خود, همهء سهام را از آن دو نفرديگر خريد و از آن خود قرار داد و سرانجام آن را به فرزند خود عبدالعزيز بخشيد و او نيز آن را به فرزند خود عمر بن عبدالعزيز هديه كرد يا براى او به ارث گذاشت .
هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد تصميم گرفت كه بسيارى از لكه هاى ننگين بنى اميه را از دامن جامعهء اسلامى پاك سازد. از اين رو, به جهت گرايشى كه به خاندان پيامبر (ص ) داشت , نخستين مظلمه اى را كه به صاحبان اصلى آن باز گردانيد فدك بود. وى آن را در اختيار حسن بن حسن بن على و به روايتى در اختيار حضرت سجاد قرار داد .(1) او نامه اى به فرماندار مدينه ابوبكر بن عمرو نوشت و دستورد داد كه فدك را به فرزندان حضرت فاطمه (ع ) پس دهد.
فرماندار بهانه گير مدينه در پاسخ نامهء خليفه نوشت : 
فاطمه در مدينه فرزندان بسيارى دارد و هر كدام در خانواده اى زندگى مى كنند من فدك را به كدام يك بازگردانم ؟
فرزند عبدالعزيز وقتى پاسخ نامهء فرماندار را خواند سخت ناراحت شد و گفت : 
لله من اگر تو را به كشتن گاوى فرمان دهم مانند بنى اسرائيل خواهى گفت كه رنگ آن گاه چگونه است . هنگامى كه نامه ءمن به دست تو رسيد فدك را ميان فرزندان فاطمه كه از على هستند تقسيم كن .
حاشيه نشينان خلافت كه همه از شاخه هاى بنى اميه بودند از دادگرى خليفه سخت ناراحت شدند و گفتند: تو باعمل خود شيخين را تخطئه كردى . چيزى نگذشت كه عمر بن قيس با گروهى از كوفه وارد شام شد و از كار خليفه انتقاد كرد. خليفه در پاسخ آنان گفت : 
شام جاهل و نادانيد. آنچه را كه من به خاطر دارم شما هم شنيده ايد ولى فراموش كرده ايد. زيرا استاد من ابوبكر بن محمد عمرو بن حزم از پدرش و او از جدش نقل كرد كه پيامبر گرامى (ص ) فرمود: <فاطمه پارهء تن من است ; خشم اومايهء خشم من و خشنودى او سبب خشنودى من است >. فدك در زمان خلفا جزو اماوال عمومى در خالصهء حكومت بود و سپس به مروان واگذار شد و او نيز آن را به پدرم عبدالعزيز بخشيد. پس از درگذشت پدرم , من و برادرانم آن را به ارث برديم و برادرانم سهم خود را به من فروخته يا بخشيدند و من نيز آن را به حكم حديث رسول اكرم (ص ) به فرزندان زهرا باز گرداندم .
پس از درگذشت عمر بن عبدالعزيز, آل مروان , يكى پس از ديگرى , زمام امور را به دست گرفتند و همگى در مسيربر خلاف مسير فرزند عبدالعزيز گام برداشت و فدك در مدت خلافت فرزندان مروان در تصرف آنها بود و خاندان پيامبر (ص ) از درآمد آن كاملاً محروم بودند.
پس از انقراض حكومت امويان و تأسيس دولت عباسى فدك نوسان خاصى داشت :
نخستين خليفهء عباسى , سفاح , فدك را به عبدالله بن الحسن بازگرداند. پس از وى منصور آن را باز ستاند. مهدى فرزند منصور از روش او پيروى نكرد و فدك را به فرزندان حضرت فاطمه (س ) باز گرداند. پس از درگذشت مهدى فرزندان وى موسى و هارون , كه يكى پس از ديرگى زمام خلافت را به دست گرفتند, فدك را از خاندان پيامبر (ص )سلب كردند و در تصرف خود درآوردند. تا اينكه مأمون فرزند هارون زمام خلافت را به دست گرفت .
روزى مأمون براى رد مظالم و رسيدگى به شكايات رسماً جلوس كرده , نامه هايى را كه ستمديدگان نوشته بودند بررسى مى كرد.
نخستين نامه اى كه همان روز در دست او قرار گرف نامه اى بود كه نويسندهء آن خود را وكيل و نمايندهء حضرت فاطمه (ع ) معرفى كرده , خواستار بازگرداندن فدك به دودمان نبوت شده بود. خليفه به آن نامه نگريست و اشك درديدگان او حلقه زد. دستور داد كه نويسندهء نامه را احضار كنند.
پس از چندى , پيرمردى وارد مجلس خليفه شد و با مأمون دربارهء فدك به بحث نشست . پس از يك رشته مناظرات مأمون قانع شد و دستور داد كه نامهء رسمى به فرماندار مدينه بنويسند كه فدك را به فرزندان زهرا (س ) باز گرداند. نامه نوشته شد و به امضاى خليفه رسيد و براى اجرا به مدينه ارسال شد.
بازگرداندن فدك به خاندان نبوت مايهء شادى شيعيان شد و دعبل خزاعى قصيده اى در اين زمينه سرود كه نخستين بيت آن اين است : 
اصبح وجه الزمان قد ضحكابرد مامون هاشم فدكاً(2)
چهرهء زمانه خندان گشت , زيرا مأمون فدك را به فرزندان هاشم (كه مالكان واقعى آن بودند) باز گرداند.
شگفت آور نامه اى است كه مأمون در سال 210در اين زمينه به فرماندار مدينه قيم بن جعفر نوشت كه خلاصهء آن اين است : 
امير مؤمنان , با موقعيتى كه در دين خدا و در خلافت اسلامى دارد و به سبب خويشاوندى با خاندان نبوت ,شايسته ترين فردى است كه بايد سنتهاى پيامبر را رعايت كند و آنچه را كه وى به ديگران بخشيده است به مورد اجرابگذارد. پيامبر گرامى فدك را به دختر خود فاطمه بخشيده است و اين مطلب چنان روشن است كه هرگز كسى ازفرزندان پيامبر در آن اختلاف ندارد و كسى بالاتر از آنان خلاف آن را ادعا نكرده است كه شايستهء تصديق باشد.
بر اين اساس , امير مؤمنان مأمون مصلحت ديد كه براى كسب رضاى خدا و اقامهء عدل و احقاق حق , آن را به وارثان پيامبر خدا باز گرداند و دستور او را تنفيذ كند. از اين جهت , به كارمندان و نويسندگان خود دستور داد كه اين مطلب رادر دفاتر دولتى ثبت كنند. هرگاه پس از درگذشت پيامبر اكرم (ص ) در مراسم حج ندا مى كردند كه هر كس از پيامبرچيزى را, به عنوان صدقه يا بخشش يا وعده اى , ادعا كند ما را مطلع سازد مسلمانان گفتار او را مى پذيرفتند; تا چه رسد به دختر پيامبر گرامى كه حتماً بايد قول او تصديق و تأييد شود.
امير مؤمنان به مبارك طبرى دستور داد كه فدك را, با تمام حدود و حقوق , به وارثان فاطمه باز گرداند و آنچه دردهكدهء فدك از غلامان و غلات و چيزهاى ديگر هست به محمد بن يحيى بن حسن بن زيد بن على بن الحسين ومحمد بن عبدالله بن حسن بن على بن الحسين باز گرداند.
بدان كه اين نظرى است كه امير مؤمنان از خدا الهام گرفته و خدا او را موفق ساخته است كه به سوى خدا و پيامبرتقرب جويد.
اين مطلب را به كسانى كه از جانب تو انجام وظيفه مى كنند برسان و در عمران و آبادى فدك و فزونى درآمد آن بكوش .(3)
فدك همچنان در دست فرزندان زهرا (س ) بود تااينكه متوكل براى خلافت انتخاب شد. وى از دشمنان سرسخت خاندان رسالت بود. لذا فدك را از فرزندان حضرت زهرا (س ) باز گرفت و تيول عبدالله بن عمر بازيار قرار داد.
در سرزمين فدك يازده نخل وجود داشت كه آنها را پيامبر اكرم (ص ) به دست مبارك خود غرس كرده بود و مردم درايام حج خرماهاى آن نخلها را به عنوان تبرك و به قيمت گران مى خريدند و اين خود كمك شايانى به خاندان نبوت بود.
عبدالله از اين مسئله بسيار ناراحت بود. لذا مردى را به نام بشيران رهسپار مدينه ساخت تا آن نخلها را قطع كند.وى نيز با شقاوت بسيار مأموريت خود را انجام داد, ولى وقتى به بصره بازگشت فلج شد.
از آن دوره به بعد, فدك از خاندان نبوت سلب شد و حكومتهاى جائر از اعادهء آن به وارثان حضرت زهرا (س )خوددارى كردند.

پروندهء فدك در معرض افكار عمومى
چهارده قرن از قرن از غصب فدك و اعتراض دخت گرامى پيامبر (ص) مى گذرد. شايد بعضى تصّور كنند كه داورى صحيح دربارهء اين حادثه دشوار است , زيرا گذشت زمان مانع از آن است كه قاضى بتواند بر محتويات پرونده به طوركامل دست يابد و اوراق آن را به دقت بخواند و رأى عادلانه صادر كند; چه احياناً دست تحريف در آن راه يافته ,محتويات آن را به هم زده است . ولى آنچه مى تواند كار دادرسى را آسان كند اين است كه مى توان با مراجعه به قرآن كريم و احاديث پيامبر گرامى (ص) و اعترافات و ادعاهاى طرفين نزاع , پروندهء جديدى تنظيم كرد و بر اساس آن , باملاحظهء بعضى از اصول قطعى و تغييرناپذير اسلام , به داورى پرداخت . اينك توضيح مطلب : 
از اصول مسلم اسلام اين است كه هر سرزمينى كه بدون جنگ و غلبهء نظامى توسط مسلمانان فتح شود در اختيارحكومت اسلامى قرار مى گيرد و از اموال عمومى يا اصطلاحاً خالصه شمرده مى شود و مربوط به رسول خدا (ص) خواهد بود .
اين نوع اراضى ملك شخصى پيامبر (ص ) نيست بلكه مربوط به دولت اسلامى است كه رسول اكرم (ص ) در رأس آن قرار دارد و پس از پيامبر اختيار و حق تصرف در اين نوع اموال با كسى خواهد بود كه به جاى پيامبر و همچون اوزمام امور مسلمانان را به دست مى گيرد. قرآن مجيد اين اصل اسلامى را در سورهء حشر, آيات ششم و هفتم چنين بيان مى فرمايد: 
.

اموالى كه در اختيار پيامبر گرامى (ص ) بود بر دو نوع بود: 
1- اموال خصوصى 
اموالى كه پيامبر (ص) شخصاً مالك آنها بود در كتابهاى تاريخ و سيره به عنوان اموال خصوصى پيامبر اكرم (ص) به تفصيل فهرست شده و منعكس است .(1) تكليف اين نوع اموال در زمان حيات پيامبر (ص) با خود او بوده است و پس از درگذشت وى , مطابق قانون ارث در اسلام , به وراث آن حضرت منتقل مى شود; مگر اينكه ثابت شود كه وارث پيامبر از اموال شخصى او محروم بوده است كه در اين صورت اموال شخصى او بايد به عنوان صدقه ميان مستحقان تقسيم شده يا در راه مصالح اسلامى مصرف شود. در بخشهاى آينده دربارهء اين موضوع بحث گسترده اى انجام داده ,ثابت خواهيم كرد كه در قانون ارث , ميان وارث پيامبر (ص ) و وارث ديگران تفاوتى نيست و روايتى كه خليفه اول به استناد آن وارث پيامبر را از ارث او محروم ساخت , بر فرض صحت , معنى ديگرى دارد كه دستگاه خلافت از آن غفلت ورزيده است .

2- اموال خالصه 
اموال و املاكى كه متعلق به حكومت اسلامى بوده است و پيامبر اسلام (ص ) به عنوان ولى مسلمانان در آنهاتصرف مى كرد و در راه مصالح اسلام و مسلمانان و مصرف مى رساند اصطلاحاً خالصه ناميده مى شود. در مباحث فقهى بابى است به نام <فيى ء>كه در كتاب <جهاد>و احياناً در باب <صدقات >از آن بحث مى كنند. فيىء در لغت عرب به معنى بازگشت است و مقصود از آن سرزمينهايى است كه بدون جنگ و خونريزى به تصرف حكومت اسلامى درآيد و ساكنان آنها تحت شرايطى تابع حكومت اسلامى شوند. اين نوع اراضى كه بدون مشقت و هجوم ارتش اسلام در اختيار پيامبر اكرم (ص ) قرار مى گرفت مربوط به حكومت اسلامى بود و سربازان مسلمان در آن حقى نداشتند.پيامبر اكرم (ص ) در آمد آنها را در مصالح اسلامى به مصرف مى رساند و گاهى در ميان افراد مستحق تقسيم مى كرد تا, با استفاده از آن و به اتكاى كار و كوشش خود, هزينهء زندگى خويش را تأمين كنند. بخششهاى پيامبر (ص ) غالباً از محل درآمد اين اراضى بود و احياناً از خمس غنايم .
خوب است در اينجا نمونه اى از روش پيامبر (ص ) را در خصوص اين نوع اراضى متذكر شويم .
بنى النضير متشكل از سه طايفهء يهودى بودند كه در نزديكى مدينه خانه و باغ و اراضى مزروعى داشتند. هنگامى كه پيامبر گرامى (ص ) به مدينه مهاجرت كرد قبايل اوس و خزورج به وى ايمان آوردند, ولى سه طايفهء مذكور بر دين خود باقى ماندند. پيامبر اكرم (ص ) با عقد پيمان خاصى در زمينهء اتفاق و اتحاد ساكنان مدينه و حومهء آن سخت كوشيد و سرانجام هر سه طايفه با پيامبر (ص ) پيمان بستند كه از هر نوع توطئه بر ضد مسلمانان اجتناب كنند و گامى برخلاف مصالح آنان بر ندارند. ولى هر سه , متناوباً و در آشكار و نهان , پيمان شكنى كردند و از هر نوع خيانت و توطئه براى سقوط دولت اسلامى و حتى قتل پيامبر (ص ) خوددارى نكردند. از جمله , هنگامى كه پيامبر اكرم (ص ) براى انجام كارى به محلهء بنى النضير رفته بود, آنان قصد قتل پيامبر (ص ) را كردند و مى خواستند او را ترور كنند. از اين رو,پيامبر همهء آنان را مجبور كرد كه مدينه را ترك كنند و سپس خانه ها و مزارع ايشان را در ميان مهاجران و برخى ازمستمندان انصار تقسيم كرد.(2)
در تاريخ اسلام نام برخى از كسانى كه از اين نوع اراضى استفاده كردند و صاحب خانه شدند برده شده است . على (ع ) و ابوبكر و عبدالرحمان بن عوف و بلال از مهاجران و ابو دجانه و سهل بن حنيف و حارث بن صمه از انصار,از آن جمله بودند.(3)
سرزمين فدك از املاك خالصه بود
محدثان و سيره نويسان اتفاق نظر دارند كه فدك از جمله املاك خالصه بوده است . زيرا فدك سرزمينى بود كه هرگزبه جنگ و غلبه فتح نشد, بلكه هنگامى كه خبر شكست خيبريان به دهكدهء فدك رسيد اهالى آن متفقاً حاضر شدند كه با پيامبر (ص ) از در صلح وارد شوند و نيمى از اراضى فدك را در اختيار آن حضرت بگذارند و در برابر آن در انجام مراسم مذهبى خود كاملاً آزاد باشند و متقابلاً حكومت اسلامى امنيت منطقهء آنان را تأمين كند.(4)
هيچ كس از علماى اسلام در اين مسئله اختلاف نظر ندارد و از مذاكرات دخت گرامى پيامبر (ص ) با ابوبكر درباره ءدربارهء فدك به خوبى استفاده مى شود كه طرفين خالصه بودن فدك را پذيرفته بودند و اختلاف آنان در جاى ديگر بودكه بعداً تشريح مى شود.

فدك را پيامبر (ص ) به فاطمه (س ) بخشيده بود
علماى شيعه و گروهى از محدثان اهل تسنن اتفاق نظر دارند كه وقتى آيهء <وآت ذا القربى حقه و المسكين و ابن السبيل >ناز شد پيامبر گرامى (ص ) فدك را به دختر خود فاطمه (س ) بخشيد.
سند حديث به صحابى بزرگ ابوسعيد خدرى و ابن عباس منتهى مى شود و از ميان محدثان اهل تسنن افراد ذيل اين حديث را نقل كرده اند:
1- جلال الدين سيوطى , متوفاى سال 909هجرى , در تفسير معروف خود مى نويسد: وقتى آيهء ياد شده نازل گرديد, پيامبر فاطمه را درخواست و فدك را به او داد.
و مى گويد: اين حديث را محدثانى مانند بزاز و ابو يعلى و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از صحابى معروف ابو سعيدخدرى نقل كرده اند.
و نيز مى گويد: ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده است كه وقتى آيهء ياد شده نازل گرديد, پيامبر فدك را به فاطمه تمليك كرد.(1)
2- علاء الدين على بن حسام معروف به متقى هندى , ساكن مكه و متوفاى سال 976هجرى , نيز حديث ياد شده رانقل كرده است .(2)
او مى گويد: محدثانى مانند ابن النجار و حاكم در تاريخ خود اين حديث را از ابوسعيد نقل كرده اند.
3- ابواسحاق احمد بن محمد بن ابراهيم نشابورى معروف به ثعلبى , متوفاى سال 427يا 437هجرى , در تفسيرخود به نام <الكشف و البيان >جريان را نقل كرده است .
4- مورخ شعير بلاذرى , متوفاى سال 279هجرى , متن نامهء مأمون به والى مدينه را نقل كرده است . در آن نامه چنين آمده است : 
<و قد كان رسول الله (ص ) اعطى فاطمه فدك و تصدق بها عليها و كان ذلك امراً معروفاً لا اختلاف فيه بين آل رسول الله (ص ) و لم تزل تدعى ...>(3)
پيامبر خدا سرزمين فدك را به فاطمه بخشيد و اين امر چنان مسلم است كه دودمان رسول الله (ص ) در آن هرگزاختلاف نداشتند و او (= فاطمه ) تا پايان عمر مدعى مالكيت فدك بود.
5- احمد بن عبدالعزيز جوهرى , مؤلف كتاب <السقيفه >مى نويسد:
هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز زمام امور را به دست گرفت نخستين مظلمه اى را كه به صاحبانش رد كرد اين بود كه فدك را به حسن بن حسن بن على بازگردانيد.(4)
1- فاز اين جمله استفاده مى شود كه فدك ملك مطلق دخت گرامى پيامبر (ص ) بوده است .
6- ابن ابى الحديد, گذشته بر اين , شأن نزول آيه را دربارهء فدك از ابوسعيد خدرى نقل كرده است . هر چند در اين نقل به سخن سيد مرتضى در كتاب <شافى >استناد جسته است , ولى اگر گفتار سيد مرتضى مورد اعتماد او نبود حتماً ازآن انتقاد مى كرد.
به علاوه , در فصلى كه به تحقيق اين موضوع در شرح خود بر نهج البلاغه اختصاص داده است , از مذاكره اى كه بااستاد مدرسهء غربى بغداد داشته صريحاً استفاده مى شود كه وى معتقد بوده است كه پيامبر اكرم (ص ) فدك را به دخت گرامى خود بخشيده بوده است .(5)
7- حلبى , در سيرهء خود, ماجراى طرح ادعاى دخت پيامبر و نامهاى شهود او را آورده است و مى گويد:
خليفهء وقت قبالهء فدك را به نام زهرا صادر نمود ولى عمر آن را گرفت و پاره كرد. (6)
8- مسعود در كتاب <مروج الذهب >مى نويسد:
دختر پيامبر با ابوبكر دربارهء فدك مذاكره كرد و از او خواست كه فدك را به او بازگرداند, و على و حسنين و ام ايمن را به عنوان شاهدان خود آورد.(7)
9- پاقوت حموى مى نويسد:
فاطمه پيش ابوبكر رفت و گفت پيامبر فدك را به من بخشيده است . خليفه شاهد خواست و... (سرانجام مى نويسد:) در دوران خلافت عمر (بن عبد العزيزى ) فدك به دودمان پيامبر باز گردانيده شد, زيرا وضع در آمدمسلمانان بسيار رضايت بخش بود.(8)
سمهودى در كتاب <وفاء الوفا>مذاكرهء فاطمه (س ) را با ابوبكر نقل مى كند و سپس مى گويد:
على و ام ايمن به نفع فاطمه گواهى دادند و هر دو گفتند كه پيامبر فدك را در زمان حيات خود به فاطمه بخشيده است .(9)
و نيز مى گويد:
فدك در دوران خلافت عمر بن عبدالعزيز به خاندان زهرا بازگردانيده شد.(10)
مردى شامى با على بن الحسين (ع ) ملاقات كرد و گفت خود را معرفى كرد كن , امام (ع ) فرمود: آيا در سورهء بنى اسرائيل اين آيه را خوانده اى : <و آت ذا القربى حقه >؟ مرد شامى به عنوان تصديق گفت : به سبب خويشاوندى بود كه خدا به پيامبر خود دستور داد كه حق آنان را بپردازد.(11)
از ميان دانشمندان شيعه شخصيتهاى بزرگى مانند كلينى و عياشى و صدوق , نزول آيه را دربارهء خويشاوندان پيامبر (ص ) نقل كرده و افزوده اند كه پس از نزول اين آيه پيامبر (ص ) فدك را به دختر خود فاطمه (ع ) بخشيد.
در اين مورد متتبع عاليقدر شيعه , مرحوم سيد هاشم بحرينى , يازده حديث با اسناد قابل ملاحظه از پيشوايانى مانند امير مؤمنان و حضرت سجاد و حضرت صادق و امام كاظم و امام رضا (ع ) نقل كرده است .(12)
بارى , در اينكه اين آيه در حق خاندان رسالت نازل شده است تقريباً اتفاق نظر وجود دارد. اما اين مطلب را كه پس از نزول آيه , پيامبر (ص ) فدك را به دختر خود زهرا (س ) بخشيد محدثان شيعه و گروهى از بزرگان اهل تسنن نقل ص 9 آورده اند.
شناسايى طرفين نزاع و آگاهى از مقام و موقعيت آنان , همچنين آشنايى با شهود پرونده , اهميت بسزايى درتشخيص حقيقت دارد.
در اين پرونده شاكى و مدعى دخت گرامى پيامبر اكرم (ص ) حضرت زهرا (س ) است كه مقام و موقعيت و طهارت و عصمت او بر همه معلوم مى باشد. طرف شكايت , رئيس حزب حاكم و خليفهء وقت ابوبكر است كه پس از پيامبر (ص ) زمام قدرت را به دست گرفت و گروهى از ترس و گروهى به طمع گرد او بودند.
از مرگ پيامبر (ص ) ده روز بيشتر نگذشته بود كه به زهرا (س ) خبر رسيد كه مأموران خليفه كارگران او را از سرزمين فدك بيرون كرده اند و رشتهء كار را به دست گرفته اند. از اين روز, زهرا (س ) با گروهى از زنان بنى هاشم به قصد باز پس گرفتن حق خويش به نزد خليفه رفت و گفت و گويى به شرح زير ميان او و خليفه انجام گرفت .
دختر گرامى پيامبر (ص ): چرا كارگران مرا از سرزمين فدك اخراج كردى و چرا مرا از حق خويش بازداشتى ؟
خليفه : من از پدرت شنيده ام كه پيامبران از خود چپزى را به ارث نمى گذارند!
فاطمه (س ) فدك را پدرم در حال حيات خود به من بخشيده و من در زمان حيات پدرم مالك آن بودم .
خليفه : آيا براى اين مطلب گواهانى دارى ؟
دختر گرامى پيامبر (ص ): آرى دارم . گواهان من عبارتنداز: على و ام ايمن .
و آن دو, به درخواست زهرا (س ) به مالكيت او بر فدك در زمان پيامبر (ص ) گواهى دادند.
در حالى كه بسيارى از نويسندگان تنها از على و ام ايمن به عنوان شهود دخت گرامى پيامبر (ص ) نام برده اند,برخى مى نويسند كه حسن و حسين (ع ) نيز گواهى دادند. اين حقيقت را مسعودى (13) و حلبى (14) نقل كرده اند; بلكه 
فخررازى (15) مى گويد: غلامى از غلامان پيامبر خدا نيز به حقانيت زهرا (س ) گواهى داد, ولى نام او را نمى برد. ولى بلاذرى (16) به نام آن غلام نيز تصريح مى كند و مى گويد:
او رباح غلام پيامبر بود.
ظاز نظر تاريخى مى توان گفت كه اين دو نقل با هم منافاتى ندارد, زيرا طبق نقل مورخان , خليفه شهادت يك مرد وزن را براى اثبات مدعا كامل ندانسته است . (در آينده در اين باره بحث خواهيم كرد) از اين جهت , ممكن است دخت گرامى پيامبر (ص ), براى تكميل شهود, حسنين (ع ) و غلام رسول اكرم را آورده باشد.
از نظر احاديث شيعه , دخت پيامبر, علاوه بر شهود ياد شده , اسماء بنت عميس را آورد. و نيز در احاديث ما واردشده است كه پيامبر اكرم (ص ) مالكيت زهرا (س ) بر فدك را در نامه اى تصديق كرده بود (17) و طبعاً زهرا (س ) به آن ديق كرى قرواــپ ن نامه استناد جسته است .
امير مؤمنان (ع ), پس از اقامهء شهادت , خليفه را به اشتباه خود متوجه ساخت . زيرا وى از كسى شاهد مى خواست كه فدك در تصرف او بود و مطالبهء شاهد از متصرف بر خلاف موازين قضايى اسلام است . از اين لحاظ, رو به خليفه كرد و فرمود: هرگاه من مدعى مالى باشم كه در دست مسلمانى است , از چه كسى شاهد مى طلبى ؟ از من شاهدمى طلبى كه مدعى هستم , يا از شخص ديگر كه مال در اختيار و تصرف اوست ؟ خليفه گفت : در اين موقع من از تو گواه مى طلبم . على (ع ) فرمود: مدتهاست كه فدك در اختيار و تصرف ماست . اكنون كه مسلمانان مى گويند فدك از اموال عمومى است بايد آنان شاهد بياورند نه اين كه از ما شاهد بخواهى ! و خليفه در برابر منطق نيرومند امام (ع ) سكوت كرد.(18)

پاسخهاى خليفه
تاريخ , پاسخهاى خليفه به حضرت زهرا(س ) را به صورتهاى مختلف نقل كرده است . از آنجا كه مسئلهء فدك ازطرف دخت گرامى پيامبر (ص ) به طور مكرر مطرح شده است , جا دارد كه معتقد شويم كه خليفه در هر مورد به نوعى پاسخ داده است . اينك پاسخهاى احتمالى وى را ذكر مى كنيم :
1- هنگامى كه شهود زهرا (س ) به نفع او گواهى دادند, عمر و ابوعبيده به نفع خليفه گواهى داده و گفتند: پيامبرگرامى پس از تأمين زندگى خاندان خود, باقيماندهء در آمد فدك را در مصالح عمومى صرف مى كرد. اگر فدك ملك دختر او بود, چرا قسمتى از درآمد آن را در موارد ديگر مصرف مى كرد؟
دخت گرامى پيامبر (ص ) فرمود: من نيز حاضرم كه در آمد اضافى آنجا را در مصالح اسلامى صرف كنم .
خليفه گفت : من به جاى تو اين كار را انجام مى دهم !(1)
2- خليفه گواههاى فاطمه (س ) را برا اثبات مدعاى وى كافى ندانست و گفت : هرگز گواهى يك مرد و يك زن پذيرفته نيست . يا بايد دو نفر مرد و يا يك مرد و دو زن گواهى دهند .(2) از نظر احاديث شيعه , انتقاد خليفه از شهود)
دختر گرامى پيامبر (ص ) بسيار دردناك است . زيرا وى شهادت على و حسنين (ع ) را, از آن نظر كه شوهر فاطمه (ع ) وفرزندان او هستند, نپذيرفت و شهادت ام ايمن را چون كنيز زهرا (ع ) بود و شهادت اسماء بنت عميس را از آن رو كه وزگارى همسر جعفر ابن ابى طالب بوده , نيز مردود دانست و از بازگردانيدن فدك به فاطمه (ع ) خوددارى كرد.(2)
3- خليفه گواهان دخت گرامى پيامبر (ص ) را براى اثبات مدعاى او كافى دانست و قباله اى به نام تنظيم كرد ولى سپس به اصرار عمر آن را ناديده گرفت .
ابراهيم بن سعيد ثقفى در كتاب <الغارات >مى نويسد:
خليفه , پس از اقامهء شهادت شهود, تصميم گرفت كه فدك را به دخت پيامبر بازگرداند. پس در يك ورقه از پوست ,قبالهء فدك را به نام فاطمه نوشت . فاطمه از خانهء او بيرون آمد. در بين راه با عمر مصادف شد و عمر از ماجرا آگاه گرديدو قباله را از وى خواست و به حضور خليفه آمد و به اعتراض گفت : فدك را به فاطمه دادى در حالى كه على به نفع خود شهادت مى دهد و ام ايمن زنى بيش نيست . سپس آب دهان در نامه انداخت و آن را پاره كرد.(4)
اين ماجرا, قبل از آنكه از سلامت نفس خليفه حكايت كند, از تلون وضعف نفس او حاكى است و مى رساند كه قضاوت او تا چه اندازه تابع تمايلات افراد بوده است .
ولى حلبى ماجراى فوق را به صورت ديگر نقل مى كند و مى گويد:
خليفه مالكيت فاطمه را تصديق كرد. ناگهان عمر وارد شد و گفت : نامه چيست ؟ وى گفت : مالكيت فاطمه را در اين ورقه تصديق كرده ام . وى گفت : تو به درآمد فدك نيازمند هستى , زيرا اگر فردا مشركان عرب بر ضد مسلمانان قيام كننداز كجا هزينهء جنگى را تأمين خواهى كرد؟ سپس نامه را گرفت و پاره كرد .(5)
در اينجا تحقيق دربارهء ماجراى فدك به پايان رسيد و پروندهء حادثه اى كه تقريباً هزار و چهار صد سال از آن مى گذرداز نو تنظيم شد. اكنون بايد ديد اصول و سنن داورى اسلام دربارهء اين حادثه چگونه داورى مى كند.


داورى نهايى دربارهء مسئلهء فدك
داورى نهايى دربارهء پروندهء فدك موكول به فصل بعد است و در آنجا ثابت خواهيم كرد كه باز دارى دخت گرامى پيامبر (ص ) از فدك اوّلين حق كشى بزرگى است كه در تاريخ قضايى اسلام به خاطر دارد. ولى در اينجا نكته اى را ياد آور مى شويم : 
ما در مباحث گذشته به دلايل روشن ثابت كرديم كه پس از نزول آيهء <وآت ذا القربى حقه >پيامبر گرامى (ص ) فدك را به زهراى اطهر (س ) بخشيد در اين باره , علاوه بر بسيارى از دانشمندان اهل تسنن , علماى پاك شيعه بر اين مطلب تصريح كرده اند و بزرگانى از محدثان , مانند عياشى و اربلى و سيد بحرينى , احاديث شيعه در اين زمينه را در كتابهاى خود گردآورده اند كه براى نمونه يك حديث را نقل مى كنيم : 
حضرت صادق (ع ) مى فرمايد: هنگامى كه آيهء <وآت ذا القربى >نازل شد پيامبر (ص ) از جبرئيل پرسيد: مقصود از<ذا القربى > كيست ؟ جبرئيل گفت : خويشاوندان تو. در اين موقع پيامبر (ص ) فاطمه و فرزندان او را خواست و فدك رابه آنها بخشيد و فرمود: خداوند به من دستور داده است كه فدك را به شما واگذار كنم .(6) 

پاسخ به يك سؤال
ممكن است گفته شود كه : سوارء اسراء از سوره هاى مكى است و فدك در سال هفتم هجرت در اختيار مسلمانان قرار گرفت . چگونه آيه اى كه در مكه نازل شده حكم حادثه اى را بيان مى كند كه چند سال بعد رخ داده است ؟
پاسخ اين سؤال روشن است . مقصود از اينكه سوره اى مكى يا مدنى است اين است كه اكثر آيات آن در مكه يامدينه نازل شده است . زيرا در بسيارى از سوره هاى مكى , آيات مدنى وجود دارد و بالعكس . با مراجعه به تفاسير وشأن نزول آيات , اين مطلب به خوبى معلوم مى شود.
به علاوه , مضمون آيه گواهى مى دهد كه اين آيه در مدينه نازل شده است , زيرا پيامبر اكرم (ص ) در مكه چندان امكاناتى نداشت كه حق خويشاوند و مستمند و در راه مانده را بپردازد. و به نقل مفسران , نه تنها اين آيه كه بيست وششمين آيه از سورهء اسراء است در مدينه نازل شده است , بلكه آيه هاى 32 33 57و 73تا آيهء 81نيز در مدينه نازل شده اند. (1) از اين جهت , مكى بودن سوره تضادى با نزول آيه در مدينه ندارد.
با اينكه پروندهء فدك كاملاً روشن بود, چرا به نفع دخت گرامى پيامبر (ص ) رأى صادر نشد؟
در فصل گذشته , پروندهء فدك را از طريق مدارك موثق اسلامى تنظيم و دلايل طرفين نزاع به خوبى منعكس شد.اكنون وقت آن رسيده است كه دربارهء محتويات آن قضاوت صحيح به عمل آيد.
اين پرونده در هر مرجع قضايى مطرح شود و زير نظر هر قاضى بى طرفى قرار گيرد, نتيجهء داورى جز حاكميت دخت گرامى پيامبر (ص ) نخواهد بود. اينك بررسى پرونده : 
1- از گفت و گوى همفكر خليفه با او به روشنى استفاده مى شود كه انگيزهء آنان براى مصادرهء فدك حفظ مصالح خلافت و تحكيم پايه هاى حكومت خود در برابر مخالفان بود و موضوع <ارث نگذاردن پيامبران >يك ظاهر سازى بيش نبود تا مسألهء مصادرهء فدك رنگ دينى بگيرد. گواه اين مدعا آن است كه وقتى خليفه تحت تأثير سخنان و دلايل زهرا (س ) قرار گرفت مصمم شد فدك را به او بازگرداند, تا آنجا كه قباله اى به نام فاطمه (س ) تنظيم كرد; اما ناگهان عمروارد مجلس شد و چون از جريان آگاه گرديد رو به خليفه كرد و گفت : اگر فردا اعراب با حكومت تو به مخالفت برخيزند هزينهء نبرد با آنان را با چه تأمين مى كنى ؟ و سپس قباله را گرفت و پاره كرد.(1) 
ااذ!اين گفت و گو, به دور از هر پرده پوشى , انگيزهء واقعى مصادره را روشن مى سازد و راه را بر هر نوع خيالبافى تاريخى مى بندد.
2- محدثان و مورخان اسلامى نقل مى كنند كه وقتى آيهء <وآت ذا القربى ...>نازل شد پيامبر خدا (ص) فدك را به فاطمه بخشيد. سند اين احاديث به ابوسعيد خدرى صحابى معروف منتهى مى شود.
يا بر خليفه لازم نبود كه ابوسعيد را بخواهد و حقيقت امر را از او بپرسد؟ ابوسعيد شخصيت گمنامى نبود كه خليفه او را نشناسد يا در پاكى او ترديد كند. هرگز نمى توان گفت كه محدثان موثق اسلامى چنين دروغى را به ابوسعيدبسته اند. زيرا گذشته از اينكه ناقلان حديث افرادى منزه و پاك هستند, شمارهء آنان به حدى است كه عقل , توطئه آنان را بر دروغ بعيد مى داند.
ابوسعيد خدرى يك مرجع حديث بود و احاديث فراوانى از او نقل شده است و گروهى مانند ابوهارون عبدى وعبدالله علقمه , كه از دشمنان خاندان رسالت بودند, پس از مراجعه به وى دست از عداوت خود كشيدند.(1)
3- از نظر موازين قضايى اسلام و بلكه جهان , كسى كه در ملكى متصرف باشد مالك شناخته مى شود, مگر اينكه خلاف آن ثابت شود. هرگاه يك فرد غير متصرف مدعى مالكيت چيزى شود كه در تصرف ديگرى است بايد دو شاهدعادل بر مالكيت او گواهى دهند; در غير اين صورت , دادگاه متصرف را مالك خواهد شناخت .
شكى نيست كه سرزمين فدك در تصرف دخت گرامى پيامبر (ص) بود. هنگامى كه فرمان مصادرهء فدك از طرف خليفه صادر شد كارگران حضرت زهرا (س) در آن مشغول كار بودند.(3) تصرف چند سالهء حضرت زهرا (س) در سرزمين فدك و داشتن وكيل و كارگر در آن , گواه روشن بر مالكيت او بود. مع الوصف ,خليفه تصرف و به اصطلاح <ذواليد>بودن فاطمه (س) را ناديده گرفت و كارگران او را اخراج كرد.
نارواتر از همه اينكه , خليفه به جاى آنكه از مدعى غير متصرف شاهد و گواه بطلبد, از دختر پيامبر (ص ) كه متصرف و منكر مالكيت غير خود بود گواه طلبيد; در صورتى كه قوانين قضايى اسلام تصريح دارد كه بايد از مدعى غير متصرف گواه طلبيد نه از متصرف منكر.(4)
امير مؤمنان (ع) چنانكه پيشتر ذكر شد, در همان وقت خليفه را بر خطاى او متوجه ساخت . (5) 
از اين گذشته , تاريخ بر متصرف بودن دخت گرامى پيامبر(ص ) گواهى مى دهد. امير مؤمنان (ع ) در يكى از نامه هاى خود به عثمان بن حنيف , استاندار بصره , چنين مى نويسد:
آرى , از آنچه آسمان به آن سايه انداخته بود, تنها فدك در دست ما قرار داشت . گروهى بر آن بخل ورزيدند وگروهى (خود امام و خاندانش ) از آن چشم پوشيدند. چه نيكو حكم و داورى است خداوند.(6)
اكنون جاى يك سؤال باقى است و آن اينكه : چنانچه دخت پيامبر (ص ) متصرف و منكر مالكيت غير خود بود,تنها وظيفهء او در برابر مدعى , قسم رسوا كننده بود. پس چرا هنگامى كه خليفه از او شاهد خواست , آن حضرت افرادى را به عنوان شاهد همراه خود به محكمه برد؟
پاسخ اين سؤال از گفتارى كه از امير مؤمنان نقل كرديم روشن مى شود. زيرا دخت گرامى پيامبر (ص ) بر اثر فشاردستگاه خلافت حاضر به اقامهء شهود شد ; حال آنكه خاندان رسالت از نخستين لحظهء تصرف , خود را بى نياز از اقامه ءشهود مى دانستند.
و اگر فرض شود كه دخت پيامبر (ص ) پيش از مطالبه شهود از جانب خليفه به گردآورى شاهد پرداخته است از آن جهت بوده است كه فدك , سرزمينى كوچك يا شهركى نزديك مدينه نبود كه مسلمانان از مالك و وكيل او به خوبى آگاه باشند, بلكه در فاصلهء 140كيلومترى مدينه قرار داشت . بنابراين , هيچ بعيد نيست كه دخت گرامى پيامبر (ص ) اطمينان داشته است كه خليفه براى اثبات مالكيت و تصرف او گواه خواهد خواست ; لطا به گردآورى گواه پرداخته ,آنان را به محكمه آورده بوده است .
4- شكى نيست كه دخت گرامى پيامبر (ص ) به حكم آيهء تطهير (7), از هر گناه و پليدى مصون است و دختر او عايشه نزول آيهء تطهير را دربارهء خاندان رسالت نقل كرده است و كتابهاى دانشمندان اهل تسنن نزول آيه را در حق فاطمه و همسر او و فرزندانش (ع ) تصديق مى كنند.
احمد بن حنبل در مسند خود نقل مى كند:
پس از نزول اين آيه , هر وقت پيامبر براى اقامهء نماز صبح از منزل خارج مى شد و از خانهء فاطمه عبور مى كرد مى گفت : <الصلاة>سپس اين آيه را مى خواند; و اين كار تا شش ماه ادامه داشت .(8) 
با اين وصف , آيا صحيح بوده است كه خليفه از دخت گرامى پيامبر (ص ) شاهد و گواه بطلبد؟ آن هم در موردى كه براى زهرا (س ) هيچ مدعى خصوصى وجود نداشت و تنها مدعى او خود خليفه بود.
آيا شايسته بوده است كه خليفه تصريح قرآن را بر طهارت و مصونيت زهرا (س ) از گناه كنار بگذارد و از او شاهد وگواه بطلبد؟
نمى گويم كه چرا قاضى به علم خود عمل نكرد. زيرا درست است كه علم از شاهد نيرومندتر و استوارتر است , ولى علم نيز, همچون شاهد, اشتباه و خطا مى كند; هر چند خطاى يقين كمتر از ظن و گمان است . ما اين را نمى گوييم . مامى گوييم كه چرا خليفه تصريح قرآن را بر مصونيت زهرا (س ) از گاه و خطا, كه يك علم خطاناپذير و دور از هر نوع اشتباه است , كنار گذاشت ؟ اگر قرآن به طور خصوصى بر مالكيت زهرا تصريح مى كرد آيا خليفه مى توانست از دخت پيامبر شاهد بطلبد؟ مسلماً خير. زيرا در برابر وحى الهى هيچ نوع سخن خلاف مسموع نيست . همچنين , قاضى محكمه , در برابر تصريح قرآن بر عصمت زهرا (س ) نمى تواند از او گواه بخواهد, زيرا او به حكم آيهء تطهير معصوم است و هرگز دروغ نمى گويد.
ما اكنون وارد اين بحث نمى شويم كه آيا حاكم مى تواند به علم شخصى خود عمل كند يا نه , زيرا اين موضوع يك مسئلهء دامنه دار است كه فقهاى اسلام دربارهء آن در كتابهاى <قضا>بحث كرده اند. ولى يادآور مى شويم كه خليفه باتوجه به دو آيهء زير مى توانست پروندهء فدك را مختوم اعلام كند و به نفع دخت گرامى پيامبر (ص ) رأى دهد. اين آيه
عبارتنداز:
الف : <و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل >(نساء: 58
وقتى ميان مردم داورى كرديد, به عدل و داد داورى كنيد.
ب : <و ممن خلقنا امة يهدون بالحق و به يعدلون >(اعراف : 180
گروهى از مردم كه آفريده ايم به راه حق مى روند و به حق داورى مى كنند.
به حكم اين دو آيه , قاضى دادگاه بايد به حق و عدالت داورى كند. بنابراين , از آنجا كه دختر پيامبر (ص ) معصوم از گناه است و هرگز دروغ بر زبان او جارى نمى گردد, پس ادعاى او عين حقيقت و عدل واقعى است و دادگاه بايد به آن گردن بگذارد. ولى چرا خليفه , به رغم اين دو آيه كه از اصول قضايى اسلام است , به نفع فاطمه (س ) رأى نداد؟
برخى از مفسران احتمال مى دهند كه مقصود از اين دو آيه اين است كه قاضى محكمه بايد بنابر اصول و موازين قضايى به حق و عدالت داورى كند, گرچه از نظر واقع بر خلاف عدالت باشد! ولى اين نظر در تفسير آيه بسيار بعيداست و ظاهر آيه همان است كه گفته شد.
5- تاريخ زندگى خليفه گواهى مى دهد كه در بسيارى از موارد, ادعاى افراد را بدون گواهى مى پذيرفت . مثلاً,هنگامى كه از طرف علاء حضرمى اموالى را به عنوان بيت المال به مدينه آوردند ابوبكر به مردم گفت : هر كس ازپيامبرطلبى دارد يا آن حضرت به وى وعده اى داده است بيايد و بگيرد.
جابر از افرادى بود كه به نزد خليفه رفت و گفت : پيامبر به من وعده داده بود كه فلان قدر به من كمك كند و ابوبكر به او سه هزار و پانصد درهم داد.
ابوسعيد مى گويد: وقتى از طرف ابوبكر چنين خبرى منتشر شد گروهى به نزد او رفتند و مبالغى دريافت كردند.يكى از آن افراد ابوبشر مازنى بود كه به خليفه گفت : پيامبر به من گفته بود كه هر وقت مالى بر آن حضرت آوردند به نزداو بروم , و ابوبكر به وى هزار و چهارصد درهم داد .(9)
اكنون مى پرسيم كه چگونه خليفه ادعاى هر مدعى را مى پذيرد و از آنها شاهد نمى خواهد, ولى دربارهء دخت گرامى پيامبر (ص ) مقاومت مى كند و به بهانهء اينكه او شاهد و دليل ندارد از پذيرفتن سخن وى سرباز مى زند؟ قاضيى كه دربارهء اموال عمومى تا اين حد سخاوتمند است و به قرضها و وعده هاى احتمالى حضرت رسول (ص) هم ترتيب اثر مى دهد, چرا دربارهء دخت آن حضرت تا اين حد خست مى ورزد؟!
امرى كه خليفه را از تصديق دخت گرامى پيامبر (ص ) بازداشت همان است كه ابن ابى الحديد از استاد بزرگ ومدرس بغداد على بن الفار نقل مى كند. وى مى گويد:
من به استاد گفتم : آيا زهرا در ادعاى خود راستگو بوده است ؟ گفت : بلى .
گفتم : خليفه مى دانست كه او زنى راستگو است ؟ گفت : بلى .
گفتم : چرا خليفه حق مسلم او را در اختيارش نگذاشت ؟
در اين موقع استاد لبخندى زد و با كمال وقار گفت : 
اگر در آن روز سخن او را مى پذيرفت و به اين جهت كه او زنى راستگوست , بدون درخواست شاهد, فدك را به وى باز مى گرداند, فردا او از اين موقعيت به سود شوهر خود على استفاده مى كرد و مى گفت كه خلافت متعلق به على است , و در آن صورت , خليفه ناچار بود خلافت را به على تفويض كند; چرا كه وى را (با اين اقدام خود) راستگومى دانست . ولى براى اينكه باب تقاضا و مناظرات بسته شود او را از حق مسلم خود ممنوع ساخت .(10)

پروندهء فدك نقص نداشت
با اين مدرك روشن , چرا و به چه دليل از داورى به حق دربارهء فدك خوددارى شد؟ خليفهء مسلمين حافظ حقوق امت و حامى منافع آنها بايد باشد. اگر به راستى فدك جزو اموال عمومى بود كه پيامبر (ص ) آن را به طور موقت دراختيار فردى از خاندان خود گذارده بود, بايد پس از درگذشت پيامبر به مقام رهبرى مسلمانان واگذار شود وزير نظر اودر مصالح عمومى مسلمين صرف گردد و اين سخنى است كه جملگى بر آنند. ولى حفظ حقوق ملت و حمايت ازمنافع عمومى مردم به معنى آن نيست كه آزاديهاى فردى و مالكيتهاى شخصى را ناديده بگيريم و املاك خصوصى افراد را به عنوان املاك عمومى مصادره و به اصطلاح ملى و عمومى اعلام كنيم .
آيين اسلام , همان طور كه اجتماع را محترم شمرده , به مالكيتهاى فردى كه از طريق مشروع تحصيل شده باشد نيزاحترام گذاشته است و دستگاه خلافت , همان طور كه بايد در حفظ اموال عمومى و استرداد آنها بكوشد, در حفظحقوق و املاك اختصاصى كه اسلام آنها را به رسميت شناخته است نيز بايد كوشا باشد. چنانكه دادن اموال عمومى به اشخاص , بدون رعايت اصول و مصالح كلى , يك نوع تعدى به حقوق مردم است , همچنين سلب مالكيت مشروع ازافرادى كه بنابر موازين صحيح اسلامى مالك چيزى شده اند, تعدى به حقوق ملت است .
اگر ادعاى دخت گرامى پيامبر (ص ) نسبت به مالكيت فدك با موازين قضايى مطابق بوده است و براى اثبات مدعاى خويش گواهان لازم در اختيار داشته و از نظر قاضى دادگاه پروند داراى نقص نبوده است , در اين صورت خوددارى قاضى از اظهار نظر حق يا ابراز تمايل بر خلاف مقتضاى محتويات پرونده , اقدامى است بر ضد مصالح ردم و جرمى است بزرگ كه در آيين دادرسى اسلام سخت از آن نكوهش شده است .
قسمتهاى خاصى از پرونده گواهى مى دهد كه پرونده نقص نداشته است و از نظر موازين قضايى اسلام خليفه مى توانسته به نفع دخت پيامبر (ص ) نظر دهد, زيرا: 
اولاً, طبق نقل مورخان و چنانكه مكرراً گذشت , خليفه پس از اقامهء شهود از جانب زهرا (س ) تصميم گرفت كه فدك را به مالك واقعى آن باز گرداند. از اين رو, مالكيت زهرا (س ) بر فدك را در ورقه اى تصديق كرد و به دست اوسپرد, ولى چون عمر از جريان آگاه شد بر خليفه سخت برآشفت و نامه را گرفت و پاره كرد.
اگر گواهان دخت گرامى پيامبر (ص ) براى اثبات مدعاى او كافى نبودند و پرونده به اصطلاح نقص داشت , هرگزخليفه به نفع او رأى نمى داد و رسماً مالكيت او را تصديق نمى كرد.
ثانياً, كسانى كه به حقانيت دخت پيامبر (ص ) گواهى دادند عبارت بودنداز:
1- امير مؤمنان (ع )
2- حضرت حسن (ع ) 
3- حضرت حسين (ع )
4- رباح غلام پيامبر (ع )
5- ام ايمن 
6- اسماء بنت عميس
آيا اين شهود براى اثبات مدعاى دخت پيامبر (ص ) كافى نبودند؟
فرض كنيم حضرت زهرا (س ) براى اثبات مدعاى خويش جز على (ع ) و ام ايمن كسى را به دادگاه نياورد. آياگواهى دادن اين دو نفر برا اثبات مدعاى او كافى نبود؟
يكى از اين دو شاهد امير مؤمنان (ع ) است كه طبق تصريح قرآن مجيد (در آيهء تطهير) معصوم و پيراسته ازگناه است و بنا به فرمودهء پيامبر اكرم (ص ) <على با حق و حق با على است ; او محور حق است و چرخ حقيقت بر گرد اومى گردد.>مع الوصف , خليفه شهادت امام (ع ) را به بهانهء اينكه بايد دو مرد و يا يك مرد و دو زن گواهى دهند رد كرد ونپذيرفت .
ثانياً, اگر خوددارى خليفه از اين جهت بود كه شهود دخت پيامبر (ص ) كمتر از حد معين بود, در اين صورت موازين قضايى اسلام ايجاب مى كرد كه از او مطالبهء سوگند كند. زيرا در آيين دادرسى اسلام , در مورد اموال و ديون ,مى توان به يك گواه به انضمام سوگند داورى كرد. چرا خليفه از اجراى اين اصل خوددارى نمود و نزاع را خاتمه يافته اعلام كرد؟
رابعاً, خليفه از يك طرف سخن دخت گرامى پيامبر (ص ) و گواهان او (امير مؤمنان و ام ايمن ) را تصديق كرد و ازطرف ديگر ادعاى عمر وابوعبيده را (كه شهادت داده بودند كه پيامبر (ص ) در آمد فدك را ميان مسلمانان تقسيم مى نمود) تصديق كرد و سپس به داورى برخاست و گفت : همگى راست مى گويند, زيرا فدك جزو اموال عمومى بود وپيامبر از درآمد آنجا زندگى خاندان خود را تأمين مى كرد و باقيمانده را ميان مسلمانان تقسيم مى فرمود. در صورتى كه لازم بود خليفه در گفتار عمر و ابوعبيده دقت بيشترى كند; چه هرگز آن دو شهادت ندادند كه فدك جزو اموال عمومى بود, بلكه تنها بر اين گواهى دادند كه پيامبر (ص ) باقيماندهء در آمد آنجا را ميان مسلمانان قسمت مى كرد و اين موضوع با مالك بودن زهرا (س ) كوچكترين تضادى ندارد. زيرا پيامبر (ص ) از جانب دخت گرامى خود مأذون بود كه باقيمانده ءدر آمد آنجا را ميان مسلمانان قسمت كند.
ناگفته پيداست كه پيشداورى خليفه و تمايل باطنى او به گرفتن فدك سبب شد كه خليفه شهادت آن دو را, كه تنهابر تقسيم درآمد ميان مسلمانان گواهى دادند, دليل بر مالك نبودن زهرا (س ) بگيرد; در صورتى كه شهادت آن دو باادعاى دخت پيامبر (ص ) منافاتى نداشت .
جالبتر از همه اينكه خليفه به زهرا (س ) قول داد كه روش او دربارهء فدك همان روش پيامبر (ص ) خواهد بود. اگر به راستى فدك جزو اموال عمومى بود چه نيازى به استرضاى خاطر حضرت زهرا (س ) بود؟ و اگر مالك شخصى داشت , يعنى ملك دخت گرامى پيامبر (ص ) بود, چنين وعده اى , با امتناع مالك از تسليم ملك , مجوز تصرف در آن نمى شود.
از همه گذشته فرض مى كنيم كه خليفه اين اختيارات را هم نداشت , ولى مى توانست با جلب نظر مهاجرين و انصارو رضايت آنان اين سرزمين را به دختر پيامبر (ص) واگذار كند. چرا چنين نكرد و شعله هاى غضب حضرت زهرا(س ) را در درون خود بر افروخت ؟ در تاريخ زندگى پيامبر اكرم (ص) شبيه اين جريان رخ داد و پيامبر (ص) مشكل را از طريق جلب نظر مسلمانان گشود. در جنگ بدر, ابوالعاص داماد پيامبر (شوهر زينب ) اسير شد و مسلمانان در ضمن هفتاد اسير او را نيز به اسارت گرفتند. از طرف پيامبر اكرم (ص ) اعلام شد كه بستگان كسانى كه اسير شده اند مى توانندبا پرداخت مبلغى اسيران خود را آزاد سازند. ابوالعاص از مردان شريف و تجارت پيشهء مكه بود كه با دختر پيامبر (ص )در زمان جاهليت ازدواج كرده بود ولى پس از بعثت , بر خلاف همسر خود, به آيين اسلام نگرويد و در جنگ بدر ضدمسلمانان نيز شركت داشت و اسير شد. همسر او زينب در آن روز در مكه به سر مى برد. زينب براى آزادى شوهر خودگردن بندى را كه مادرش خديجه در شب عروسى او به وى بخشيده بود فديه فرستاد. هنگامى كه چشم پيامبراكرم (ص ) به گردن بند دخترش زينت افتاد سخت گريست , زيرا به ياد فداكاريهاى مادر وى خديجه افتاد كه درسخت ترين لحظات او را يارى كرده و ثروت خود را در پيشبرد آيين توحيد خرج كرده بود.
پيامبر اكرم (ص ), براى اينكه احترام اموال عمومى رعايت شود, رو به ياران خود كرد و فرمود:
اين گردن بند متعلق به شما و اختيار آن با شماست . اگر مايل هستيد گردن بند او را رد كنيد و ابوالعاص را بدون دريافت فديه آزاد كنيد. و ياران گرامى وى با پيشنهاد آن حضرت موافقت كردند.
ابن ابى الحديد مى نويسد:(1)
داستان زينب را براى استادم ابوجعفر بصرى علوى خواندم . او تصديق كرد و افزود: آيا مقام فاطمه از زينب بالاترنبود؟ آيا شايسته نبود كه خلفا قلب فاطمه را با پس دادن فدك به او شاد كنند؟ گرچه فدك مال عموم مسلمانان باشد.
ابن ابى الحديد ادامه مى دهد:
من گفتم كه فدك طبق روايت <طايفهء انبيا چيزى به ارث نمى گذارند>مال مسلمانان بود. چگونه ممكن است مال مسلمانان را به دختر پيامبر بدهند؟
استاد گفت : مگر گردن بند زينب كه براى آزادى ابوالعاص فرستاده شده بود مال مسلمانان نبود؟
گفتم : پيامبر صاحب شريعت بود و زمام امور در تنفيذ حكم در دست او بود, ولى خلفا چنين اختيارى نداشتند.
در پاسخ گفت : من نمى گويم كه خلفا به زور فدك را از دست مسلمانان مى گرفتند و به فاطمه مى دادند, مى گويم چرا زمامدار وقت رضايت مسلمانان را با پس دادن فدك جلب نكرد؟ چرا به سان پيامبر برنخاست و در ميان اصحاب و نگفت كه : مردم , زهرا دختر پيامبر شماست . او مى خواهد مانند زمان پيامبر نخلستانهاى فدك را در اختيارش باشد.آيا حاضريد با طيب نفس , فدك را به او بازگردانيد؟
ابن ابى الحديد در پايان مى نويسد:
من در برابر بيانات شيواى استاد پاسخى نداشتم و فقط به عنوان تأييد گفتم : ابوالحسن عبدالجبار نيز چنين اعتراضى به خلفا دارد و مى گويد كه اگر چه رفتار آنها بر طبق شرع بود, ولى احترام زهرا و مقام او ملحوظ نشده است .

آيا پيامبران از خود ارث نمي گذارند؟
نظر قرآن در اين باره
ابوبكر براى بازداشتن دخت گرامى پيامبر (ص ) از تركه پدر به حديثى تكيه مى كرد كه مفاد آن در نظر خليفه اين بود:پيامبران چيزى از خود به ارث نمى گذارند و تركهء آنان پس از درگذشتشان صدقه است .
پيش از آنكه متن حديثى را كه خليفه به آن استناد مى جست نقل كنيم لازم است اين مسئله را از ديدگاه قرآن موردبررسى قرار دهيم , زيرا قرآن عاليترين محك براى شناسايى حديث صحيح از حديث باطل است . و اگر قرآن اين موضوع را تصديق نكرد نمى توانيم چنين حديثى را ـ هر چند ابوبكر ناقل آن باشد ـ حديث صحيح تلقى كنيم , بلكه بايد آن را زاييده پندار ناقلان و جاعلان بدانيم .
از نظر قرآن كريم و احكام ارث در اسلام , مستثنا كردن فرزندان يا وارثان پيامبران از قانون ارث كاملاً غير موجه است و تا دليل قاطعى كه بتوان با آن آيات ارث را تخصيص زد در كار نباشد, قوانين كلى ارث دربارهء همهء افراد و از جمله فرزندان و وارثان پيامبر حاكم و نافذ است .
اساساً بايد پرسيد: چرا فرزندان پيامبران نبايد ارث ببرند؟ چرا با درگذشت آنان , خانه و لوازم زندگى ايشان بايد ازآنان گرفته شود؟ مگر وارثان پيامبر و مرتكب چه گناهى شده اند كه پس از درگذشت او بايد همه فوراً از خانهء خودبيرون رانده شوند؟
گرچه محروميت وارثان پيامبران از ارث , عقلاً بعيد به نظر مى رسد, ولى اگر از ناحيهء وحى دليل قاطع و صحيحى به ما برسد كه پيامبران چيزى از خود به ارث نمى گذارند و تركهء آنان ملى اعلام مى شود (!) در اين صورت بايد با كمال تواضع حديث را پذيرفته , استبعاد عقل را ناديده بگيريم و آيات ارث را به وسيلهء حديث صحيح تخصيص بزنيم . ولى جان سخن همين جاست كه آيا چنين حديثى از پيامبر (ص ) وارد شده است ؟
براى شناسايى صحت حديثى كه خليفه نقل مى كرد بهترين راه اين است كه مضمون حديث را بر آيات قرآن عرضه بداريم و در صورت تصديق آن را پذيرفته , در صورت تكذيب آن را به دور اندازيم .
وقتى به آيات قرآن مراجعه مى كنيم مى بينيم كه در دو مورد از وارثت فرزندان پيامبران سخن گفته , ميراث بردن آنان را يك مطلب مسلم گرفته است . اينكه آياتى كه بر اين مطلب گواهى مى دهند:

الف ) ارث بردن يحيى از زكريا
" و اني خفت الموالي من ورائي و كانت امراتي عاقرا فهب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا" (مريم : 5 و 6
( من از (پسر عموهايم ) پس از درگذشت خويش مى ترسم و زن من نازاست . پس مرا از نزد خويش فرزندى عطا كن كه از من و از خاندان يعقوب ارث ببرد و پروردگارا او را پسنديده قرار ده .
اين آيه را به هر فردى كه از مشاجره ها دور باشد عرضه كنيد خواهد گفت كه حضرت زكريان از خداوند براى خودفرزندى خواسته است كه وارث او باشد, زيرا از ديگر وارثان خود ترس داشته و نمى خواسته كه ثروتش به آنان برسد.اينكه او چرا ترس داشت بعداً توضيح داده خواهد شد.
مراد واضح واصلى از <يرثنى >همان ارث بردن از مال است . البته اين مطلب به معنى اين نيست كه اين لفظ در غيروراثت مالى , مانند وراثت علوم و نبوت , به كار نمى رود, بلكه مقصود اين است كه تا قرينهء قطعى بر معنى دوم نباشد,مقصود از آن , ارث مال خواهد بود و علم و نبوت (1).
اكنون قرائنى را كه تأييد مى كنند كه مقصود از <يرثنى و يرث من آل يعقوب >وراثت در مال است نه وراثت در نبوت و علم , يادآور مى شويم :
1- لفظ <يرثنى >و <يرث >ظهور در اين دارند كه مقصود همان وارثت در مال است نه غير آن , و تا دليل قطعى برخلاف آن در دست نباشد نمى توان از ظهور آن دست برداشت . شما اگر مجموع مشتقات اين لفظ را در قرآن مورددقت قرار دهيد خواهيد ديد كه اين لفظ در تمام قرآن (جز در آيهء 32سورهء فاطر) دربارهء وراثت در اموال به كار رفته است و بس . اين خود بهترين دليل است كه اين دو لفظ را بايد بر همان معنى معروف حمل كرد.
2- نبوت و رسالت فيض الهى است كه در پى يك رشته ملكات و مجاهدتها و فداكاريها نصيب انسانهاى برترمى شود. اين فيض , بى ملاك به كسى داده نمى شود; بنابراين قابل توريث نيست , بلكه در گروه ملكاتى است كه درصورت فقدان ملاك هرگز به كسى داده نمى شود, هر چند فرزند خود پيامبر باشد.
بنابراين , زكريا نمى توانست از خداوند درخواست فرزندى كند كه وارث نبوت و رسالت او باشد. مويد اين مطلب ,قرآن كريم است , آنجا كه مى فرمايد:
<الله اعلم حيث يجعل رسالته >(انعام : 124
خداوند داناتر است به اينكه رسالت خود را در كجا قرار دهد.
3- حضرت زكريا نه تنها از خداست فرزند كرد, بلكه خواست كه وارث او را پاك و پسنديده قرار دهد. اگر مقصود,وراثت در مال باشد صحيح است كه حضرت زكريا در حق او دعا كند كه : <واجعله رب رضيا><او را پسنديده قرار ده >;زيرا چه بسا وارث مال فردى غير سالم باشد. ولى اگر مقصود, وراثت در نبوت و رسالت باشد چنين دعايى صحيح نخواهد بود و همانند اين است كه ما از خدا بخواهيم براى منطقه اى پيامبر بفرستد و او را پاك و پسنديده قرار دهد!بديهى است كه چنين دعايى دربارهء پيامبرى كه از جانب خدا به مقام رسالت و نبوت خواهد رسيد لغو خواهد بود.
4- حضرت زكريا در مقام دعا يادآور مى شود كه <من از موالى و پسر عموهاى خويش ترس دارم >. اما مبدأ ترس زكريا چه بوده است ؟
آيا او مى ترسيد كه پس از او مقام نبوت و رسالت به آن افراد نا اهل برسد و از آن رو از خدا براى خود فرزندى شايسته درخواست كرد؟ ناگفته پيداست كه اين احتمال منتفى است ; زيرا خداوند مقام رسالت و نبوت را هرگز به افراد ناصالح عطا نمى كند تا او از اين نظر واهمه اى داشته باشد.
يا اينكه ترس او به سبب آن بود كه پس از درگذشتش , دين و آيين او متروك شود و قوم او گرايشهاى نامطلوب پيداكنند؟ يك چنين ترسى هم موضوع نداشته است ; زيرا خداوند هيچ گاه بندگان خود را از فيض هدايت محروم نمى سازد و پيوسته حجتهايى براى آنان بر مى انگيزد و آنان را به خود رها نمى كند.
علاوه بر اين , اگر مقصود همين بود, در آن صورت زكريا نبايد درخواست فرزند مى كرد, بلكه كافى بود كه ازخداوند بخواهد براى آنان پيامبرانى برانگيزد ـ خواه از نسل او و وراث او باشند و خواه از ديگران ـ تا آنان را از بازگشت ];ببّّبه عهد جاهليت نجاب بخشند; حال آنكه زكريا بر داشتن وارث تكيه مى كند.

پاسخ دو پرسش
دربارهء آيهء موررد بحث دو پرسش يا اعتراض مطرح است كه برخى از دانشمندان اهل تسنن به آن اشاره كرده اند واينك هر دو اعتراض را مورد بررسى قرار مى دهيم .
الف : حضرت يحيى در زمان پدر به مقام نبوت رسيد ولى هرگز مالى را از او به ارث نبرد, زيرا پيش از پدر خودشهيد شد. بنابراين , بايد لفظ <يرثنى >را به وراثت در نبوت تفسير كرد, نه وراثت در مال .
پاسخ : اين اعتراض در هر حال بايد پاسخ داده شود; خواه مقصود وراثت در مال باشد, خواه وراثت در نبوت .چون مقصود از وراثت در نبوت اين است كه وى پس از درگذشت پدر به مقام نبوت نايل شود. بنابراين , اشكال متوجه هر دو نظر در تفسير آيه است و مخصوص به تفسير وراثت در اموال نيست . اما پاسخ اين است كه وراثت بردن يحيى اززكريا جزو دعاى او نبود, بلكه تنها دعاى او اين بود كه خداوند به او فرزندى پاك عطا كند و هدف از درخواست فرزنداين بود كه وى وارث زكريا شود. خداوند دعاى او را مستجاب كرد; هر چند حضرت زكريا به هدف خود از درخواست اين فرزند (وراثت بردن يحيى از او) نايل نشد.
توضيح اينكه در آيه هاى مورد بحث سه جمله آمده است : 
<فهب لى من لدنك وليا>: فرزندى براى من عطا كن .
<يرثنى و يرث من آل يعقوب >: از من و از خاندان يعقوب ارث ببرد.
<واجعله رب رضيا>: پروردگارا او را پسنديده قرار ده .
از سه جملهء ياد شده , اولى و سومى مورد درخواست بوده اند و متن دعاى حضرت زكريا را تشكيل مى دهند. يعنى او از خدا مى خواست كه فرزند پسنديده اى به وى عطا كند, ولى هدف و غرض و به اصطلاح علت غايى براى اين درخواست مسئلهء وراثت بوده است .
هر چند وراثت جزو دعا نبوده است , آنچه كه زكريا از خدا مى خواست جامهء عمل پوشيد, هر چند هدف و غرض او تأمين نشد و فرزند وى پس از او باقى نماند كه مال و يا نبوت او را به ارث ببرد.(1)
گواه روشن بر اينكه وراثت جزو دعا نبوده , بلكه اميدى بوده است كه بر درخواست او مترتب مى شده , اين است كه متن دعا و درخواست زكريا در سوره هاى ديگر به اين شكل آمده است و در آنجا سخنى از وراثت به ميان نيامده است .
<هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء>(آل عمران : 38
در اين هنگام زكريا پروردگار خود را خواند و گفت : پروردگارا, مرا از جانب خويش فرزندى پاكيزه عطا فرما كه توشنواى دعاى (بندگان خود) هستى .
همان طور كه ملاحظه مى فرماييد, در اين درخواست , وراثت جزو دعا نيست بلكه در طلب <ذريهء طيبه >خلاصه مى شود. در سورهء مريم به جاى <ذريه ء>لفظ <وليا>و به جاى <طيبة>لفظ <رضيا>به كار رفته است .
ب ـ در آيهء مورد بحث فرزند زكريا بايد از دو نفر ارث ببرد: زكريا و خاندان يعقوب ; چنانكه مى فرمايد: <يرثنى ويرث من آل يعقوب >. وراثت از مجموع خاندان يعقوب , جز وارثت نبوت نمى تواند باشد.
پاسخ : مفاد آيه اين نيست كه فرزند زكريا وارث همهء خاندان يعقوب باشد, بلكه مقصود, به قرينهء لفظ <من >كه افاده ءتبعيض مى كند, اين است كه از بعضى ازاين خاندان ارث ببرد نه از همه . در صحت اين مطلب كافى است كه وى ازمادر خود يا از فرد ديگرى كه از خاندان يعقوب باشد ارث ببرد. اما اينكه مقصود از اين يعقوب كيست و آيا همان يعقوب بن اسحاق است يا فرد ديگر, فعلاً براى ما مطرح نيست .

ب ) ارث بردن سليمان از داود
(نمل : 16
سليمان از داود ارث برد.
شكى نيست كه مقصود از آيه اين است كه سليمان مال و سلطنت را از داود به ارث برد و تصور اينكه مقصود,وراثت در علم بوده است از دو نظر مردود است :
اولاً, لفظ <ورث >در اصطلاح همگان , همان ارث بردن از اموال است و تفسير آن به وراثت در علم , تفسير به خلاف ظاهر است كه بدون قرينهء قطعى صحيح نخواهد بود.
ثانياً, چون علوم اكتسابى از طريق استاد به شاگرد منتقل مى شود و به طور مجاز صحيح است كه گفته شود <فلانى وارث علوم استاد خود است >ولى از آنجا كه مقام نبوت و علوم الهى موهبتى است و موروثى نيست و خداوند به هركسى بخواهد آن را مى بخشد, تفسير وراثت به اين نوع علوم و معارف و مقامات و مناصب , تا قرينهء قطعى در كارنباشد صحيح نخواهد بود, زيرا پيامبر بعدى نبوت و علم را از خدا گرفته است نه از پدر.
گذشته از اين , در آيهء ما قبل اين آيه , خداوند دربارهء داود و سليمان چنين مى فرمايد: 
<و لقد آتينا داود و سليمان علما و قالا الحمد لله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤمنين >(نمل : 15
ما به داود و سليمان علم و دانش داديم و هر دو گفتند: سپاس خدا را كه ما را بر بسيارى از بندگان با ايمان خودبرترى داد.
آيا ظاهر آيه اين نيست كه خداوند به هر دو نفر علم و دانش عطا كرد و علم سليمان موهبتى بوده است نه موروثى ؟
با توجه به مطالب ياد شده , اين آيه (نمل : 16 و آيهء پيش (مريم : 6 به روشنى ثابت مى كنند كه شريعت الهى درباره ءپيامبران پيشين اين نبوده كه فرزندان آنان از ايشان ارث نبرند, بلكه اولاد آنان نيز همچون فرزندان ديگران از يكديگرارث مى بردند.
به جهت صراحت آيات مربوط به وراثت يحيى و سليمان از اموال پدرانشان , دخت گرامى پيامبر (ص ) در خطبه ءآتشين خود, كه پس از درگذشت رسول اكرم (ص ) در مسجد ايراد كرد, با استناد به اين دو آيه بر بى پايه بودن اين انديشه استدلال كرد و فرمود:
<هذا كتاب الله حكما و عدلا و ناطقا و فصلا يقول ><يرثنى و يرث من آل يعقوب >و <ورث سليمان داود>(1)
اين كتاب خدا حاكم است و دادگر و گوياست و فيصله بخش , كه مى گويد: <(يحيى ) از من (زكريا) و از خاندان يعثوب ارث ببرد>(و نيز مى گويد:) <سليمان از داود ارث برد>.

حديث ابوبكر از پيامبر (ص )
بحث گذشته دربارهء آيات قرآن به روشنى ثابت كرد كه وارثان پيامبران از آنان ارث مى برند وارث آنان پس ازدرگذشتشان به عنوان صدقه در ميان مستمندان تقسيم نمى شود. اكنون وقت آن رسيده است كه متن رواياتى را كه دانشمندان اهل تسنن نقل كرده اند و عمل خليفه اول را, در محروم ساختن دخت گرامى پيامبر (ص ) از ارث پدر, از آن طريق توجيه نموده اند مورد بررسى قرار دهيم .
ابتدا متون احاديثى را كه در كتابهاى حديث وارد شده است نقل مى كنيم , سپس در مفاد آنها به داورى مى پردازيم : 
1 <نحن معاشر الانبياء لا نورث ذهبا و لا فضة و لا ارضا ولا ارضا و لا عقاراً و لا داراً و لكنا نورث الايمان و الحكمة والعلم و السنة>.
ما گروه پيامبران طلا و نقر و زمين و خانه به ارث نمى گذاريم ; ما ايمان و حكمت و دانش و حديث به ارث مى گذاريم .
2 <ان الانبياء يورثون >.
پيامبران چيزى را به ارث نمى گذارند (يا موروث واقع نمى شوند).
3 <ان النبى لا يورث >
پيامبر چيزى به ارث نمى گذارد (يا موروث واقع نمى شود).
4 <لا نورث ; ما تركناه صدقه >
چيزى به ارث نمى گذاريم ; آنچه از ما بماند صدقه است .
اينها متون احاديثى است كه محدثان اهل تسنن آنها را نقل كرده اند. خليفهء اول , در بازداشتن دخت گرامى پيامبر (ص ) از ارث آن حضرت , به حديث چهارم استناد مى جست . در اين مورد, متن پنجمى نيز هست كه ابوهريره آن را نقل كرده است , ولى چون وضع احاديث وى معلوم است (تا آنجا كه ابوبكر جوهرى , مؤلف كتاب <السقيفة>دربارهء اين حديث به غرابت متن آن اعتراف كرده است (1)) از نقل آن خوددارى كرده , به تجزيه و تحليل چهار حديث مذكور مى پردازيم .
ّ2ربارهء حديث نخست مى توان گفت كه مقصود اين نيست كه پيامبران چيزى از خود به ارث نمى گذارند, بلكه غرض اين است كه شأن پيامبران آن نبوده كه عمر شريف خود را در گردآورى سيم و زر و آب و ملك صرف كنند وبراى وارثان خود ثروتى بگذارند; يادگارى آه از آنان باقى مى ماند طلا و نقر نيست , بلكه همان حكمت و دانش و سنت است . اين مطلب غير اين است كه بگوييم اگر پيامبرى عمر خود را در راه هدايت و راهنمايى مردم صرف كرد و با كمال زهد و پيراستگى زندگى نمود, پس از درگذشت او, به حكم اينكه پيامبران چيزى به ارث نمى گذارند, بايد فوراً تركهء اورا از وارثان او گرفت و صدقه داد.
به عبارت روشنتر, هدف حديث اين است كه امّت پيامبران يا وارثان آنان نبايد انتظار داشته باشند كه آنان پس ازخود مال و ثروتى به ارث بگذارند, زيرا آنان براى اين كار نيامده اند; بلكه بر انگيخته شده اند كه دين و شريعت و علم وحكمت در ميان مردم اشاعه دهند و اينها را از خود به يادگار بگذارند. از طريق دانشمندان شيعه حديثى به اين مضمون از امام صادق (ع ) نقل شده است و اين گواه بر آن است كه مقصود پيامبر همين بوده است . امام صادق مى فرمايد:
<ان العلماء ورتة الانبياء و ذلك ان الا نبياء لم يورثوا درهماً و لا ديناراً و انما و رثوا احاديث من احاديثهم >.(2)
دانشمندان وارثان پيامبران هستند, زيرا پيامبران درهم و دينارى به ارث نگذاشته اند بلكه (براى مردم ) احاديثى رااز احاديث خود به يادگار نهاده اند.
هدف اين حديث و مشابه آن اين است كه شأن پيامبران مال اندوزى وارث گذارى نيست , بلكه شايستهء حال آنان اين است كه براى امت خود علم و ايمان باقى بگذارند. لذا اين تعبير گواه آن نيست كه اگر پيامبرى چيزى از خود به ارث گذاشت بايد آن را از دست وارث او گرفت .
از اين بيان روشن مى شود كه مقصود از حديث دوم و سوم نيز همين است ; هر چند به صورت كوتاه و مجمل نقل شده اند. در حقيقت , آنچه پيامبر (ص ) فرموده يك حديث بيش نبوده است كه در موقع نقل تصرفى در آن انجام گرفته ,به صورت كوتاه نقل شده است .
تا اينجا سه حديث نخست را به طور صحيح تفسير كرده , اختلاف آنها را با قرآن مجيد, كه حاكى از وارثت فرزندان پيامبران از آنان است , بر طرف ساختيم . مشكل كار, حديث چهارم است ; زيرا در آن , توجيه ياد شده جارى نيست وبه صراحت مى گويد كه تركهء پيامبر با پيامبران به عنوان <صدقه >بايد ضبط شود.
اكنون سؤال مى شود كه اگر هدف حديث اين است كه اين حكم دربارهء تمام پيامبران نافذ و جارى است , در اين صورت مضمون آن مخالف قرآن مجيد بوده , از اعتبار ساقط خواهد شد و اگر مقصود اين است كه اين حكم تنها درباره ءپيامبر اسلام جارى است و تنها او در ميان تمام پيامبران چنين خصيصه اى دارد, در اين صورت , هر چند با آيات قرآن مباينت و مخالفت كلى ندارد, ولى عمل به اين حديث در برابر آيات متعدد قرآن در خصوص ارث و نحوهء تقسيم آن ميان وارثان , كه كلى و عمومى است و شامل پيامبر اسلام نيز هست , مشروط بر اين است كه حديث ياد شده آن چنان صحيح و معتبر باشد كه بتوان با آن آيات را تخصيص زد, ولى متأسفانه حديث ياد شده , كه خليفهء اول بر آن تكيه مى كرد, از جهاتى فاقد اعتبار است كه هم اكنون بيان مى شود.
1- از ميان ياران پيامبر اكرم (ص ), خليفهء اول در نقل اين حديث متفرد است واحدى از صحابه حديث ياد شده را نقل نكرده است .
اينكه مى گوييم وى در نقل حديث مزبور متفرد است گزافه نيست , زيرا اين مطلب از مسلمات تاريخ است , تا آنجاكه ابن حجر تفرد او را در نقل اين حديث گواه بر اعلميت او مى گرفته است !(3)
آرى , تنها چيزى كه در تاريخ آمده اين است كه در نزاعى كه على (ع ) با عباس دربارهء ميراث پيامبر داشت (4) عمر
در مقام داورى ميان آن دو به خبرى كه خليفهء اول نقل كرده استناد جست و در آن جلسه پنج نفر به صحت آن گواهى دادند.(5)
ابن ابى الحديد مى نويسد:
پس از درگذشت پيامبر, ابوبكر در نقل اين حديث متفرد بود و احدى جز او اين حديث را نقل نكرد. فقط گاهى گفته مى شود كه مالك بن اوس نيز حديث ياد شده را نقل كرده است . آرى , برخى از مهاجران در دوران خلافت عمر به صحت آن گواهى داده اند.(6)
بنابراين , آيا صحيح است كه خليفهء وقت , كه خود طرف دعوا بوده است , به حديثى استشهاد كند كه در آن زمان جز او كسى از آن حديث اطلاع نداشته است ؟
ممكن است گفته شود كه قاضى در محاكمه مى تواند به علم خود عمل كند و خصومت را با علم و آگاهى شخصى خود فيصله دهد, و چون خليفه حديث ياد شده را از خود پيامبر شنيده بوده است مى توانسته به علم خود اعتماد كندو آيات مربوط به ميراث اولاد را تخصيص بزند و براساس آن داورى كند. ولى متأسفانه كارهاى ضد و نقيض خليفه وتذبذب وى در دادن فدك و منع مجدد آن (كه شرح مبسوط آن پيشتر آمد), گواه بر آن است كه وى نسبت به صحت خبر مزبور يقين و اطمينان نداشته است .
بنابراين , چگونه مى توان گفت كه خليفه در بازداشتن دخت گرامى پيامبر (ص ) از ميراث پدر به علم خويش عمل كرده و كتاب خدا را با حديثى كه از پيامبر شنيده بود تخصيص زده است ؟
2- چنانچه حكم خداوند دربارهء تركه پيامبر اين بوده است كه اموال او ملى گردد و در مصالح مسلمانان مصرف شود, چرا پيامبر (ص ) اين مطلب را به يگانه وارث خود نگفت ؟ آيا معقول است كه پيامبر اكرم (ص ) حكم الهى را ازدخت گرامى خود كه حكم مربوط به او بوده است پنهان سازد؟ يا اينكه به او بگويد, ولى او آن را ناديده بگيرد؟
نه , چنين چيزى ممكن نيست . زيرا عصمت پيامبر (ص ) و مصونيت دختر گرامى او از گناه مانع از آن است كه چنين احتمالى دربارهء آنان برود. بلكه بايد انكار فاطمه (س ) را گواه بر آن بگيريم كه چنين تشريعى حقيقت نداشته است وحديث مزبور مخلوق انديشهء كسانى است كه مى خاستند, به جهت سياسى , وارث به حق پيامبر را از حق مشروع اومحروم سازند.
3- اگر حديثى كه خليفه نقل كرد به راستى صحيح و استوار بود, پس چرا موضوع فدك در كشاكش گرايشها وسياستهاى متضاد قرار گرفت و هر خليفه اى در دوران حكومت خود به گونه اى با آن رفتار كرد؟ با مراجعه به تاريخ روشن مى شود كه فدك در تاريخ خلفا وضع ثابتى نداشت . گاهى آن را به مالكان واقعى آن بز مى گرداندند و احياناًمصادره مى كردند, و به هر حال , در هر عصرى به صورت يك مسئلهء حساس و بغرنج اسلامى مطرح بود.(7)
چنانكه پيشتر نيز ذكر شد, در دوران خلافت عمر, فدك به على (ع ) و عباس بازگردانيده شد. (8) در دوران خلافت 
تتّعثمان در تيول مروان قرار گرفت در دوران خلافت معاويه و پس از درگذشت حسن بن على (ع ) فدك ميان سه نفر(مروان , عمرو بن عثمان , يزيد بن معاويه ) تقسيم شد. سپس در دوران خلافت مروان تماماً در اختيار او قرار گرفت ومروان آن را به فرزند خود عبدالعزيز بخشيد و او نيز آن را به فرزند خود عمر هبه كرد. عمر بن عبدالعزيز در دوران زمامدارى خود آن را به فرزندان زهرا (س ) باز گردانيد. وقتى يزيد بن عبدالملك زمام امور را به دست گرفت آن را ازفرزندان فاطمه (س ) باز گرفت و تا مدتى در خاندان بنى مروان دست به دست مى گشت , تا اينكه خلافت آنان منقرض شد.
در دوران خلافت بنى عباس فدك از نوسان خاصى برخوردار بود. ابوالعباس سفاح آن را به عبدالله بن حسن بن على (ع ) بازگردانيد. ابوجعفر منصور آن را بازگرفت . مهى عباسى آن را به اولاد فاطمه (س ) باز گردانيد. موسى بن مهدى و برادر او آن را پس گرفتند. تا اينكه خلافت به مأمون رسيد و او فدك را باز گردانيد. وقتى متوكل خليفه شد آن رااز مالك واقعى باز گرفت .(9)
اگر حديث محروميت فرزندان پيامبر (ص ) از تركهء او حديث مسلمى بود, فدك هرگز چنين سرنوشت تأسف آورى نداشت .
4- پيامبر گرامى (ص ) غير از فدك تركهء ديگرى هم داشت , ولى فشار خليفهء اول در مجموع تركهء پيامبر بر فدك بود.از جمله اموال باقى مانده از رسول اكرم (ص ) خانه هاى زنان او بود كه به همان حال در دست آنان باقى ماند و خليفه متعرض حال آنان نشد و هرگز به سراغ آنان نفرستاد كه وضع خانه ها را روشن كنند تا معلوم شود كه آيا آنها ملك خودپيامبر بوده است يا اينكه آن حضرت در حال حيات خود آنها را به همسران خود بخشيده بوده است .
ابوبكر, نه تنها اين تحقيقات را انجام نداد, بلكه براى دفن جنازهء خود در جوار مرقد مطهر پيامبر اكرم (ص ) از دخترخود عايشه اجازه گرفت , زيرا دختر خود را وارث پيامبر مى دانست !
و نه تنها خانه هاى زنان پيامبر را مصادره نكرد, بلكه انگشتر و عمامه و شمشير و مركب و لباسهاى رسول خدا (ص )را, كه در دست على (ع ) بود, از او باز نگرفت و سخنى از آنها به ميان نياورد.
تتوابن ابى الحديد در برابر اين تبعيض آنچنان مبهوت مى شود كه مى خواهد توجيهى براى آن از خود بتراشد, ولى توجيه وى به اندازه اى سست و بى پايه است كه شايستگى نقل و نقد را ندارد.(10)
آيا محروميت از ارث مخصوص دخت پيامبر بود يا شامل تمام وارثان از مى شد, يا اينكه اساساً هيچ نوع محروميتى در كار نبوده و صرفاً انگيزه هاى سياسى فاطمه (س ) را از تركهء او محروم ساخت ؟
5- چنانچه در تشريع اسلامى محروميت وارثان پيامبر اكرم (ص ) از ميراث او امرى قطعى بود, چرا دخت گرامى پيامبر (ص ) كه به حكم آيهء <تطهير>از هر نوع آلودگى مصونيت دارد, در خطابهء آتشين خود چنين فرمود:
<يا بن ابى قحافة افى كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابى ؟ لق جئت شيئاً فرياً. افعلى عمد تركتم كتاب الله فنبدتموه وراء ظهوركم و... و زعمتم ان لا حظوة لى و لا ارث من ابى و لا رحم بيننا؟ افخصكم الله بآية اخرج ابى منها ام هل تقولون : ان اهل ملتين لا يتوارثان ؟ او لست انا و ابى من اهل ملة واحدة ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابى و ابن عمى ؟فدونكها مخطومة مرحولة تلقاك يوم حشرك فنعم الحكم الله و الزعيم محمد و الموعد القيامة و عند الساعة يخسرالمبطلون >.(11)
اى پسر ابى قحافه ! آيا در كتاب الهى است كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم ؟ امر عجيبى آوردى ! آياعمداً كتاب خدا را ترك كرديد و آن را پشت سر اندختيد و تصور كرديد كه من از تركهء پدرم ارث نمى برم و پيوند رحمى ميان من و او نيست ؟ آيا خداوند در اين موضوع آيهء مخصوصى براى شما نازل كرده و در آن آيه پدرم را از قانون وراثت خارج ساخته است , يا اينكه مى گوييد پيروان دو كيش از يكديگر ارث نمى برند؟ آيا من و پدرم پيرو آيين واحدى نيستيم ؟ آيا شما به عموم و خصوص قرآن از پدرم و پسر عمويم آگاه تريد؟ بگير اين مركب مهار وزين شده را كه روزرستاخيز با تو روبرو مى شود. پس , چه خوب داورى است خداوند و چه خوب رهبرى است محمد (ص ) ميعاد من وتو روز قيامت ; و روز رستاخيز باطل گرايان زيانكار مى شوند.
آيا صحيح است كه با اين خطابهء آتشين احتمال دهيم كه خبر ياد شده صحيح و استوار بوده است ؟ اين چگونه تشريعى است كه صرفاً مربوط به دخت گرامى پيامبر (ص ) و پسر عم اوست و آنان خود از آن خبر ندارند و فردبيگانه اى كه حديث ارتباطى به او ندارد از آن آگاه است ؟!
پايان اين بحث نكاتى را يادآور مى شويم :
الف ) نزاع دخت گرامى پيامبر (ص ) با حاكم وقت دربارهء چهار چيز بود: 
1 ميراث پيامبر اكرم (ص ).
2 فدك , كه پيامبر در دوران حيات خود آن را به او بخشيده بود و در زبان عرب به آن <نحله >مى گويند.
3 سهم ذوى القربى , كه در سورهء انفال آيهء 41وارد شده است .
4 حكومت و ولايت .
در خطابهء حضرت زهرا (س ) و احتجاجات او به اين امور چهارگانه اشاره شده است . از اين رو, گاهى لفظ ميراث وگاه لفظ (نحله > به كار برده است . ابن ابى الحديد(در ج 16 ص 230شرح خود بر نهج البلاغه ) به طور گسترده در اين موضوع بحث كرده است .
ب ) برخى از دانشمندان شيعه مانند مرحوم سيد مرتضى (ره ) حديث <لا نورث ما تركنا صدقه >را به گونه اى تفسيركرده اند كه با ارث بردن دخت پيامبر (ص ) منافاتى ندارد. ايشان مى گويند كه لفظ <نورت >به صيغهء معلوم است و<ما>ى موصول , مفعول آن است و لفظ <صدقه >, به جهت حال يا تميز بودن , منصوب است . در اين صورت , معنى اين حديث چنين مى شود: آنچه كه به عنوان صدقه باقى مى گذاريم به ارث نمى نهيم . ناگفته پيداست كه چيزى كه در زمان حيات پيامبر (ص ) رنگ صدقه به آن خورده است قابل وراثت نيست و اين مطلب غير آن است كه بگوييم پيامبراكرم (ص ) هرگز از خود چيزى را به ارث نمى گذارد.
اما اين تفسير خالى از اشكال نيست , زيرا اين مطلب اختصاص به پيامبر (ص ) ندارد, بلكه هر فرد مسلمان كه مالى را در حال حيات خود وقف يا صدقه قرار دهد مورد وراثت قرار نمى گيرد و هرگز به اولاد او نمى رسد, خواه پيامبرباشد خواه يك شخص عادى .
ج ) مجموع سخنان دخت گرامى پيامبر (ص ) چه در خطابهء آتشين آن حضرت و چه در مذاكرات او با خليفه وقت ,مى رساند كه فاطمه (س ) از وضع موجود سخت ناراحت بوده است و بر مخالفان خود خشمگين , و تا جان در بدن داشته از آنان راضى نشده است .

خشم فاطمه (س )
چنانكه گذشت , مناظره و احتجاج دخت گرامى پيامبر (ص )
با ابوبكر به نتيجه نرسيد و فدك از زهرا (س ) گرفته شدو آن حضرت چشم از اين جهان بربست در حالى كه بر خليفه خشمگين بود. اين مطلب از نظر تاريخ چنان روشن است كه هرگز نمى توان آن را انكار كرد. بخارى , محدث معروف جهان تسنن , مى گويد:
وقتى خليفه , به استناد حديثى كه از پيامبر (ص ) نقل كرد, فاطمه را از فدك بازداشت او بر خليفه خشم كرد و ديگربا او سخن نگفت تا در گذشت .(1)
اين قتيبه در كتاب <الامامة و السياسة>(ج 1 ص 14 نقل مى كند:
عمر به ابوبكر گفت : برويم نزد فاطمه , زيرا ما او را خشمگين كريم . آنان به در خانهء زهرا آمدند و اذن ورودخواستند. وى اجازهء ورود نداد. تا آنكه با وساطت على وارد خانه شدند. ولى زهرا روى از آن دو برتافت و پاسخ سلامشان را نداد. پس از دلجويى از دخت پيامبر و ذكر اينكه چرا فدك را به او نداده اند, زهرا در پاسخ آنان گفت : شمارا به خدا سوگند مى دهم , آيا از پيامبر شنيده ايد كه فرمود رضايت فاطمه رضايت من و خشم او خشم من است ; فاطمه دختر من است , هر كس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس او را راضى سازد مرا راضى ساخته است . و هركس زهرا را خشمگين كند مرا خشمگين كرده است ؟ در اين موقع هر دو نفر تصديث كردند كه از پيامبر شنيده اند.
زهرا (س ) افزود: من خدا و فرشتگان را گواه مى گيرم كه شما مرا خشمگين كرديد و مرا راضى نساختيد, و اگر باپيامبر ملاقات كنم از دست شما به او شكايت مى كنم .
ابوبكر گرفت : من از خشم پيامبر و تو به خدا پناه مى برم . در اين موقع خليفه شروع به گريه كرد و گفت : به خدا من پس از هر نمازى در حق تو دعا مى كنم . اين را گفت و گريه كنان خانهء زهرا را ترك كرد. مردم دور او را گرفتند. وى گفت :هر فردى از شما با حلال خود شب را با كمال خوشى به سر مى برد, در حالى كه مرا در چنين كارى وارد كرديد. من نيازى به بيعت شما ندارم . مرا از مقام خلافت عزل كنيد. (2)
محدثان اسلامى , به اتفاق , اين حديث را از پيامبر گرامى (ص ) نقل كرده اند كه : 
.(3)
فاطمه پاره تن من اسن . هر كس او را خشمگين سازد مرا خشمگين ساخته است .
فسلام الله عليها يوم ولدت و يوم ماتت و يوم تبعث حياً.

1- به كتاب معجم البلدان و مراصد الاطلاع , مادهء <فدك >مراجعه شود.
2- سورهء حشر, آيه هاى 6و 7 در كتابهاى فقهى اين مطلب در كتاب جهاد تحت عنوان <فى ء>بحث شده است .
1- سورهء اسراء, آيهء 26 يعنى حق خويشاوندان و مساكين و در راه ماندگان را بپرداز.
2- مجمع البيان , ج 3 ص 411; شرح ابن ابى الحديد, ج 16 ص 268 الدر المنثور, ج 4 ص 177
3- الدر المنثور, ج 4 ص 176
1- سيرهء حلبى , ج 3 ص 400
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج 16 ص 236
3- بحار الانوار, ج 48 ص 236
4- همان , ج 16 ص 216
5- همان , ص 214
6- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 16 ص 211
1- تاريخ طبرى , ج 3 ص 202
2- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 1 ص 13
1- آن حديث مجعول چنين است : <نحن معاشر الانبياء لانورث >. يعنى ما گروه پيامبران ارثيه باقى نمى گذاريم .
2- سيرهء حلبى , ج 3 ص 400
3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج 16 ص 316
1- ناسخ التواريخ , ج زهرا, ص 122
2- سورهء انفال , آيهء 41و علموا انما غنمتم من شى فان الله خمسه و للرسول و لذى القربى >.
3- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 16 صص 231ـ 230
1- اين احتمال دوم را هر چند ابن الحديد نقل كرده است پايهء استوارى ندارد. زيرا عمر بن عبدالعزيز در سال 99هجرى به مقام خلافت رسيد, در حالى كه امام سجاد (ع) در سال 94درگذشت است . ممكن است مقصود محمد بن على بن الحسين باشدكه لفظ محمد از نسخه ها افتاد است .
2- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 16 صص 218ـ 216
3- فتوح البلدان , صص 41ـ 39 تاريخ يعقوبى , ج 3 ص 48
1- ر.ك . كشف الغمة, ج 2 ص 122
2- مجمع البيان , ج 5 ص 260چاپ صيدا و ساير كتابهاى معتبر سيره و تاريخ اسلام .
3- فتوح البلدان بلاذرى , صفحات 27و 31و 34 مجمع البيان , ج 5 ص 260; سيرهء ابن هشام , ج 3 صص 194ـ 193
4- مغازى واقدى , ج 2 ص 706 سيرهء ابن هشام , ج 3 ص 408; فتوح البلدان : صص 46ـ 41 احكام القرآن , جصاص , ج 3 ص 528 تاريخ طبرى , ج 3 صص 97ـ 95
1- الدر المنثور, ج 4 ص 177 متن حديث چنين است : <لما نزلت هذه الاية (و آت ذاالقربى حقه ) دعا رسول (ص ) فاطمه فاعطاها فدك >.
2- كنزل العمال , باب صلهء رحم , ج 2 ص 157
3- فتوح البلدان , ص 46 معجم البدان , ج 4 ص 240
4- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 16 ص 216
5- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 16 صص 268و 284 متن مذاكره را در بحث آينده خواهيد خواند.
6- سيرهء حلبى , ج 3 صص 400ـ 399
7- مروج الذهب , ج 2 ص 200
8- معجم البلدان , ج 4 ص 238 مادهء فدك .
9- وفاء الوفا, ج 2 ص 160
10- وفاء الوفا, ج 2 ص 160
11-و12 تفسير برهان , ج 2 ص 419 داستان ذيل دارد.
13- مروج الذهب , بخش آغاز خلافت عباسى .
14- سيرهء حلبى , ج 3 ص 40
15- تفسير سورهء حشر, ج 8 ص 125 بحار الانوار, ج 8 ص 93 به نقل از خرائج .
16- فتوح البلدان , ص 43
17- بحارالانوار, ج 8 صص 93و 105چاپ كمپانى ).
18- احتجاج طبرسى , ج 1 ص 122(چاپ نجف ).
1- سيرهء حلبى , ج 2 ص 400 فتوح البلدان , ج 43 معجم البلدان , ج 4 مادهء فدك .
2- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 16 ص 216
3 بحارالانوار, ج 8 ص 105
4 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 16 ص 274
5 سيرهء حلبى , ج 3 ص 400
6 تفسير عياشى , ج 2 ص 287
1- الدرالمنثور, ج 4 صص 177ـ 176 1- سيرهء حلبى , ج 3 ص 400 به نقل از سبط بن جوزى .
2- قاموس الرجال , ج 10 صص 85ـ 84
3- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 16 ص 211
4- البينة على المدعى و اليمين على من انكر.
5- احتجاج طبرسى , ج 1 ص 122
6- نهج البلاغهء عبده , نامهء 40
7- سورهء احزاب , آيهء 33<انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا>
8- مسند احمد, ج 3 ص 295
9- صحيح بخارى , ج 3 ص 180و طبقات ابن سعد, ج 4 ص 134
10- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 16 ص 284
1- آرى , گاهى همين لفظ, بنا به قرينهء خاصى , در ارث علم به كار مى رود, مانند: <ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا>(فاطر: 32 يعنى : اين كتاب را به آن گروه از بندگان خود كه برگزيده ايم به ارث داديم . ناگفته پيداسست كه در اينجا لفظ <كتاب >قرينهء روشنى است كه مقصود, ارث مال نيست , بلكه ارث آگاهى از حقايق قرآن است .
1- برخى از قراء <يرثنى >را مجزوم خوانده , آن را جواب يا اصطلاحاً جزاى <هب >(كه صيغهء امر است ) گرفته اند; يعنى <ان تهب وليا يرثنى >اگر فرزندى عطا كنى وارث من مى شود.
1- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 14 ص 220
2- مقدمهء معالم , ص 1 نقل از كلينى (ره ).
3- صواعق , ص 19
4- نزاع على (ع ) با عباس به شكلى كه در كتابهاى اهل تسنن نقل شده از طرف محققان شيعه مردود است .
5- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 16 ص 229و صواعق , ص 21
6- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 16 ص 227
7- براى آگاهى از اين كشاكشها و مدارك آنها به كتاب الغدير (ج 7 ص 159تا 196ط نجف ) مراجعه فرماييد.
8- اين قسمت با آنچه كه امام (ع ) در نامه اى كه به عثمان بن حنيف نوشته سازگار نيست . در آنجا مى نويسد: <كانت فى ايدينا];تتع ح فدك من كل ما اظلته السماء فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين و نعم الحكم الله >. يعنى : از آنچه كه آسمان بر آنها سايه اندخته بود تنها <فدك >در اختيار ما بود. گروهى بر آن حصر ورزيدند و گروه ديگر از آن صرف نظر كردند; و چه خوب حكم و داورى است خدا.
10- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 16 ص 261
11- احتجاج طبرسى , ج 1 صص 139ـ 138ط نجف ; شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 16 ص 251
1- صحيح بخارى , باب فرض الخمس , ج 5 ص 5و كتاب غزوات , باب غزوهء خيبر, ج 6 ص 196 در اين باب افزوده است :فاطمه پس از پدر خود شش ماه بزيست . وقتى درگذشت , شوهر وى شبانه او را دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد.
2- جاحظ در رسائل خود (ص 300 سخن محققانه اى در اين مورد دارد. براى آگاهى از نظر وى , علاقه مندان مى توانند به آن مراجعه كنند.
3- براى اطلاع از مدارك اين حديث ر.ك : الغدير, ج 7 صص 235ـ 232ط نجف .

پى‏نوشتها:


(فروغ ولايت , آية الله جعفر سبحاني, ص 258-195)




  می پسندم        0 
















امضای کاربر : اسمونی
1398.02.24
به این خاک نظر شده
دشمنان داخلی و خارجی همه زورشون رو زدن 
 جنگ،اختلاس، احتکار، تحریم و...
پایداری پرچم این آب و خاک، حسابیه که با دودوتا چارتا جور در نمیاد 
نگران شایعات و حرف ها نباش، همه چی دست خداست :)
 همه چی درسته :)
  




                                     

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان فدک
جمعه ۲۹ اسفند ۱۳۹۳ ۰۴:۴۶ بعد از ظهر نمایش پست [2]
آقا
rating
شماره عضویت : 13
حالت :
ارسال ها : 143
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 199
دعوت شدگان : 1
اعتبار کاربر : 1115
پسند ها : 158
تشکر شده : 166





 

فدك در طول تاريخ‏


(چگونه فدك به اهل بيت: بازگشت؟)
سير تاريخى «فدك» يكى از شگفتيهاى تاريخ اسلام است، هر يك از خلفاء در برابر آن موضعى داشتند، يكى مى‏گرفت و ديگرى پس مى‏داد، و اين وضع آن قدر ادامه يافت تا اين سرزمين به كلى ويران شد و برباد رفت، براى پى بردن به فراز و نشيب‏هائى كه در اين روستاى آباد پديد آمد كافى است مقطهاى زير را مورد توجه قرار دهيم:
1- فدك در آغاز، چنانكه دانستيم پس از سقوط خيبر از طريق مصالحه از يهوديان به پيامبر(ص) منتقل شد و به حكم آيه «و ما افاء اللّه على رسوله...» اختيار آن به طور كامل با شخص پيامبر(ص) بود و به حكم آيه، حق آن حضرت گرديد.
2- طبق اسناد معتبر تاريخى پيامبر(ص) آن را در حيات خود طبق دستور قرآن و آيه «ذات القربى حقه» به بانوى اسلامى فاطمه زهرا(س) بخشيد، و به اين ترتيب در اختيار دخت گرامى پيغمبر اسلام(ص) قرار گرفت.
3- در زمان خليفه اول اين آبادى غصب شد، و در اختيار حكومت وقت قرار گرفت، و آن‏ها با سرسختى عجيبى در حفظ اين وضع كوشيدند.
4- اين امر همچنان ادامه داشت تا زمان «عمر بن عبدالعزيز» خليفه اموى كه نسبت به اهل بيت پيغمبر(ص) روش ملايم‏ترى داشت رسيد، او به فرماندارش در مدينه «عمرو بن حزم» نوشت كه «فدك» را به فرزندان فاطمه(س)‏ باز گردان.
فرماندار مدينه در پاسخ او نوشت:
«فرزندان فاطمه بسيارند و با طوايف زيادى ازدواج كرده‏اند، به كدام گروه باز گردانم»؟!
«عمرو بن عبدالعزيز» خشمناك شد، نامه تندى به اين مضمون در پاسخ فرماندار مدينه نگاشت:
«اما بعد: فانى لو كتبت اليك امرك ان تذبح شاة لكتبت الىّ أَجماء ام قرناء»؟
«او كتبت اليك ان تذبح بقرة لسألتنى ما لونها؟ فاذا ورد كتابى هذا فاقسمها فى ولد فاطمة من علىّ والسّلام»:
«هر گاه من ضمن نامه‏اى به تو دستور دهم گوسفندى ذبح كن، تو فوراً در جواب خواهى نوشت آيا بى شاخ باشد يا شاخدار؟!، و اگر بنويسم گاوى را ذبح كن سؤال مى‏كنى رنگ آن چگونه باشد؟
هنگامى كه اين نامه من به تو مى‏رسد فوراً «فدك» را بر فرزندان فاطمه از على(ع) ‏ تقسيم كن».
و به اين ترتيب با يك چرخش بزرگ، «فدك» بعد از ساليان دراز به دست فرزندان فاطمه(س) افتاد.
5- ديرى نپائيد كه «يزيد بن عبدالملك» خليفه اموى آن را مجدداً غصب كرد.
6- سرانجام «بنى اميه» منقرض شدند و «بنى عباس» روى كار آمدند، «ابوالعباس سفاح» خليفه معروف عباسى آن را به «عبداللّه بن حسن بن على(ع)‏» به عنوان نماينده بنى فاطمه(س)‏ باز گرداند.
7- چيزى نگذشت كه «ابوجعفر عباسى» آن را از «بنى حسن» گرفت (زيرا آن‏ها قيامى بر ضد بنى عباس كردند).
8- «مهدى عباسى» فرزند «ابو جعفر» آن را به فرزندان فاطمه(س)‏ باز گرداند.
9- «موسى الهادى» خليفه ديگر عباسى بار ديگر آن را غصب كرد و «هارون الرشيد» نيز همين معنى را ادامه داد.
10- «مأمون» به خاطر تظاهر به علاقه شديد نسبت به اهل بيت پيغمبر(ص) و فرزندان على(ع)‏ و فاطمه زهر(س) آن را با تشريفاتى به فرزندان فاطمه(س)‏ بازگرداند.
در تاريخ آمده است كه مأمون به «قثم بن جعفر» فرماندار مدينه چنين نوشت:
«انه كان رسول اللّه اعطى ابنته فاطمة فدكاً و تصدق عليها بها، و ان ذلك كان امراً ظاهراً معروفاً عند آله عليهم السلام ثم لم تزل فاطمة تدعى منه بما هى اولى من صدق عليه، و انه قد رأى ردها الى ورثتها و تسليمها الى «محمد بن يحيى بن الحسين بن زيد بن على»... و«محمد بن عبداللّه بن الحسين»... ليقوما بها لاهلهما».
«رسول خدا(ص) «فدك» را به دخترش «فاطمه»(س) بخشيد، واين امرى آشكار و معروف نزد اهل بيت پيامبر(ص) بود، سپس همواره فاطمه(س)‏ مدعى آن بود و قول او از همه شايسته‏تر به تصديق و قبول است، و من صلاح مى‏بينم كه آن به ورثه آن حضرت(س) داده شود، و به «محمدبن يحيى» و «محمد بن عبداللّه» (نوه‏هاى امام زين العابدين) بازگردانى تا آن‏ها به اهلش برسانند».
«ابن ابى الحديد» مى‏گويد:
«مأمون براى رسيدگى به شكايات مردم نشسته بود، اولين شكايتى كه به دست او رسيد و به آن نگاه كرد مربوط به فدك بود، همينكه شكايت را مطالعه كرد گريه نمود، و به يكى از مأموران گفت صدا بزن وكيل فاطمه(س)‏ كجاست؟ پيرمردى جلو آمد، و با مأمون سخن بسيار گفت، مأمون دستور داد حكمى را نوشتند و فدك را به عنوان نماينده اهل بيت: به دست او سپردند.
هنگامى كه مأمون اين حكم را امضاء كرد« دعبل» برخاست و اشعارى سرود كه نخستين بيت آن اين بود:
اصبح وجه الزمان قد ضحكا
برد مأمون هاشماً فدكاً!
«چهره زمان خندان شد - چرا كه مأمون فدك را به بنى هاشم بازگرداند.
نويسنده كتاب «فدك» مى‏نويسد مأمون به اتكاء روايت «ابو سعيد خدرى» كه مى‏گويد: پيامبر فدك را به فاطمه‏(س) بخشيد، دستور فدك به فرزندان فاطمه(س) ‏ باز گردانده شود.
11- اما «متوكل عباسى» به خاطر كينه شديدى كه از اهل بيت: در دل داشت، بار ديگر فدك را از فرزندان فاطمه(س)‏ غصب كرد.
12- فرزند متوكل بنام «منتصر» دستور داد كه آن را مجدداً به فرزندان امام حسن و امام حسين(ع)‏ باز گردانند.
بديهى است روستائى كه اينچنين دست به دست بگردد، و هر روز بازيچه دست سياستمداران كينه توز باشد، به سرعت رو به ويرانى مى‏گذارد، و همين سرنوشت سرانجام دامان فدك را گرفت، و تمام آبادى آن ويران، و درختانش خشك شد!
ولى اين نقل و انتقالها به هر حال بيانگر اين واقعيت است كه خلفاء روى فدك حساسيت خاصى داشتند، و هر كدام طبق روش سياسى خود موضعگيرى مخصوص و عكس العمل خاصى روى آن نشان مى‏دادند.
و اينها همه تأكيدى است بر آنچه قبلا گفتيم كه غصب فدك از بانوى اسلام(س)‏ يا فرزندان او، پيش از آنكه جنبه اقتصادى داشته باشد، جنبه سياسى داشت، و هدف منزوى كردن آن‏ها درجامعه اسلامى، و تضعيف موقعيت، واظهار دشمنى با اهل بيت پيامبر(ص) بود، همانگونه كه بازگرداندن فدك را به اهل بيت: كه بارها در طول تاريخ اسلام تكرار شد «يك حركت سياسى» به عنوان اظهار همبستگى و ارادت به خاندان پيامبر(ص) صورت مى‏گرفت.
اهميت «فدك» در اذهان عمومى مسلمين تا آن اندازه بود كه در بعضى از تواريخ آمده است كه در عصر «متوكل عباسى» قبل از آنكه فدك از دست بنى فاطمه(س)‏ گرفته شود خرماى محصول آن را در موسم «حج» به ميان حجاج مى‏آوردند و آن‏ها به عنوان، تيمن و تبرك با قيمت گزافى آن را مى‏خريدند.
3- فدك و امامان اهل‏بيت:
از مسائل بسيار قابل توجه اينكه هيچيك از امامان اهل بيت بعد از «غصب نخستين» هرگز در امر فدك دخالت نكردند، نه على(ع) در دوران حكومتش در اين امر دخالتى كرد و نه امامان ديگر، و افرادى مانند «عمر بن عبدالعزيز» و يا حتى «مأمون» خليفه عباسى، پيشنهاد كردند كه به يكى از اهل بيت: بازگردانده شود، و اين واقعاً سؤال‏انگيز است كه اين موضعگيرى در برابر مسأله فدك به چه علت بود؟
چرا على(ع) در زمانى كه تمام كشور اسلام زير نگين او بود اين حق را به صاحبان اصلى باز نگردانيد،؟ و يا چرا فى المثل مأمون كه اينهمه اظهار ارادت - ولو ظاهراً - به امام على بن موسى الرضا(ع) مى‏كرد «فدك» را به آن حضرت تقديم نكرد؟
بلكه به دست بعضى از نوه‏هاى «زيد بن على بن الحسين(ع) » به عنوان نماينده «بنى هاشم» سپرد؟
در پاسخ اين سؤال مهم تاريخى مى‏گوئيم:
اما امير مؤمنان على(ع) در همان كلام كوتاهش همه گفتنى‏ها را گفته است آنجا كه مى‏فرمايد:
«آرى از آنچه در زير آسمانها دنيا است تنها «فدك» در دست ما بود، عده‏اى نسبت به آن بخل ورزيدند، ولى در مقابل گروه ديگرى سخاوتمندانه از آن صرفنظر كردند، و بهترين داور و حاكم خدا است، مرا با فدك و غير فدك چه كار در حالى كه فردا به خاك سپرده خواهيم شد.»
آن بزرگوار عملا نشان داد كه فدك را به عنوان يك وسيله درآمد و يك منبع اقتصادى نمى خواهد، و آن روز هم كه فدك از ناحيه او همسرش مطرح بود براى تثبيت مسأله ولايت، و جلوگيرى از خطوط انحرافى در زمينه خلافت پيامبر اسلام(ص)‏ بود، اكنون كه كار از كار گذشته، و فدك بيشتر چهره مادى پيدا كرده، گرفتن آن چه فائده‏اى دارد؟
سيد مرتضى عالم و محقق بزرگ شيعه در اين زمينه سخنى پرمعنى دارد، مى‏گويد.
«هنگامى كه امر خلافت به على(ع) رسيد درباره بازگرداندن فدك خدمتش سخن گفتند، فرمود:
«انى لاستحيى من اللّه ان ارد شيئاً منع منه ابوبكر و امضاه عمر»:
«من از خدا شرم دارم كه چيزى را كه ابوبكر منع كرد و عمر بر آن صحه نهاد، به صاحبان اصليش باز گردانم».
در حقيقت با اين سخن هم بزرگوارى و بى اعتنائى خود را نسبت به فدك به عنوان يك سرمايه مادى و منبع درآمد، نشان مى‏دهد، و هم مانعين اصلى اين حق را معرفى مى‏كند!.
اما اينكه چرا بعضى از خلفاء كه ظاهراً مى‏خواستند به خاندان پيامبر(ص) ابراز ارادت كنند، فدك را به ائمه اهل بيت: باز نگرداندند، و مثلا به نوه‏هاى زيد بن على با افراد ناشناس ديگرى به عنوان نمايندگى بنى فاطمه(س)‏ تحويل دادند؟ اين امر دو علت ممكن است داشته باشد:
1- ائمه هدى: هرگز حاضر به پذيرش فدك نبودند، چرا كه اين كار در آن زمان بيشتر جنبه مادى داشت تا معنوى، و شايد حمل بر علاقه به دنيا مى‏شد، نه امتيازات معنوى، و به تعبير ديگر قبول آن در آن شرائط براى ائمه هدى: كوچك بود، علاوه بر اين دست آن‏ها را در مبارزه با خلفاى جور مى‏بست، چرا كه هر زمان مى‏خواستند مبارزه كنند فدك را مسترد مى‏داشتند (همانگونه كه در ماجراى پس گرفتن فدك از طرف «ابو جعفر خليفه عباسى» از «بنى الحسن» در تاريخ آمده است كه بعد از قيام بعضى از آن‏ها بر ضد دستگاه خلافت، فدك را از همه گرفت).
2- خلفاى جور نيز ترجيح مى‏دادند كه امكانات مالى امامان اهل بيت: گسترده نشود، همانطور كه در داستان معروف «هارون» مشهور است كه وقتى به مدينه آمد احترام فوق العاده‏اى براى «امام موسى بن جعفر»8 قائل شد به گونه‏اى كه براى فرزندش «مأمون» تازگى داشت.
اما هنگامى كه نوبت به هدايا رسيد هديه‏اى را كه خدمت امام(ع) فرستاد، بسيار ناچيز بود، «مأمون» از اين مسأله در شگفت شد، و هنگامى كه علت را از پدر سؤال كرد او در جواب مطلبى گفت كه حاصلش اين بود ما نبايد كارى كنيم كه آن‏ها قدرت پيدا كنند، و فردا بر ضد ما قيام نمايند!
1. (فتوح البلدان بلاذرى) صفحه .38
2. «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحديد جلد 16 ص .217
3. فدك ص .60
4. «شرح نهج البلاغه» ابن الحديد جلد 16 ص .217
5. «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحديد ج 16 ص .252
6. و هم احتمال اختلاف اندازى و ماجراجوئى طرفداران غاصبين فدك داده مى‏شود. (ناشر) 

پى‏نوشتها:


برترين بانوى جهان فاطمه زهرا(س) ،آيت الله مكارم شيرازى 


 

 

يك محاكمه تاريخى‏


«فدك» چنانكه گفتيم در زمان رسول اللّه(ص)‏ طبق آيه «وآت ذالقربى حقه» از سوى پيغمبر(ص) به فاطمه زهرا(س) واگذار شد، اين مطلبى است كه نه تنها مفسران شيعه بلكه جمعى از علماء اهل سنت نيز از صحابى معروف «ابو سعيد خدرى» نقل كرده ند كه اسناد آن را قبلا بيان كرديم.
بعد از رحلت پيامبر(ص) حكومت وقت دست روى آن گذارد، و نمايندگان فاطمه(س)‏ را از آن بيرون كرد، اين مطلبى است كه «ابن حجر» دانشمند معروف اهل سنت در كتاب «صواعق» و «سمهودى» در «وفاء الوفاء» و «ابن ابى الحديد» در «شرح نهج البلاغه» آورده‏اند.
بانوى اسلام براى گرفتن حق خود از دو راه وارد شد:
نخست از طريق هديه پيامبر(ص) به او، و ديگر از طريق ارث (هنگامى كه مسأله هديه پيامبر(ص) مورد قبول واقع نگشت).
در مرحله اول بانوى اسلام «اميرمؤمنان على(ع) و «ام ايمن» را به عنوان گواه نزد خليفه اول دعوت نمود، ولى خليفه به اين بهانه كه شاهد براى اثبات دعاوى بايد دو مرد باشد اين شهود را نپذيرفت.
سپس به ادعاى حديثى از رسول خدا(ص) كه فرموده است:
«ما پيامبران ارثى از خود نمى گذاريم، و هر چه بعد از ما بماند صدقه خواهد بود».
«انا معاشر الانبياء لانورث، ما تركناه صدقة)
از قبول پيشنهاد «ارث» نيز سرباز زد.
در حالى كه در يك بررسى اجمالى روشن مى‏شود كه نظام حاكم غاصب در اين خود مرتكب ده خطاى بزرگ شد كه فهرست وار در اينجا مطرح مى‏كنيم، هر چند شرح آن نياز به بحث فراوان دارد:
- فاطمه(س) «ذواليد» بود، يعنى ملك فدك در تصرف او بود، و از نظر تمام قوانين اسلامى و قوانين موجود در ميان عقلاى جهان هيچگاه از «ذواليد» مطالبه شاهد وگواه نميشود مگر اينكه دلائلى بر باطل بودن «يد» و تصرف او اقامه گردد.
فى المثل اگر كسى در خانه‏اى ساكن و مدعى مالكيت آن باشد، مادام كه دليلى بر نفى مالكيت او اقامه نشده، نميتوان آن را از دست وى بيرون كرد، و هيچ جهتى ندارد كه شاهد و گواهى بر مالكيت خود اقامه كند، بلكه همين تصرف (خواه به وسيله خود او باشد يا نمايندگان او) بهترين دليل بر مالكيت است.
2- شهادت بانوى اسلام(س)‏ به تنهائى در اين مسأله كافى بود، چرا كه او به شهادت آيه شريفه:
«انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً».
(و همانا خداوند چنين خواسته كه از شما اهل بيت ناپاكى و پليدى را بزدايد و شما را پاك كند پاك كردنى).
و حديث مشهور كساء كه در بسيارى از كتب معتبر اهل تسنن و كتب صحاح آن‏ها نقل شده، آن حضرت معصومه است، و خداوند هر گونه رجس و پليدى را از پيامبر(ص) و على و فاطمه و حسن و حسين: دور نموده، و از هر گناه پاك ساخته است، چنين كسى چگونه ممكن است شهادت و ادعايش مورد ترديد و گفتگو واقع شود؟!
3- شهادت و گواهى على(ع) نيز به تنهائى كافى بود، چرا كه او نيز داراى مقام عصمت است، و علاوه بر آيه تطهير، و آيات و روايات ديگر، بر اين معنى، حديث معروف:
«الحق مع على، و على مع الحق، يدور معه حيثما دار»،
«على با حق است و حق با على است و هر جا او باشد حق با اوست».
كفايت مى‏كند، چگونه حق بر محور وجود على(ع) ‏ دور مى‏زند، ولى شهادت او پذيرفته نيست؟!
چه كسى جرأت مى‏كند در برابر اين سخن پيامبر(ص) كه سنى و شيعه آن را نقل كرده‏اند گواهى او را رد كند؟
4- شهادت «ام ايمن» نيز به تنهائى كفايت مى‏كرد، زيرا همانگونه كه «ابن ابى الحديد» نقل مى‏كند:
ام ايمن به آن‏ها گفت آيا شما شهادت نمى دهيد كه پيغمبر(ص) فرمود:
«من از اهل بهشتم»
(اگر اين را قبول داريد پس چگونه شهادتم را رد مى‏كنيد؟)
5-از همه اينها گذشته علم حاكم هنگامى كه از قرائن مختلف (قرائن حسى يا شبيه حس) حاصل گردد براى داورى كفايت مى‏كند، آيا مسأله تصرف و يد از يكسو، و شهادت اين شهود كه هر يك به تنهائى شهادتشان براى اثبات حق كافى بود، از سوى ديگر، ايجاد علم و يقين نمى كند؟
6- حديث عدم ارث گذاردن پيامبران به شكل و به معنى ديگر است نه آن گونه كه غاصبان فدك نقل كرده يا تفسير نموده‏اند، زيرا در منابع ديگر حديث چنين نقل شده:
«ان الانبياء لم يور ثوا ديناراً ولا درهما و لكن ورثوا العلم فمن اخذمنه اخذ بحظ وافر».
«پيامبران درهم و دينارى از خود بيادگار نگذاردند، بلكه ميراث پيامبران علم و دانش بود، هر كس از علم و دانش آن‏ها سهم بيشترى بگيرد ارث بيشترى را برده است.
اين ناظر به ميراث معنوى پيامبران است و هيچگونه ارتباطى با ارث اموال آن‏ها ندارد، اين همان است كه در روايات ديگر آمده:
«العلماء ورثة الانبياء»:
«دانشمندان وارثان پيامبرانند».
مخصوصاً جمله «ما تركناه كناه صدقة» چيزى است كه قطعاً در ذيل حديث نبوده، مگر ممكن است حديثى در خلاف صريح قرآن از پيغمبر(ص) صادر شود.
زيرا قرآن مجيد در آيات متعددى گواهى مى‏دهد كه انبياء ارث گذاشتند، و در اين آيات قرائتى روشن وجود دارد كه منظور تنها ميراث معنوى نبوده، بلكه ميراث مالى را نيز شامل مى‏شده است.
لذا بانوى اسلام فاطمه زهرا(س) در آن خطبه معروفش كه در مسجد پيامبر(ص) در برابر مهاجرين و انصار ايراد فرمود به اين آيات تمسّك جست و از احدى از مهاجرين و انصار آن را انكار نكرد، اينها همه گواه بر نادرست بودن حديث فوق است.
7- اگر اين حديث صحيح بود چگونه هيچيك از همسران پيامبر(ص) آن رانشنيده بودند، و سراغ خليفه آمدند و سهم خود را از ميراث پيامبر(ص) مطالبه كردند.
8- اگر اين حديث صحيح بود چرا سرانجام خليفه طى نامه‏اى دستور داد فدك را به فاطمه(س) بازگردانند، نامه‏اى كه خليفه دوم آنرا گرفت و پاره كرد.
9- وانگهى اگر اين حديث واقعيعتى داشت، و مى‏بايست فدك به عنوان صدقه بين مستحقين تقسيم گردد، پس چرا خليفه دوم در زمان خود (هنگامى كه كار از كار گذشته بود) به سراغ على(ع) و عباس فرستاد و حاضر شد فدك را در اختيار آن‏ها بگذارد، كه در تواريخ اسلام مشهور است.
10- در كتابهاى معتبر و معروف «شيعه» و «اهل سنت» آمده است كه بانوى اسلام فاطمه زهرا(س) بعد از ماجراى منع فدك نسبت به آن دو غضب كرد، و فرمود: «من يك كلمه با شما سخن نخواهم گفت و اين امر ادامه يافت تا فاطمه زهرا(س) با اندوه فراوان چشم از جهان پوشيد.
در حالى كه اين حديث نيز از پيامبر(ص) در منابع اسلامى مشهور است كه فرمود:
«من احب ابنتى فاطمة فقد احبنى، و من ارضى فاطمة فقد ارضانى، و من اسخط فاطمة فقد اسخطنى»:
«هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد، مرا دوست داشته، هر كس او را خشنود كند، مرا خشنود كرده، و هر كس او را به خشم آورد مرا خشم آورده است.
آيا با اين حال مى‏توان حقى را كه فاطمه مطالبه مى‏نمود از او منع كرد، و به حديثى كه اثرى از آثار صدق در آن نيست در مقابل نصّ كتاب اللّه كه مى‏گويد وارثان انبياء از آن‏ها ارث مى‏برند استناد جست.
به هر حال هيچگونه توجيهى براى مسأله غصب فدك نمى توان يافت، و هيچ دليلى موجهى بر اين كار وجود ندارد.
از يكسويد مالكانه فاطمه زهرا(س).
از سوى ديگر شهود مطمئن و معتبر.
از سوى سوم شهادت كتاب اللّه (قرآن مجيد).
و از سوى چهارم روايات مختلف اسلامى، همگى گواه صدق دعوى بانوى اسلام بر حقّ مسلّم اودر فدك بودند.
از همه اينها گذشته عمومات آيات ارث كه به همه مردم حق مى‏دهد از پدران و مادران و بستگان خود ارث ببرند، و مادام كه دليل معتبرى بر تخصيص اين عمومات در كار نباشد نمى توان از اين حكم اسلامى چشم پوشيد، گواه ديگرى محسوب مى‏شود.
1. سوره احزاب، آيه .33
2. «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحديد، جلد 16، ص .219
3. «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحديد.
4. «كافى» جلد1 ص .34
5. «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحديد جلد 16 ص 228 اين حديث را «حموى» در «معجم البلدان» نيز نقل كرده است.
6. «سيره حلبى» جلد 3 ص .391
7. «صحيح بخارى» باب «فضل الخمس و كتاب «الصواعق المحرقة» ابن حجر صفحه .9
8. «الامامة و السياسية» ابن قتيبه صفحه .14
9. «صحيح بخارى» باب فصل الخمس و كتاب «الصواعق المحرقة» ابن حجر صفحه .

پى‏نوشتها:


برترين بانوى جهان فاطمه زهرا(س) ،آيت الله مكارم شيرازى 

 


 

 

حدود و مرزهاى فدك!


فدك - همان گونه كه گفتيم - ظاهراً روستايى بود در نزديكى خيبر خرم و سرسبز و حدود آن چيزى نبود كه بر كسى مخفى و پوشيده باشد اما عجب اينكه هنگامى كه «هارون الرشيد» به «امام موسى بن جعفر»(ع) عرض مى‏كند:
«حد فدكاً حتى اردها اليك»:
«حدود فدك را معلوم كن تا آن را به تو باز گردانم»!
امام(ع) از گفتن پاسخ ابا مى‏كند، هارون پيوسته اصرار مى‏ورزد.
امام(ع)‏ مى‏فرمايد:
من آن را جز با حدود واقعى‏اش نخواهم گرفت؟
هارون گفت: 
حدود واقعى آن كدام است؟
امام(ع) ‏ فرمود:
اگر من حدود آن را بازگويم مسلماً تو موافقت نخواهى كرد!
هارون گفت:
به حق جدّت(ص)‏ سوگند كه حدودش را بيان كن (خواهم داد).
امام(ع)‏ فرمود:
اما حد اوّل آن سرزمين عدن! است!
هنگامى كه هارون اين سخن را شنيد چهره‏اش دگرگون شد و گفت:
عجب، عجب!...
امام(ع) ‏ فرمود:
و حد دوم آن «سمرقند» است!
آثار ناراحتى در صورت هارون بيشتر نمايان گشت.
امام(ع)‏ فرمود:
و حد سوم آن آفريقا است!!
در اينجا صورت هارون از شدت ناراحتى سياه شد وگفت:
عجب... !
امام(ع) فرمود:
و حد چهارم آن سواحل درياى خزر و ارمنستان است!!...
هارون گفت:
پس چيزى براى ما باقى نمانده، برخيز جاى من بنشين و بر مردم حكومت كن! (اشاره به اينكه آنچه گفتى مرزهاى تمام كشور اسلامى است).
امام‏(ع) فرمود:
من به تو گفتم اگر حدود آن را تعيين كنم هرگز آن را نخواهى داد.
اينجا بود كه هارون تصميم گرفت موسى بن جعفر(ع) را به قتل برساند».
اين حديث پرمعنى دليل روشنى بر پيوستگى مسأله «فدك» با مسأله «خلافت» است، و نشان مى‏دهد آنچه در اين زمينه مطرح بوده، غصب مقام خلاف رسول اللّه(ص) بوده، و اگر هارون مى‏خواست فدك را تحويل بدهد بايد دست از خلافت بكشد، و همين امر او را متوجه ساخت كه امام موسى بن جعفر(ع) ممكن است هر زمان قدرت پيدا كند، او را از تخت خلافت فرو كشد، و لذا تصميم به قتل آن حضرت گرفت.
1. «بحار الانوار» چاپ قديم جلد8 صفحه 106 (نقل از كتاب «اخبار الخلفاء»).
 

پى‏نوشتها:

برترين بانوى جهان فاطمه زهرا(س) ،آيت الله مكارم شيرازى 




 

ماجراى غم‏ انگيز فدك‏


داستان فدك يكى از غم انگيزترين و پرغوغاترين داستانهاى زندگى فاطمه بانوى اسلام(س) خصوصاً، و اهل بيت عليم السلام عموماً، و تاريخ اسلام به طور گسترده‏اى و عام است، كه آميخته با توطئه‏هاى سياسى، و فراز و نشيب‏هاى فراوانى مى‏باشد و دريچه‏اى است براى حل قسمتى از معماهاى مهم تاريخ صدر اسلام.
اما قبل از ورود در اين بحث لازم است بدانيم:
«فدك چه بود و كجا بود؟»
«فدك» به طورى كه بسيارى از مورخان و ارباب لغت نوشته‏اند قريه آباد و حاصل خيزى بود در سرزمين «حجاز» نزديك «خيبر» كه ميان آن و مدينه دو يا سه روز راه بود، بعضى اين فاصله را صدو چهل كيلومتر نوشته‏اند و در آن چشمه‏اى جوشان و نخلهاى فراوانى بود و بعد از خيبر نقطه اتكاء يهوديان در حجاز به شمار مى‏رفت.
در اينكه چگونه «فدك» اين آبادى خرم و سرسبز به پيامبر اسلام(ص)‏ منتقل شد، معروف چنين است كه رسول خدا(ص) بعد از آنكه از فتح خيبر بازگشت خداوند رعب و وحشت را در قلوب اهل فدك كه از يهوديان سرسخت بودند، افكند، آن‏ها كسى را خدمت رسول خدا(ص) فرستادند، و با او صلح كردند، در برابر اينكه نيمى از «فدك» را به آن حضرت‏(ص) واگذار كنند، پيامبر(ص) از آن‏ها پذيرفت و اين صلح را امضاء فرمود.
به اين ترتيب «فدك» خالصه رسول اللّه‏(ص) شد، زيرا طبق طبق قرآن مجيد چيزى كه به دست مسلمين بدون جنگ بيفتد منحصراً حق پيامبر(ص) است، و به صورت غنائم جنگى تقسيم نمى‏شود و به اين ترتيب پيامبر(ص) «فدك» را در اختيار گرفت و درآمد آن را در مورد واماندگان در راه «ابن السبيل» و مانند آن‏ها مصرف مى‏كرد.
اين سخن را «ياقوت حموى» در «معجم البلدان» و «ابن منظور اندلسى» در «لسان العرب» و عده‏اى ديگر در كتابهاى خود آورده‏اند.
«طبرى» نيز در تاريخ خود و «ابن اثير» نيز در كتاب «كامل» به آن اشاره كرده‏اند.
اين را نيز بسيارى از مورخان نوشته‏اند كه پيامبر(ص) در حيات خود «فدك» را به بانوى اسلام فاطمه زهرا(س) بخشيد.
گواه روشن اين واگذارى اينكه بسيارى از مفسران از جمله مفسر معروف «جلال الدين سيوطى» از علماى معروف اهل سنت در تفسير «در المنثور» در ذيل آيه (16 سوره اسراء) «و آت ذالقربى حقه» (حق نزديكان را به آن‏ها بده) از «ابوسعيد خدرى» نقل كرده كه چون اين آيه نازل شد رسول خدا(ص) فاطمه را طلبيد و فدك را به او بخشيد، عبارت حديث چنين است:
«لما نزل قوله تعالى: «و آت ذالقربى حقه اعطى رسول اللّه(ص) فاطمة فدكا»
هنگامى كه سخن خداى متعال نازل شد كه: «اى پيامبر) حق خويشاوندان نزديك خود را بده رسول خدا(ص) به فاطمه(س) فدك را بخشيد.
در ذيل همان آيه روايت ديگرى از «ابن عباس» به همين مضمون نقل شده است.
شاهد زنده ديگر بر اين مدعا گفتار اميرمؤمنان على(ع) در نهج البلاغه درباره فدك است كه مى‏فرمايد:
«بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء، فشحت عليها نفوس قوم، و سخت عنها نفوس قوم آخرين، و نعم الحكم اللّه»:
«آرى تنها از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، «فدك در دست ما بود، ولى گروهى بر آن بخل ورزيدند، در حالى كه گروه ديگرى سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و بهترين قاضى و داور خدا است».
اين به خوبى نشان مى‏دهد كه در عصر پيامبر(ص) «فدك» در اختيار امير مؤمنان على‏(ع) و فاطمه زهرا(س) بود، ولى بعداً گروهى از بخيلان حاكم، چشم به آن دوختند، و على(ع)‏ و همسرش بانوى اسلام به ناچار از آن چشم پوشيدند، و مسلماً اين چشم پوشى با رضايت خاطر صورت نگرفت، چرا كه در اين صورت خدا به داورى طلبيدن و «نعم الحكم اللّه» گفتن معنى ندارد.
از علماى بزرگ شيعه نيز گروه عظيمى روايات مربوط به اين قسمت را در كتب معتبر خود آورده‏اند كه از ميان آن‏ها علماى زير را مى‏توان نام برد:
مرحوم «كلينى» در «كافى»، و مرحوم «صدوق»، و مرحوم «محمد بن مسعود عياشى» در تفسير خود و «على بن عيسى اربلى» در «كشف الغمة» و گروه عظيمى ديگر در كتب تفسير و تاريخ و حديث، كه ذكر همه آن‏ها بسيار به طول مى‏انجامد.
اكنون ببينيم چرا و به چه دليل «فدك» را از فاطمه سلام اللّه عليها گرفتند.

1- معجم البلدان ماده فدك. 
2- به كتاب «فدك» نوشته علامه سيد محمد حسن قزوينى حائرى مراجعه شود كه كتابى است در موضوعات خود جالب و جامع.
3- سوره حشر 59 آيه 6 و .
4- چون از آن پيغمبر(ص) بود.
5- «در المنثور» جلد 4 ص 177 اين حديث را عده‏اى از روات اهل سنت مانند (بزار) و (ابويعلى) و (ابن مردويه) و (ابن ابى حاتم) از ابوسعيد خدرى نقل كرده، (به كتاب (ميزان الاعتدال «جلد 2 ص 288 و «كنز العمال» جلد 2 ص 158 مراجعه شود). 
6- «نهج البلاغة» نامه 45 (نامه معروف عثمان به حنيف).

پى‏نوشتها:


برترين بانوى جهان فاطمه زهرا(س) ،آيت الله مكارم شيرازى 


 

 

عوامل سياسى غصب فدك‏


گرفتن «فدك» از بانوى اسلام فاطمه زهرا(س) مسأله ساده‏اى نبود كه تنها مربوط به جنبه مالى باشد، بلكه جنبه اقتصادى آن تحت الشعاع مسائل سياسى حاكم بر جامعه اسلامى بعد از رحلت پيامبر(ص) بود، در حقيقت موضوع «فدك» را نمى توان از ساير حوادث آن عصر جدا نمود، بلكه حلقه‏اى از يك زنجير بزرگ، و پديده‏اى است از يك جريان كلى و فراگير!
براى اين غصب بزرگ تاريخى عوامل زير را مى‏توان بر شمرد:
1- وجود فدك در دست خاندان پيامبر(ص) يك امتياز بزرگ معنوى براى آن‏ها محسوب مى‏شد، و اين خود دليل بر مقام و منزلت آن‏ها در پيشگاه خدا و اختصاص نزديكى شديد به پيامبر(ص) به شمار مى‏آمد، به خصوص اينكه در روايات شيعه و اهل سنت چنانكه در بالا گفتيم آمده است كه به هنگام نزول آيه «و آت ذالقربى حقه» پيامبر(ص) فاطمه(س) ‏ را فراخواند و سرزمين «فدك» را به او بخشيد.
روشن است وجود «فدك» در دست خاندان پيامبر(ص) با اين سابقه تاريخى سبب مى‏شد كه مردم ساير آثار پيامبر(ص) مخصوصاً مسأله خلافت و جانشينى آن حضرت(ص) ‏ را نيز دز اين خاندان جستجو كنند، و اين مطلبى نبود كه طرفداران انتقال خلافت به كسان ديگر بتوانند آن را تحمل كنند.
2- اين مسأله از نظر بعد اقتصادى نيز مهم بود، و روى بعد سياسى آن اثر مى‏گذاشت، چرا كه على(ع) ‏ و خاندان او اگر در مضيقه شديد اقتصادى قرار مى‏گرفتند توان سياسى آن‏ها به همان نسبت تحليل مى‏رفت، و به تعبير ديگر وجود فدك در دست آنان امكاناتى در اختيارشان قرار مى‏داد كه مى‏توانست پشتوانه مسأله ولايت باشد، همانگونه كه اموال خديجه0س) ‏ پشتوانه‏اى براى پيشرفت اسلام در آغاز نبوت پيامبر اسلام(ص) ‏ بود. 
در همه دنيا معمول است هرگاه بخواهند شخص بزرگ، يا كشورى را منزوى كنند او را درمحاصره اقتصادى قرار مى‏دهند كه در تاريخ اسلام در داستان «شعب ابوطالب» و محاصره شديد اقتصادى مسلمين از سوى مشركان قريش آمده است.
در تفسير سوره «منافقين» ذيل آيه:
«لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعزمنها الاذل».
به توطئه‏اى شبيه همين توطئه از سوى منافقين اشاره شده كه به لطف الهى در نطفه خفه شد، بنابراين تعجب نيست كه مخالفان بكوشند اين سرمايه را از خاندان پيغمبر اكرم(ص) بگيرند، و آن‏ها رامنزوى كرده و دستان را تهى سازند.
3- اگر آن‏ها حاضر مى‏شدند فدك را به عنوان ميراث پيامبر(ص) و يا بخشش و هديه آن حضرت به فاطمه زهرا(س) در اختيار آن حضرت قرار دهند راهى باز مى‏شد كه مسأله خلافت را نيز از آن‏ها مطالبه كند.
اين نكته را دانشمند معروف اهل سنت «ابن ابى الحديد معتزلى» در شرح «نهج البلاغه» به طرز ظريفى منعكس كرده است.
او مى‏گويد:
من از (استادم) «على بن فارقى» مدرس بغداد سؤال كردم: آيا فاطمه(س)‏ در ادعاى مالكيت «فدك» صادق بود؟
گفت: آرى.
گفتم: پس چرا خليفه اول فدك را به او نداد، در حالى كه فاطمه نزد او راستگو بود؟
او تبسمى كرد و كلام لطيف و زيبا و طنز گونه‏اى گفت، در حالى كه هرگز عادت به شوخى نداشت، گفت:
«لو اعطاها اليوم فدكاً بمجرد دعواه لجائت اليه غداً و ادعت لزوجها الخلافة و زحزحته من مكانه، و لم يمكنه لاعتذار و المدافعة بشيئى لانه يكون قد اسجل على نفسه بانها صادقة فيما تدعيه، كائنا ما كان، من غير حاجة الى بينة»:
«اگر ابى بكر آنروز «فدك» را به مجرد ادعاى فاطمه(س) ‏ به او مى‏داد، فردا به سراغش مى‏آمد و ادعاى خلافت براى همسرش مى‏كرد! و وى را از مقامش كنار مى‏زد، و او هيچگونه عذرى و دفاعى از خود نداشت، زيرا با دادن «فدك» پذيرفته بود كه فاطمه(س) ‏ هر چه را ادعا كند راست مى‏گويد، و نيازى به بينّه و گواه ندارد».
سپس «ابن ابى الحديد» مى‏افزايد:
«اين يك واقعيت است، هر چند استادم آنرا به عنوان يك مزاح مطرح كرد».
اين اعتراف صريح از دو دانشمند اهل سنت، شاهد زنده‏اى جهت «بار سياسى» داستان فدك است.
و اگر به سرنوشت اين قريه در طول تاريخ چند قرآن آغاز اسلام بنگريم كه چگونه دست به دست مى‏گرديد هر يك از خلفاء موضع خاصى در برابر آن داشتند اين مسأله روشنتر مى‏شود كه در بحث آينده به خواست خدا به آن اشاره مى‏كنيم.
1

پى‏نوشتها:

. (شرح ابن ابى الحديد) بر (نهج البلاغه) جلد 4 ص .78

برترين بانوى جهان فاطمه زهرا(س) ،آيت الله مكارم شيرازى 


 

 

فدك، نماد مظلوميّت اهل بيت(عليهم السلام)

تأليف: محمّدتقي رهبر  

«...وَالاَْمْرُ الاَْعْجَبُ وَالْخَطْـبُ الاَْفْظَعُ بَعْدَ جَحْدِكَ حَقَّكَ غَصْبُ الصِّديقَةِ الطّاهِرَةِ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ النِّساءِ فَدَكاً، وَرَدَّ شَهادَتِكَ وَشَهادَةِ السَّيِّدَيْنِ سُلالَتِكَ، وَعِتْرَةِ الْمُصْطَفي صَلَّي اللهُ عَلَيْكُمْ، وَقَدْ اَعْلَي اللهُ تَعالي عَلَي الاُْمَّةِ دَرَجَتَكُمْ، وَرَفَعَ مَنْزِلَتَكُمْ وَاَبانَ فَضْلَكُمْ، وَشَرَّفَكُمْ عَلَي الْعالَمينَ، فَاَذْهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَكُمْ تَطْهيراً...»    

 

(بخشي از زيارت امير المؤمنين(عليه السلام) در روز غدير)

 

«... موضوع شگفت انگيزتر و مصيبت هولناك تر، پس از انكار حق تو، غصب فدك بود از صديقه طاهره، حضرت زهرا سرور زنان(عليها السلام). پس از آنكه گواهي تو و دو بزرگوار از نسل تو و عترت مصطفي(صلي الله عليه وآله) را رد كردند. در حالي كه خداي متعال درجه شما را بالا برد و منزلت شما را بر امّت برتري داد، و فضيلت شما را آشكار كرد و از آلودگي زدود و پاك و پاكيزه نمود...»

 

     ماجراي تاريخي فدك از جمله مسائلي است كه همزمان با رحلت پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله)و از روزهاي نخستين تاريخ اسلام تا كنون مطرح بوده است; مسأله اي كه فراموش ناشدني است و بايد آن را يكي از دردناك ترين فرازهاي تاريخ اسلام برشمرد. هر چند طرح اين مسأله مانند بسياري از مسائل تاريخي ديگر، با آثار عملي همراه نيست و در حال حاضر سرزمين تاريخي فدك در صحراي حجاز و در دل بيابان ها و حرّه ها و سنگ هاي سوخته و پاره اي نخلستان هاي اطراف مدينه طيبه، گمنام افتاده و كسي را در مالكيت آن دعوا و مرافعه اي نيست. امّا از آنجا كه طي ّ قرن ها بحث هاي فراواني درباره آن بوده و مورّخان و محدّثان و محقّقان سخن ها در اين باب گفته اند و يافتن نظر صائب مي تواند نكته اتكايي براي مسائل اعتقادي مخصوصاً در مسأله خلافت و امامت و مظلوميت اهل بيت(عليهم السلام) در آن مقطع تاريخ اسلام باشد، لذا طرح آن مانند ساير مسائل تاريخي از بار ارزشي و معنوي و اعتقادي برخوردار است كه مي تواند پرده از روي حوادث برافكند و براي آيندگان عبرت آموز باشد. بدينسان نمي توان ماجراي فدك را از حوادث فراموش شده تاريخ اسلام تلقّي كرد. با توجّه به اين نكته مهمّ، گذر بر تاريخ پرماجراي فدك و مناقشات آن همواره مورد توجّه عالمان، محدّثان، مورّخان و پژوهشگران شيعه و سني بوده است.

 

     در حالي كه پيروان اهل بيت مصادره فدك به وسيله نظام حاكم، پس از رحلت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) را ظلم مضاعفي در حقّ خاندان پيغمبر پس از غصب خلافت امير مؤمنان(عليه السلام)مي دانند و حتّي اسفبارتر از آن مي شمارند. نظريه پردازان عامّه در مقام توجيه اين اقدام برآمده اند و بر مستندات غاصبان صحّه گذاشته و آن را اقدامي مشروع جلوه داده اند!

 

     نكته اي كه تأكيد بر آن لازم است اين است كه: مسأله فدك پيش از آنكه بار اقتصادي داشته باشد، بار معنوي و سياسي داشته كه با گذشت زمان به مسائل اعتقادي پيوند خورده است; چنانكه امر از آغاز نيز چنين بوده و دفاعيات حضرت زهرا(عليها السلام) و حمايت امير مؤمنان از دختر پيغمبر(صلي الله عليه وآله) در اين كشاكش، به روشني مبيّن اين است كه اساساً سخن از منافع اقتصادي نبوده، بلكه بعد معنوي و ديني آن، نقطه محوري را تشكيل مي داده است. اين دفاعيّات و خشم و خروش ها در راستاي دفاع مستمر از اصول ومباني اسلامي است كه از سوي پروردگار و با رسالت حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله)پي افكنده شد و خطر ارتجاع زودرس به طور جدّي آن را تهديد مي كرد. و اين وظيفه سنگرداران ولايت بود كه از حريم شرايع دين دفاع كنند و از گسترش خطر ارتجاع و بدعت مانع شوند و از هرگونه امكانات تبليغي بهره گيرند. در اعصار بعدي نيز وارثان ولايت در برابر رژيم هاي حاكم، همان مواضع را دنبال كردند. و حتّي مسأله فدك را به عنوان نمادي از كشور اسلامي مطرح نموده و آن را به گستره حاكميّت دين و ولايت تعميم داده اند; چنانكه در سخن امام موسي بن جعفر(عليه السلام) با مهدي عباسي در تحديد حدود فدك روايت آمده كه آن حضرت حدود فدك را با مفهوم رمزي اش به قلمرو حكومت اسلامي و جغرافياي آن روز جهان اسلام پيوند دادند و خواستار شدند كه هرگاه خليفه عباسي بخواهد آن را به آل رسول بازگرداند بايد چنين اقدامي كند; يعني تمام متملّكات دولت اسلامي را واگذارد و اين حاكمان نه تنها غاصب فدك اند كه غاصب خلافت نيز هستند. در هر حال با توجّه به اهمّيت موضوع وارتباطي كه با مسأله ولايت پيدا مي كند در اين مقال برآنيم تا مروري گذرا بر سرگذشت فدك كنيم و مظلوميت اهل بيت و علي و زهرا(عليهم السلام) را در لحظات واپسين رحلت پيامبر به اجمال بنگريم.

 

موقعيّت جغرافيايي و سابقه تاريخي فدك

 

     فدك از جمله قرا و قصبات حجاز و حوالي خيبر است كه با مدينه طيّبه دو يا سه روز طي مسافت فاصله دارد كه به مقياس زمان ما به 130 كيلومتر مي رسد. سرزميني بوده آباد و به لحاظ داشتن آب كافي، از نخلستان هاي فراوان و محصول برخوردار بوده است. اشتغال مردم اين سرزمين را امر كشاورزي و كارهاي دستي تشكيل مي داده و خرماي آن مشهور بوده و از بافته هاي فدك در كتب تاريخي سخن به ميان آمده است.

 

     فدك با پيشينه تاريخي منزلگاه طايفه «بنو مُرّه» از قبيله بزرگ و مشهور عرب «غطفان» است. به گفته طبري مادر نعمان بن منذر پادشاه حيره از اهالي فدك بوده كه سند معتبري در قدمت تاريخي سرزمين فدك به شمار مي رود.1

 

     و به گفته برخي ديگر: فدك نام پسرحام بن نوح بوده و اين قريه به نام وي موسوم گشته است. فدك با خيبر ده كيلومتر فاصله دارد و به لحاظ اينكه خيبر مركز عمده يهوديان بوده، مردم آن از نظر اجتماعي و مذهبي تابع يهوديان خيبر بوده اند. قلعه مشهور قديمي فدك به «الشمروخ» شهرت داشته كه در حقيقت حصن و قلعه فدك بوده است.2

 

     فدك، با ديرينه ممتدّ تاريخي و موقعيت ويژه اش به عنوان يك سرزمين پر آب و در نتيجه داراي نخلستان ها، نامي مشهور بوده كه علي رغم كوچكي اش از اهمّيت تاريخي و جغرافيايي برخوردار است.

 

 

     در قرن سوّم هجري، اين قريه مسير و منزل گاه مسافران مدينه بوده كه در حال حاضر اين موقعيّت را از دست داده است. 

موقعيّت كنوني فدك

 

     بنا به نوشته مؤلّف كتاب مدينه شناسي كه خود از محلّ فدك ديدن كرده است، اين منطقه امروزه به «الحائط» موسوم است كه تابع امارت «حائل» است و در مغرب «الحُليفه» و جنوب «ضرغد» قرار دارد. دقيقاً در مرز شرقي خيبر داراي موقعيّت مشخّصي است. به گفته مؤلّف فوق الذكر، تا پايان سال 1975 ميلادي، اين منطقه شامل 21 روستا و داراي 11000 نفر جمعيت بوده و سكنه «الحائط» بيش از 1400 نفر نبوده است.

 

 

تصوير

 

 

 

 

     فدك سرزميني است پوشيده از نخلستان ها و برخوردار از امكانات كشاورزي و در عين حال مجاور سرزمين هاي خشك حرّه و تابش آفتاب گرم.

 

     حائط، بي هيچ نشاني از تاريخ، در لابلاي نخلستان ها و صحراي خشك متروك، امروزه اهمّيت خود را به عنوان منزلگاه مسافران از دست داده است.3

 

مشخصات فدك و نخل هاي آن

 

     چنانكه پيشتر اشاره شد، فدك به لحاظ امكانات كشاورزي، سرزميني بود پر محصول و رطب آن شهرت بسيار داشت. در خصوص حجم درآمدكشاورزي ونخلستان هاي فدك، پس از آنكه در تصرف پيامبر قرار گرفت، گزارش هايي به ثبت رسيده است. برخي گويند: نخلستان هايش در قرن ششم هجري معادل نخلستان هاي كوفه بوده است.4

 

     ابن ابي الحديد مي نويسد: وقتي عمر بر نيمي از فدك با يهوديان مصالحه كرد از مال عراق پنجاه هزار درهم به آنان داد.5

 

     سيّد بن طاووس در كشف المحجّه گفتاري دارد كه درآمد فدك را بيش از اين تخمين زده است. وي مي گويد: در آمد فدك به روايت شيخ عبدالله بن حماد انصاري سالانه بالغ بر هفتاد هزار دينار بوده است.6

 

     از اينجا مي توان علّت واگذاري اين سرزمين پرحاصل به فاطمه زهرا(عليها السلام) از طرف پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله) و به امر پروردگار متعال در آيه  { وَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه} را استنباط كرد. بديهي است با زندگي زاهدانه اي كه اهل بيت رسول الله(صلى الله عليه وآله) داشتند آنان را براى اداره معيشت شخصى به اين مبلغ نيازى نبوده و حكمت ديگري در اين امر مهمّ بايد باشد كه شايد بتوان گفت: هدف از اين واگذاري داشتن بنيه مالي و توان اقتصادي جهت اداره حكومت اسلامي بوده كه مي بايست در خاندان پيامبر مستقر مي شد. همانگونه كه تصرّف فدك و خارج ساختن آن از دست اهل بيت به وسيله دستگاه خلافت را در همين نكته بايد جستجو كرد كه به شرح آن خواهيم رسيد.

 

فتح خيبر و فدك

 

     در سال هفتم هجرتِ پيامبر(صلي الله عليه وآله)، سپاه اسلام موفّق شدند طي ّ فتوحات خود قلعه هاي خيبر را كه دژهاي استوار يهوديان بود فتح كنند، دلاوري هاي اميرمؤمنان(عليه السلام)در اين فتوحات مشهور است. اسطوره شجاعت آن حضرت و به خاك افكندن مرحب، قهرمان غول پيكر يهود و كندن در خيبر با آن حجم افسانه اي اش برگ ديگري است از افتخارات آن فاتح بزرگ در تاريخ اسلام. همينكه خيبر فتح شد و يهوديان سرتسليم در برابر مسلمانان فرود آوردند، خبر سقوط خيبر با آن عظمت به يهوديان فدك كه از ساكنان قلعه ها و مزارع آن خطّه بودند رسيد و از اين رهگذر رعب و وحشتي در دل آنان افتاد و پيش از آنكه سپاه اسلام راهي فدك شوند، نمايندگاني نزد پيامبر فرستادند و از تسليم و مصالحه خود بر نيمي از حاصل باغات و اراضي فدك سخن گفتند.7

 

     ابن ابي الحديد از سيره ابن اسحاق چنين نقل مي كند: همين كه خيبر فتح شد، رعب و وحشت يهوديان فدك را گرفت، لذا نمايندگان خود را نزد پيامبر فرستادند و درخواست كردند بر نيمي از فدك با آنان مصالحه كند. نمايندگان يهود در خيبر يا در مسيرِ راه و يا در مدينه خدمت پيامبر رسيدند و موضوع را عنوان كردند و آن حضرت پيشنهاد آنان را پذيرفت. از اين رو فدك ملك ويژه رسول الله شد; زيرا بدون جنگ به تصرّف در آمد. همچنين نامبرده از كتاب ابوبكر جوهري با اسناد خود از زهري چنين آورده است: گروهي از اهالي خيبر كه در محاصره قرار گرفتند، تحصّن كرده و از پيامبر خواستند به آنان امان دهد تا جلاي وطن كنند. پيامبر پذيرفت. اهالي فدك اين را شنيدند و همين پيشنهاد را دادند و پيامبر قبول كرد. و بدينگونه فدك بدون هيچ جنگ و جهاد به تصرّف در آمد و بدين ترتيب ملك خاص پيامبر شد.8

 

     مفسران سنّي و شيعي نيز به چگونگي تصرّف فدك اشاره كرده و آن را خالصه و فئ رسول خدا و از زمين هايي برشمرده اند كه بدون سلاح و سپاه فتح شده و آحاد مسلمين در آن نقشي نداشته اند و بنا به نصّ قرآني، متعلّق به پيامبر خواهد بود:

 

{ وَمَا أَفَاءَاللهُ عَلَي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَلاَ رِكَاب وَلَكِنَّ اللهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَي مَنْ يَشَاءُ وَاللهُ عَلَي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ * مَا أَفَاءَاللهُ عَلَي رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَي فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَي وَالْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَي ْ لاَ يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الاَْغْنِيَاءِ مِنْكُمْ... }9

 

«آنچه را خدا از آنها (يهود) به رسول خود بازگرداند، چيزي است كه شما براي به دست آوردن آن نه اسبي تاختيد نه شتري، ولي خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلّط مي سازد و خدا بر همه چيز توانا است. آنچه را خدا از اهل اين آبادي بازگرداند «فئ» از آن خدا و رسول و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا اين اموال ميان ثروتمندان شما دست به دست نشود...»

 

دو آيه فوق الذكر خاطر نشان مي سازد كه آنچه بدون جنگ و جهاد به دست آيد به خدا و رسول تعلّق دارد و ساير مسلمانان در آن حقّي ندارند. و آنگاه كه در دست پيامبر قرار گرفت، آن حضرت به عنوان ولّي امر مسلمين در مصارفي كه صلاح دين و مسلمين است خرج مي كند و آن را ذخيره ثروتمندان نمي سازد. اين مصارف به بيان آيه، عبارتند از: راه خدا و ترويج و تقويت دين و اهداف مقّدس رسالت نبوي، خويشاوندان پيامبر و ايتام و مستمندان و در راه ماندگان و به طور كلّي در جهت مصلحت دين و مسلمين.

 

     و هر گاه پيامبر از ميان مردم رخت بربندد، زمام چنين اموالي در دست جانشين به حقّ او، امام عادل خواهد بود كه از قبل تعيين شده است كه او نيز در همان مصارف مذكور خرج و صرف خواهد كرد. 

 


  می پسندم        0 
















امضای کاربر : اسمونی
1398.02.24
به این خاک نظر شده
دشمنان داخلی و خارجی همه زورشون رو زدن 
 جنگ،اختلاس، احتکار، تحریم و...
پایداری پرچم این آب و خاک، حسابیه که با دودوتا چارتا جور در نمیاد 
نگران شایعات و حرف ها نباش، همه چی دست خداست :)
 همه چی درسته :)
  




                                     

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان فدک
جمعه ۲۹ اسفند ۱۳۹۳ ۰۴:۴۸ بعد از ظهر نمایش پست [3]
آقا
rating
شماره عضویت : 13
حالت :
ارسال ها : 143
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 199
دعوت شدگان : 1
اعتبار کاربر : 1115
پسند ها : 158
تشکر شده : 166



واگذاري فدك به فاطمه(عليها السلام)

 

     چنانكه در روايات بي شماري از طريق خاصّه و عامّه آمده است، رسول خدا(صلي الله عليه وآله)در زمان حيات خود فدك را به فاطمه زهرا(عليها السلام) واگذار كردند و اين سه سال قبل از رحلت پيامبر بود; يعني همان ايامي كه فدك به تصرف آن حضرت درآمد.

 

     طبرسي در مجمع البيان، ذيل تفسير آيه:  { وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ} از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) و نيز ابوسعيد خدري چنين روايت مي كند:

 

     «إنّه لَمّا نَزَلَتْ هذِهِ الآيَة عَلَي النَّبِي (صلي الله عليه وآله) أَعْطاها وَسَلَّمَها فَدَكاً وَبَقِيت فِي يَدِها ثَلاث سَنَوات قَبْلَ وَفاتِ النَّبِيّ» .10 همينكه آيه كريمه به پيامبر(صلي الله عليه وآله) دستور داد حقّ ذوي القربي; يعني خويشاوندان پيامبر و مسكين و ابن سبيل را بدهد، آن حضرت فدك را به فاطمه(عليها السلام)داد و سه سال قبل از وفات حضرتش در دست فاطمه بود.

 

 

     همين مطلب را سيوطي در درّالمنثور از ابي سعيد خدري نقل كرده است:

 

«أخرج البزاز وابويعلي وابن حاتم و ابن مردويه عن أبي سعيد الخدري، قال: لَمّا نَزَلَتْ هذِهِ الآيَة  { وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ...} دعا رسول الله فاطمة فأعطاها فَدَكاً}.

 

     چون آيه شريفه نازل شد پيامبر(صلي الله عليه وآله) فاطمه(عليها السلام) را فراخواند و فدك را به او داد.

 

     و نيز از قول ابن عباس آورده: «لما نزلت  { وَآتِ ذَاالْقُرْبي حَقَّه} أقطع رسول الله فاطمة فدكاً» چون آيه شريفه نازل شد، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فدك را ملك فاطمه(عليها السلام) قرار داد.

 

     هيثمي در مجمع الزوائد و ذهبي در ميزان الاعتدال، متّقي در كنز العمال و برخي ديگر از محدّثان عامّه نيز عين اين مطلب را نقل كرده اند.11

 

     كوتاه سخن اينكه: فدك خالصه پيامبر گرامي بوده و در زمان حيات خود به امر خداوند آن را به فاطمه زهرا(عليها السلام) داده است. اين اقدام پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر اساس مصلحت دين و مسلمين و آينده خلافت اسلام بوده; زيرا اوّلا: هرگاه فدك در دست زهرا و علي(عليهما السلام)بود، آن را جز براي دين و مسلمين و مصالح جامعه اسلامي نمي خواستند و همان راه و روش پيامبر را مي پيمودند. ثانياً: خلافت آينده اسلام كه مي بايست در دودمان اهل بيت استمرار مي يافت، به بنيه مالي و پشتوانه اقتصادي نياز داشت و فدك به عنوان يك منبع درآمد، بخشي از اين بودجه را تأمين مي كرد و رمز اينكه پيامبر(صلي الله عليه وآله) آن را به فاطمه(عليها السلام) دادند و مستقيماً به علي(عليه السلام)نسپردند، شايد اين باشد كه فاطمه دختر پيامبر بود و مردم نسبت به او احترامي ويژه داشتند و ذي القرباي مستقيم رسول الله بود و دادن فدك به حضرتش دستور خداوند در آيه كريمه بود و بديهي است كه فاطمه زهرا(عليها السلام) نيز با فدك همانگونه عمل مي كرد كه پيامبر مي خواست و آن را در جهت خلافت اميرمؤمنان و مصلحت مسلمانان قرار مي داد. اين در حالي است كه گروهي از اهل نفاق و دنياطلبان; از قبل با خلافت اميرمؤمنان سرستيز داشتند و اگر فدك به طور مستقيم در اختيار آن حضرت قرار مي گرفت، عكس العمل هايي نشان مي دادند.

 

     در هر حال، وجود فدك در ميان اهل بيت، خواه در دست علي(عليه السلام) يا زهرا(عليها السلام) در حاق واقع فرقي نداشت. اقدام دستگاه حاكمه نيز در غصب فدك همان هدف را تعقيب مي كرد كه اشاره شد و آن تهي دست نمودن خاندان پيامبر از بنيه مالي بود و در اين جهت فرقي نداشت كه متصرف زهرا باشد يا علي(عليهما السلام).

 

     نكته ديگري نيز در اينجا وجود داشت و آن اينكه اگر زهرا(عليها السلام) تسليم مى شد، مى بايست در اصل خلافت نيز تسليم شود و حقّي را كه خدا و پيامبر در ولايت امّت براي اهل بيت قرار داده، به آنان تسليم نمايد و اين به معناي بر باد رفتن كرسي خلافت بود. بنابر اين جنبه سياسي فدك مهمتر از جنبه اقتصادي آن بوده است.

 

ابوبكر و مصادره فدك

 

     پس از ماجراي سقيفه و تصاحب خلافت، نخستين اقدام خليفه اين بود كه فدك را از تصرّف زهرا(عليها السلام) خارج كند. از اين رو دستور داد وكيل آن حضرت را از فدك اخراج كردند و آن را به بيت المال ملحق نمودند. هر چند اين اقدام عجولانه و تصرّف غاصبانه هيچگونه مستند شرعي و قانوني نداشت بلكه يك اقدام صرفاً سياسي و در راستاي تثبيت حكومت بود امّا وي براي توجيه كار خود به روايتي دست يازيد كه جز او هيچيك از صحابه و روات آن را نقل نكرده اند.

 

     در صحيح بخاري آمده است كه ابوبكر در پاسخ حضرت زهرا، كه به اقدام وي اعتراض نمود، چنين گفت: «إنّ رسول الله قال: لا نورث ما تركناه صدقة» ;12 «ما ارث نمي گذاريم، هر چه از ما بماند صدقه است.»

 

     و در برخي منابع ديگر آمده است: «نحن معاشر الانبياء لا نورث».13

 

     در تحليل اين ماجرا نكاتي را بايد خاطرنشان ساخت:

 

     1 ـ چنانكه از پيش ملاحظه كرديم، فدك را پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله) سه سال قبل از رحلت خود به فرمان خداوند در آيه  { وَآتِ ذَا الْقُرْبَي حَقَّهُ...} به فاطمه واگذار نمودند و بدين ترتيب فدك نحله فاطمه(عليها السلام) است و تا روي كار آمدن ابوبكر در اختيار حضرت بوده و وكيل و نماينده ايشان بر فدك نظارت مي كرده و تصدّي آن را در دست داشته است.

 

     و بدينگونه حضرت فاطمه «ذواليد»; يعني متصرّف بوده و اصولا خليفه حق نداشت ملكي را كه در تصرّف زهرا(عليها السلام) بوده از وي بگيرد. و يا براي مالكيّت آن، از حضرتش شاهد بخواهد و اين چيزي است كه احكام فقه اسلامي به صراحت بيان مي كندو آنها نخواستند به حكم خدا عمل كنند.

 

     2 ـ با اين وجود هنگامي كه ابوبكر شاهد خواست، حضرت زهرا(عليها السلام) علي(عليه السلام) و حسنين(عليهما السلام) و امّ أيمن را به گواهي فراخواند. امّا خليفه شهادت اين بزرگواران را رد كرد كه اين بزرگترين اهانت به ساحت قدس آل الله بود كه قرآن به طهارت و صدق و عصمتشان گواهي داده و آيه «تطهير» در شأن ايشان فرود آمده است و همه راويان; اعمّ از شيعه و سنّي اتفاق نظر دارند كه آيه تطهير جز براي اين خاندان نازل نشده و به همين خاطر است كه در زيارتِ غديرِ حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين اقدام مصيبتي بزرگ تر از غصب خلافت خوانده شده است; زيرا اگر غصب خلافت يك ظلم آشكار بود امّا ردّ شهادت صديقه امت، حضرت فاطمه(عليها السلام) و صديق اكبر حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و دو سبط پيامبر(عليهما السلام) از بُعد معنوي خسارتي بود جبران ناپذير و اهانتي آشكار و پشت سر انداختن آيه تطهير و ناديده گرفتن مقامات و فضائلي كه رسول گرامي براي علي و زهرا و حسنين(عليهم السلام) گفته بود و دوست و دشمن و خود ابوبكر بدان گواهي داده اند.

 

فقه و فضائل فاطمه و علي(عليهما السلام)

 

     مگر پيامبر نفرمود: «فاطمه پاره تن من است، هر كه او را بيازارد مرا آزرده است.»

 

     در صحيح بخاري و مسلم است كه ابن مخرمه گفت: شنيدم از پيامبر كه در منبر فرمود: «فاطمة بِضْعَة مِنّي يُؤذِيني ما آذاها ويريبني ما رابها.»14

 

     و مگر نفرمود: «رضاي فاطمه رضاي خدا و غضب او غضب خداوند است.»

 

     ابن ابي عاصم روايت كرده:

 

          «إنّ النبيّ(صلي الله عليه وآله) قال لفاطمة إنّ اللهَ يَغْضِبُ لِغَضَبِكَ وَيَرضي لِرِضاكَ».15

 

     همچنين ترمذي از قول زيد بن ارقم آورده: «إنّ رسول الله قال: عليّ وفاطمة والحسن والحسين، أنا حربٌ لمن حاربهم وسِلْمٌ لمن سالَمَهُم»;16 «هر كه با علي و فاطمه و حسنين بستيزد من با آنها بستيزم و هر كه مسالمت كند با وي مسالمت كنم.»

 

     ونيز فرمود: «اشتدّ غضب الله عَلي مَن آذاني فى عترتى» .17 «خشم خدا شدّت گرفت بر كساني كه با آزردن عترتم مرا آزردند.»

 

     دكتر محمّد عبده يماني، يكي از دانشمندان اهل سنّت عربستان سعودي در كتاب ارزشمند خود; «انّها فاطمة الزهراء» فصلي را به فقه حضرت فاطمه اختصاص داده و در بخش هايي از آن مي نويسد:

 

«شكّي نيست كه آن جناب سرآمد زنان عالم است، سيّده فقيهه و فاطمه كه در انتقال دادن دين و دعوت و شناخت قرآن و سنّت توانمندي بالايي داشت... هنگامي كه از فقه و دانش او در قالب روايات سخن مي گوييم مي بينيم در موارد بسياري با مسائل فقهي مواجه بوده و در آن مسائل به نور خداي عزّوجلّ مي نگريسته و خداوند قلب او را نوراني ساخته و وي را گرامي داشته و از زنان برگزيده عالم قرار داده است.»18

 

     «اگر در كتاب هاي روايي تتبّع كنيم موارد بسياري از فقه و درايت فاطمه را خواهيم يافت كه به اعتراف اهل تحقيق، به صورت يك كتاب مستقل مي توان ارائه داد. حضرت فاطمه(عليها السلام) داراي روحي دانا و فهمي دقيق نسبت به اسلام و احكام آن بود... او با فقه كامل از كتاب خدا و سنّت رسول(صلي الله عليه وآله) عمل مي كرده و اصرار داشته كه همه اعمال و رفتارش تابع سنّت مصطفي و هدايت آن حضرت باشد.»19

 

     و در همين كتاب از قول عايشه آورده كه گفت: «كسي را نديدم راستگوتر از فاطمه»20

 

     و بالاخره سراسر اين كتاب و صدها نظير آن از قلم عامّه و خاصّه مشحون از فضائل صديقه طاهره(عليها السلام) است. و اينها را دستگاه خلافت نيز مانند هزاران راوي و محدّث ديگر به ياد داشته است; امّا در ماجراي فدك برخوردشان چنان بود كه ديديم و نيز درباره اميرمؤمنان(عليه السلام) و مقامات و فضايل و حقانيت و صدق و علم و منزلت معنوي او احدي ترديد نداشته و كتب عامّه نيز آكنده از ذكر مناقب آن حضرت است.

 

     ابن حجر هيثمي با اينكه از متعصّبان سرسخت عامّه است، در كتاب صواعق، چهل حديث از پيامبر(صلي الله عليه وآله) در فضائل اميرالمؤمنين آورده و علاوه بر آن، فضائل ديگري براي آن حضرت و خاندانش برشمرده است. از جمله:

 

     «عَلِي ّْ مَعَ الْقُرْآن وَالْقُرآن مَعَ عَلِىّ لا يَفْتَرِقان حَتّي يَرِدا عَلَي َّ الْحَوض» ;21 «علي با قرآن و قرآن با علي است و اين دو جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر نزد من آيند.»

 

 

     و «أقضاكم على ّ» ; يعني از همه شما بهتر علي قضاوت و داوري كند. و دعا درباره او كه: «اَللّهُمَّ اهْدِ قَلبَهُ وَثَبِّتْ لِسانَهُ» ;22 «خدايا قلبش را هدايت كن و زبانش را استوار دار!»

 

     و نيز: «الصديقون ثَلاثَة; وَعَلِىّ بْن أبِى طالِب أَفْضَلُهُمْ» ;23 «سه تن صديقان اند، حبيب نجار و مؤمنِ آل ياسين و علي كه افضل همه آنهاست.»

 

     و نيز از سخن پيامبر است: «عَلِىٌّ مَعَ الْحَقّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِىّ لَنْ يَزُولا حَتّي يَرِدا عَلَىَّ الْحَوض» ;24 «علي با حقّ است و حق با علي، از يكديگر جدا نشوند تا در كنار كوثر نزد من آيند.»

 

     و نيز: «عَلِيٌّ مِنّي بِمَنْزِلَة رَأسي مِنْ جَسَدِي» ;25 «علي نسبت به من، همانند سر من نسبت به پيكر من است.»

 

     همچنين ابن حجر از قول ابوبكر آورده كه گفت: از پيامبر(صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي فرمود: «علي ّ مِنّى بمنزلتي من ربّي» ;26 «علي نسبت به من همانند منزلت من با خداي من است.»

 

     حال با چنين فضايلي آيا جاي آن داشت كه خليفه از زهرا(عليها السلام) شاهد بخواهد و شهادت علي(عليه السلام) را رد كند و گواهي حسنين را ناديده بگيرد؟! اسف بارتر اينكه در مناقشات مربوط به فدك حرمت حريم ولايت را پاس ندارد؟!

 

     ابن ابي الحديد متن خطبه اي را از ابوبكر در پاسخ به خطابه تاريخي حضرت زهرا(عليها السلام)نقل كرده كه از گستاخي و جسارت وي نسبت به اهل بيت پرده برمي دارد و نگارنده اين مقال حتّي نقل آن سخنان را دور از ادب مي داند.

 

     وي پس از نقل آن خطبه موهن، مي نويسد: من سخنان ابوبكر را براي نقيب ابويحيي جعفر بن يحيي بن ابوزيد خواندم و گفتم: او به چه كسي گوشه مي زند؟ پاسخ داد: گوشه نمي زند بلكه به صراحت مي گويد! گفتم: اگر صريح بود از تو نمي پرسيدم. او خنديد و گفت: علي بن ابي طالب(عليه السلام) را اراده كرده است. گفتم همه اين سخنان را براي علي گفته است؟! پاسخ داد: آري، پسرم، پادشاهي است! گفتم: انصار كجا بودند؟ گفت: آنها نام علي را فرياد كردند و او براي جلوگيري از بلوا و آشوب آنها را نهي كرد.»27

 

     آري پادشاهي است! دنيا و حكومت و رياست چند روزه كه آدمي را به اينجا مي كشاند تا حرمت حريم حق را مي شكند و همه ارزشها را زير پا مي گذارد!

 

 

     3 ـ چنانكه در مناقشات فدك آمد، پاسخ خليفه به فاطمه زهرا(عليها السلام) در پي اعتراض به غضب فدك استناد به روايتي بود كه جز وي آن را نقل نكرده است; «ما پيامبران ارث نمي گذاريم.» در حالي كه در آغاز امر، سخن از ميراث نبود. فاطمه رفع تعرض از ملكي را مي خواست كه در تصرف وي بوده و پيامبر سه سال قبل از رحلت، خالصه خود را به دخترش داده بود، امّا ابوبكر به جاي اينكه با منطق صحيح پاسخ زهرا را بدهد، سخن را به انحراف برد و بحث ميراث را پيش كشيد.

 

     و چون سخن از ميراث به ميان آمد، ناگزير دفاع زهرا(عليها السلام) در اين حال به گونه ديگر شد و در حقيقت به يك بحث اساسي در باب ميراث به عنوان حكمي از احكام الله تبديل گشت و موضع حضرت زهرا(عليها السلام) در اين مناقشه درست ردّ دعاوي خليفه بود كه مدعي شد «از پيامبر كسي ارث نمي برد.» كه اين بر خلاف قانون ارث است كه به صورت عام براي همه در قرآن تعيين شده و تخصيص آن غير موجّه و بدون دليل است. همانگونه كه وراثت انبيا نيز در قرآن طي آياتي مطرح گرديده و در اين جهت فرقي ميان آنها و ديگران نيست و وارث; اعم ازاينكه دختر باشد يا پسر، از اسلاف خود ارث مي برد و روايت مورد استناد ابي بكر خبر واحدي بيش نيست كه جز خليفه راوي ندارد و هرگز نمي توان با چنين روايتي عمومات قرآني را تخصيص زد. به عبارت ديگر ميراث از احكام مصرّح و عام است كه كتاب الله بدان ناطق است و روايت ابي بكر به فرض صحّت خبر واحد و قطع نظر از مشخصات راوي، اگر شرايط و قراين حاليه و موقعيّت زمان و مكان و بحران امر خلافت را هم در نظر بگيريم كمترين اعتباري براي آن خبر نمي توان در نظر گرفت. نه تنها از نظر شيعه بلكه از ديدگاه بسياري از محقّقين عامّه كه تخصيص كتاب الله را با خبر واحد جايز نمي دانند. به هر حال با توجّه به شرايط پيشگفته، حضرت زهرا(عليها السلام) مصمّم به ميدان آمد تا از حريم دين دفاع كند كه از مسأله فدك فراتر و مهم تر بود. 

دفاع زهرا و شكايت به جمع عمومي

 

     پس از آنكه ابوبكر به استناد روايتي به تصرف فدك اقدام كرد و وكيل فاطمه زهرا(عليها السلام) را خلع يد نمود و آن حضرت از اين اقدام آگاه شد، چادر بر سر افكند و با جمعي از زنان بني هاشم راهي مسجد گرديد و اين در حالي بود كه ابوبكر در جمع مهاجر و انصار حضور داشت. آنگاه پرده اي زدند و زهرا(عليها السلام) ناله اي از دل برآورد كه همه اهل مسجد به گريه افتادند. سپس اندكي درنگ كرد تا صداي گريه فرونشست و آغاز سخن نمود و خطبه غرّايي ايراد فرمود و از نعمت رسالت حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله) و فلسفه احكام آسماني سخن گفت، آنگاه در مورد خطر رجعت به جاهليّت به مردم هشدار داد و در فرازي از آن خطابه تاريخي مسأله ميراث خود را از رسول خدا عنوان كرد و محروميّت از ارث پدر را حكم جاهليّت خواند و مردم را مورد نكوهش قرار داد كه چرا در برابر اين جريان سكوت كرده اند؟! گفت: «هيهات، مسلمانان! اي پسر ابي قحافه چرا من از ارث پدر محروم شوم؟ آيا خداوند گفته تو از پدرت ارث ببري و من از پدرم ارث نبرم؟! چه حكم ناروايي آوردي و گستاخانه به قطع رحم دست يازيدي و عهد و پيمان شكستي! كتاب خدا پيش روي شماست و به عمد به آن پشت پا زديد و به دور افكنديد. خداي عزّوجلّ مي فرمايد: { وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ...} و در داستان يحيي و زكريا مي گويد: { فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً * يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً}28 و نيز مي فرمايد: { يُوصِيكُمْ اللهُ فِي أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُْنثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ...} و همچنين فرمود: { إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبِينَ...}29

 

     و شما پنداريد كه من بهره و ميراثي از پدر ندارم! آيا خداوند آيه اي را به شما اختصاص داده و پدر مرا از حكم آن استثنا كرده است؟ يا مي گوييد: (ما اهل دو ملت ايم) اهل دو ملّت از يكديگر ارث نمي برند؟! آيا من و پدرم از اهل يك ملّت و دين نيستيم؟! آيا شما به خاصّ و عام قرآن از پيامبر داناتريد؟! و...30

 

     چنانكه ملاحظه مي كنيم: تمام تكيه سخن دختر گرامي پيغمبر اين است كه چرا خليفه و يارانش كتاب خدا را ناديده گرفته اند و به احكام جاهليّت رجعت نموده اند. در حقيقت فدك بهانه است براي مسأله اي مهم تر و آن اعتراض به زير پا گذاشتن آيات صريح قرآن با دستاويز روايتي مجهول كه جز خليفه راوي ندارد. در حالي كه چند صباحي بيش از رحلت آن حضرت نگذشته و جريان هاي روز، اسلام و مسلمين را با شتاب به جاهليت منسوخ پيشين سوق داده است و اگر در لحظات نخستين غيبت پيغمبر چنين رجعتي آغاز گردد، آينده تاريخ چه خواهد شد؟! و اين بود رسالت فاطمه زهرا(عليها السلام)در دفاع بي وقفه از آييني كه پدرش بنيان نهاده و احكامي كه پي افكنده و بايد براي آينده بشريت تا رستاخيز جاودانه بماند.

 

     دفاعيّه زهرا(عليها السلام) هر چند در آن لحظه ها در بازگرداندن حق او بي اثر ماند و ابوبكر همچنان در تصرف فدك پاي فشرد امّا در وجدان ها و بستر تاريخ اسلام تأثير عميق برجاي نهاد. حقايقي را روشن كرد. مطالب زير پرده اي را افشا نمود و خط و نشان ها را نقش بر آب ساخت. پرده از چهره سياستمداران حاكم برافكند. به همگان آموخت كه چگونه بايد از حريم دين و قرآن و ولايت دفاع نمود و به حركت بي امان ادامه داد و با اعراض از دستگاه خلافت و مهجور ساختن آن با مبارزه منفي و وصيت به عدم حضور غاصبان در نماز و تشييع جنازه و دفن و مزارش اين طرح مقدس را تكميل نمود و اين پرسش همواره پيش روي انسان هاست كه چرا دختر گرامي پيامبر شبانه دفن شد و قبرش در اختفا ماند؟! 

لأيّ الأمور تدفن سرّاً                 بنت خير الوري وتعفي ثراها

 

حديث مورد استناد در مصادره فدك

 از بررسي منابع روايي استفاده مي شود كه حديث: «لا نورث ما تركناه صدقة» كه مورد استناد خليفه در تصرف فدك بود، از هيچ يك از روات و صحابه، جز ابوبكر نقل نشده است. بخاري از سه طريق به نقل اين روايت پرداخته كه هر سه به عايشه منتهي مي شود و عايشه نيز از قول پدرش ابوبكر روايت مي كند. بنا به روايت بخاري، زهري از قول عايشه نقل كرده كه «فاطمه و عباس نزد ابوبكر آمدند و ميراث خود از رسول خدا را مطالبه كردند كه شامل فدك و بخشي از خيبر بود و ابوبكر در پاسخ گفت: شنيدم پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) مي فرمود: «لا  نُورث ما تَرَكْناهُ صَدَقَة...». از ما ارث برده نشود، آنچه به جاي ماند صدقه است و خاندان پيامبر نيز از اين مال خواهند خورد. ابوبكر اضافه كرد: به خدا كاري را كه پيغمبر مي كرد من ترك نكنم. در پي اظهارات ابوبكر، فاطمه(عليها السلام) از او روي برتافت و تازنده بود با وي حرف نزد.»31

همچنين ابن ابي الحديد در چند مورد از شرح نهج البلاغه تأكيد مي كند كه مشهور اين است: حديث «لا نَورث ما تَرَكْناهُ صَدَقَة» را جز ابوبكر كسي از پيامبر نقل نكرده است.32

 

 

 

همچنين از بررسي منابع عامّه چنين استفاده مي شود كه حديث مورد استناد را حتّي همسران رسول خدا نشنيده بودند. ابن ابي الحديد از قول عايشه آورده است كه همسران پيغمبر(صلي الله عليه وآله) عثمان بن عفان را نزد ابوبكر فرستادند تا ميراث آنها را از خالصه و فئ رسول الله مطالبه كند و من (عايشه) آنها را از اين خواسته منع كردم و گفتم از خدا نمي ترسيد! مگر نمي دانيد كه پيغمبر فرمود: «ما ارث نمي گذاريم...»33 حال اگر موضوع نفي وراثت از مسلّمات دين بود چگونه همسران رسول خدا آن را نشينده بودند و تنها عايشه به رد و انكار آن پرداخت؟! و چرا عثمان خودش به آنان پاسخ نداد كه از پيامبر كسي ارث نمي برد؟! چنانكه در روايت بخاري ملاحظه كرديم، گفتار عايشه نيز مستند به گفتار پدرش ابوبكر است و مستقيماً از پيامبر نقل روايت نكرده است.

 

     از مجموع اين وقايع مي توان استنباط كرد كه حديث «نفي وراثت از پيامبر» پايه محكمي نداشته و مورد قبول همگان نبوده است. مؤيّد ديگر بي پايه بودن حديث فوق، برخورد عمر با مسأله وراثت فدك در ماجرايي است كه ذيلا از نظر مي گذرد.

 

     در صحاح اهل سنّت آمده است كه: «علي(عليه السلام) و عباس در زمان عمر بر سر فدك اختلاف كردند، علي(عليه السلام) مي گفت: پيامبر(صلي الله عليه وآله) آن را در زمان حيات خود به فاطمه(عليها السلام)واگذار كرد و عباس اين مطلب را انكار مي كرد و مي گفت: ملك رسول خدا بودو من وارث او هستم! داوري نزد عمر بردند، امّا عمر از اظهار نظر خودداري كرد و گفت: «من حلّ اين مسأله را به خود شما واگذار مي كنم، خود بهتر مي دانيد چه كنيد.»34

 

     تعبير ياقوت حموي در معجم البلدان چنين است:

 

     «هنگامي كه عمر به خلافت رسيد و فتوحاتي نصيب مسلمانان شد و دولت اسلامي گسترش يافت، عمر با اجتهاد خود در اين مسأله بر آن شد كه فدك را به ورثه پيامبر برگرداند.»35

 

     اگر اين روايات صحيح باشد، دالّ بر اين است كه حكم خليفه اوّل سياسي و موقّتي بوده و در لحظه هاي حسّاس خلافتش بدان متمسّك شده است وگرنه چگونه عمر درباره تصميم خليفه اوّل اهمال مي كرد و آن را به دور مي انداخت و فدك را به علي و عباس با عنوان ورثه پيامبر واگذار مي نمود؟36

 

     افزون بر اين، شخصيت اميرمؤمنان(عليه السلام) و منزلت معنوي و مقام ايماني اوست كه قوي ترين حجّت در اين مسأله است و اين چيزي است كه دو خليفه بارها به آن اعتراف كرده اند و نظر او را در مسائل و معضلات، ملاك عمل قرار مي دادند و در اينجا نيز بايد ملاك باشد.

 

     به گفته ابن ابي الحديد: «اگر علي(عليه السلام) و عباس از پيامبر روايتي شنيده بودند كه به موجب آن پيامبر ارث نمي گذارد، چگونه آمدند نزد عمر و طلب ميراث كردند؟! آيا عباس اين را مي دانسته و با اين حال مطالبه ميراث كرده است؟! و آيا امكان داشت كه علي(عليه السلام) اين را بداند و به همسر خود اجازه دهد چيزي را مطالبه كند كه استحقاق ندارد و به مسجد بيايد و با ابوبكر محاجّه كند و آن سخنان را بگويد؟! به طور قطع علي(عليه السلام) دعوي فاطمه(عليها السلام) را تأييد مي كرده و او را براي دفاع از حقّ خود اجازه داده است.»37

 

     ابن ابي الحديد مي افزايد:

 

     «اگر صحيح باشد كسي از پيامبر ارث نمي برد، به چه دليل شمشير و مركب و نعلين آن حضرت را به علي(عليه السلام) دادند؟ به اعتبار اينكه همسرش (فاطمه(عليها السلام)) وارث پيامبر است; زيرا اگر ميراث از پيامبر صحيح نباشد در اين جهت فرقي نيست كه شيء موروث كم باشد يا زياد و تفاوتي نمي كند كه از چه نوع و جنس باشد.»38

 

     خلاصه اينكه: حديث «نفي وراثت از پيامبر» را كسي جز ابوبكر نقل نكرده است و اگر در عهد ابوبكر، يار و همراهش عمر بن خطاب، از اقدام ابوبكر حمايت كرده، جنبه سياسي داشته و يك حكم شرعي ِ برگرفته از كتاب و سنّت نبوده است; چرا كه اگر حكم شرعي بود، از هر كس سزاوارتر به فهم احكام شريعت و حمايت از آن، علي بن ابي طالب(عليه السلام) بود كه احدي از صحابه حتّي ابوبكر و عمر نيز منكر آن نشده اند; همانگونه كه منزلت معنوي و صدق گفتار فاطمه زهرا(عليها السلام) صديقه طاهره، پاره تن پيغمبر(صلي الله عليه وآله) نيز به اعتراف همه و اقارير مكرّر عايشه دختر ابوبكر جاي ترديد و انكار نبوده است. حال چگونه امكان داشت مطلبي در باب فدك يا مسأله ميراث، از رسول خدا رسيده باشد و ابوبكر آن را بداند، امّا اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه باب مدينه علم و حكمت و عالم به تأويل و تنزيل قرآن است و نيز صديقه امّت از آن آگاهي نداشته باشند و نعوذ بالله چيزي را ادّعا كنند كه به آنان تعلّق نداشته است! و همچنين همانگونه كه ديديم، خليفه دوّم نيز در زمان خلافت خود بر اقدام ابوبكر پافشاري نكرد و خلفاي بعدي نيز در چند مقطع تاريخي، فدك را به خاندان پيغمبر(صلي الله عليه وآله) واگذار كردند.

 

خليفه و اعتراف به خطا

 

     از گفته هاي تاريخي مي توان استفاده كرد كه شخص ابوبكر نيز در باطن امر، به حقانيت حضرت زهرا(عليها السلام) در امر فدك معتقد بوده است. در اين خصوص به چند مورد و شاهد مي توان اشاره كرد:

 

     1 ـ در اصول كافي از حضرت موسي بن جعفر(عليهما السلام) روايتي نقل شده كه در بخشي از آن آمده است: در پي احتجاجات حضرت زهرا(عليها السلام) و گواهي امير مؤمنان(عليه السلام) و أمّ ايمن، ابوبكر در نوشته اي دستور ترك تعرّض از فدك را صادر كرد و چون فاطمه(عليها السلام) نامه را گرفت و برگشت، در راه عمر خبردار شد و آن نامه را گرفت و پاره كرد و دور ريخت.39

 

     2 ـ بنابر آنچه در كتاب «الإمامة والسياسه» ذيل صفحه، به عنوان يك روايت آمده است:

 

     هنگامي كه ابوبكر و عمر براي عذرخواهي! و عيادت به خانه فاطمه آمدند، ابوبكر با اعتراف به اشتباه خود در مورد فدك و خلافت چنين گفت:

 

     «يا حَبِيبَة رَسُول الله، أَ غَضَناكِ فِي مِيراثِكِ منه وَفِي زَوجِكِ».40

 

     «اي حبيبه پيامبرخدا، ما تو را درباره ميراثت از پدرت و در مورد شوهرت (امر خلافت) خشمگين و ناراحت كرديم.»

 

     و آنگاه فاطمه(عليها السلام) فرمود: «چگونه خاندان تو از تو ارث ببرند و ما از حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله)ارث نبريم؟!»; «ما بالك يرثك أهلك ولا نرث محمّداً».41

 

     3 ـ بنابه نوشته مورّخ شهير، مسعودي: «ابوبكر هنگام مرگ از چند چيز اظهار پشيماني و تأسف كرد; از جمله اينكه گفت: اي كاش به تفتيش خانه فاطمه(عليها السلام) اقدام نمي كردم.»42

 

     در متون روايي و تاريخي، مواردي از اين قبيل مي توان يافت كه بيانگر حقانيت دختر پيغمبر(صلي الله عليه وآله) در دعواي خود و مظلوميت اهلبيت و محكوميت دستگاه حاكمه در اقدام خود مي باشد. و بهترين داور خداوند است.

 

 

تحليلي از جاحظ در موضوع بحث

 

     علماي اهل سنّت نيز در مواردي بر پذيرش اين حقيقت ناگزير شده و عذر خليفه را نا موجّه خوانده اند و به طور غير مستقيم روايت خليفه را مخدوش دانسته، مدافعات برخي متعصبان عامّه را مردود شمرده اند; از جمله آنان جاحظ است كه در رسائل خود به اين مطلب پرداخته، مي نويسد:

 

    «برخي پنداشته اند كه دليل صدق گفتار ابوبكر وعمر در منع ميراث و برائت آنها، اين است كه اصحاب رسول الله(صلي الله عليه وآله) دعوي آنان را رد نكردند; يعني سكوت صحابه در برابر دعوي خليفه تأييدي بود بر مدّعاي او.

 

     سپس جاحظ به ردّ اين پندار پرداخته و مي گويد: «اگر ستمديدگان و آنان كه حقّشان ضايع شده بود و طرح دعوا و شكايت داشتند، معترض نبودند، در اين صورت سكوت مي توانست دليل بر صحّت مدعاي خليفه باشد در حالي كه اعتراض فاطمه(عليها السلام) تا بدانجا پيش رفت كه وصّيت كرد ابوبكر بر جنازه اش نماز نخواند و هنگامي كه براي مطالبه حق خود نزد ابوبكر آمد، گفت: اي ابابكر اگر تو بميري چه كسي از تو ارث خواهد برد؟ پاسخ داد خانواده ام و فرزندانم. فاطمه فرمود: چرا ما از پيامبر ارث نبريم، و بالاخره هنگامي كه ابوبكر فاطمه را از ارث خود منع كرد و حقّش را نداد و فاطمه نااميد شد و ياوري نيافت. گفت: به خدا تو را نفرين مي كنم. و ابوبكر جواب داد به خدا تو را دعا مي كنم...

 

     جاحظ سپس به نقل گفتگوي فاطمه با ابوبكر و ملايمت ابوبكر در برابر سخنان تند فاطمه(عليها السلام) اشاره كرده، در بيان راز اين ملايمت مي نويسد: اين دليل بر برائت از ظلم و سلامت از جور نيست; زيرا مكر ظالم و سياست مكّارانه گاه تا آنجا مى رسد كه مظلوم نمايي كند و سخن متواضعانه و منصفانه به كار بگيرد و در ادامه با اشاره به اقدام عمر در تحريم متعه مي گويد: چگونه مي توان عدم اعتراض صحابه را دليل بر صحّت اقدام كسي دانست در حالي كه عمر در منبر گفت: «مُتْعَتانِ كانَتا عَلي عَهْدِ رَسُول الله مُتْعَة النَّساء وَمُتْعَة الْحَجّ أَنَا أنْهي عَنْهُما وَأُعاقِبُ عَلَيهِما»; «دو متعه در عهد پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) بود; يكي متعه زنان و ديگري تمتّع در حجّ و من از آن دو نهي مي كنم و مرتكب آن را مجازات مي نمايم.» با اين وصف، كسي در صدد انكار و ردّ اين اقدام عمر برنيامد و آن را تخطئه نكرد و اظهار شگفتي ننمود و از او توضيحي نخواست.»43

 

 

     مقصود جاحظ اين است كه خلفا اقدامات متعدّدي داشتند كه بر خلاف سنّت و سيره نبوي بود و مردم اينها را مي ديدند و اعتراض نمي كردند و اين دليل مشروعيت نمي شود.

 

     پس به صرف اينكه مردم دعوى ابوبكر را در مورد ارث نبردن از پيامبر انكار نكردند، دليلي بر صحت دعوي او نيست و اين موارد مشابه ديگري داشته; چنانكه در مورد تحريم متعه حج و متعه ازدواج از عمر ديديم، و به گفته جاحظ سكوت در برابر كسى كه مسلّط بر اوضاع است و امر و نهي و قتل و عفو و حبس و يا آزادي را در دست دارد، دليل روشن و حجّت قانع كننده نيست.44

 

غصب فدك و جنبه سياسي آن

 

     برخورد خشونت بار دستگاه خلافت با دختر پيغمبر(صلي الله عليه وآله) را اگر به ديده تحقيق بنگريم، جنبه سياسي داشته نه جنبه ديني. از يكسو مي خواستند دست اهل بيت را از مال دنيا تهي كنند كه پشتوانه حركتي در جهت معارضه با غصب خلافت نباشد و از سوي ديگر زمينه را براي باز پس گيري خلافت فراهم نكنند; همانگونه كه ابن ابي الحديد مي نويسد: در شهر حلّه يكي از علوي ها به نام علي بن مهنا ذكي معروف به ذوفضائل به من گفت: فكر مي كني چرا ابوبكر و عمر فدك را از فاطمه گرفتند؟ پرسيدم: چه هدفي داشتند؟ گفت: «خواستند پس از آنكه خلافت را گرفتند انعطاف و نرمشي نشان ندهند و آن حضرت از آنان انعطاف نبيند و بدينسان زخمي بر زخم هاي ديگر نهادند، و نيز از قول يكي از متكلمين اماميّه به نام علي بن نقي در بلده نيل آورده كه هدف آن دو در تصرّف غاصبانه فدك و خارج ساختن آن از دست فاطمه(عليها السلام) جز اين نبود كه علي(عليه السلام) با محصول و در آمد آن قدرت پيدا كند و با ابوبكر در خلافت منازعه نمايد و از فاطمه و علي و ساير بني هاشم و فرزندان عبدالمطلب را در خمس منع كردند.»45 هر چند ابن ابي الحديد اينگونه اظهارات را مورد انكار و استهزا قرار داده امّا حقيقت امر جز اين نبوده است. 

امير مؤمنان(عليه السلام) و ماجراي فدك

 

     دوره بيست و پنج ساله سه خليفه سپري شد و خلافت ظاهري با همه مشكلات و بحران هايش در كف با كفايت اميرمؤمنان قرار گرفت. در اين حال، آن حضرت مي توانست حق برباد رفته اهل بيت را به خاندانش برگرداند. امّا چنين نكرد. چرا؟

 

     اين مسأله مورد تحليل هاي گونان قرار گرفت; برخي تصوّر كردند اقدام علي(عليه السلام) تأييدي بود بر سيره خلفاي پيشين و امضاي غصب فدك! كه اين تفسير ناروايي است; چرا كه آن حضرت از هر كس بهتر مي دانست كه فدك متعلّق به فاطمه زهرا(عليها السلام) و اهل بيت است و براي اين موضوع شهادت داد كه ابوبكر نپذيرفت! همچنين علي(عليه السلام) همدرد فاطمه بود و موضع گيري هاي او را در برابر غاصبان تأييد و از وي حمايت مي كرد.

 

     بنابراين، سكوت آن حضرت در مسأله فدك همانند سكوت او در برابر تصرّف خلافت بود، پس از اتمام حجّت هاي لازم كه مصلحت اسلام و مسلمين آن را ايجاب مي كرد.

 

     آنچه براي علي و زهرا(عليهما السلام) اهمّيت داشت و هستي خود را به پاي آن فدا كردند، شريعت والاي احمدي(صلي الله عليه وآله) بود كه در مقام حفظ آن از هرچه هست مي توان گذشت; خلافت، فدك و بالاتر از همه اينها، جان و تن و هرچه در توش و توان باشد. 

     علي(عليه السلام) پس از شهادت همسر مظلومش نيز راه و روش ديگري اتخاذ نكرد و با مظلوميت خود و خاندانش روزگار گذرانيد. او هرگز علاقه اي به مال و مقام دنيا نشان نداد و انديشه آخرت از فكر دنيا مشغولش مي داشت. و چنين بود همسر بزرگوارش فاطمه زهرا(عليها السلام)آنچه در مدافعات آن بانوي بزرگ اسلام محور بود، احكام و سنن الهي بود كه پدرش پايه گذاري كرد و چنانكه گفتيم فدك بهانه اي بيش  نبود.

 

     اميرمؤمنان(عليه السلام) در ماجراي فدك سخني دارد كه طي نامه اي به عثمان بن حنيف آن را متذكر مي شود و اين سخن بيانگر موضع آن حضرت در ماجراي تأسّف بار فدك است.

 

     در اين نامه مي نويسد: 

«بَلَي كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكُ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ ، فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْم ، وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ ، وَنِعْمَ الحَكَمُ اللّهَ . وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَكَ وَغَيْرِ فَدَكَ ، وَالنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَد . جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَتَغِيبُ أَخْبَارُهَا ، وَحُفْرَةٌ  لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا ، وَأَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرهَا ، لاََضْغَطَهَا الحَجَرُ وَالْمَدَرُ ، وَسَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ ، وَإِنَّمَا هِي َ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقُوَي لِتَأْتِي َ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الاَْكْبَرِ ، وَتَثْبُتُ عَلَي جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ .»46

 

«آري، از تمام آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، در دست ما تنها فدك بود كه گروهي بر آن ديده حرص و طمع دوختند و گروهي ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و بهترين داور و حَكَم خداوند است. مرا با فدك و غير فدك چه كار! در حالي كه آرامگاه فرداي آدمي قبري است كه در تاريكي آن آثارش محو شود و اخبارش ناپديد گردد; گودالي كه اگر با دست گوركن توسعه داده شود سنگ و كلوخ در آن فرو ريزند و انبوه خاك درزهايش را بپوشاند و همانا نفس سركش را رياضت مي دهم تا در آن روزِ هراس انگيز بزرگ با امنيت در آيد و در آن لغزشگاه استوار بماند.»

 

     اين سخن به صراحت مي گويد: واگذاري فدك نه از روي رضايت بلكه از روي بي رغبتي و اعراض از دنيا بود و حكميت و شكايت را نزد خدا بردن و اين خود اعلام وضع صريح آن حضرت است در مورد فدك.

 

     ابن ابي الحديد در شرح اين بخش نامه، توضيح جالبي دارد. او مي نويسد: «در معناي سخن امام كه مي فرمايد: «فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْم ، وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ» اين است: «أي سامحت وأغضت ولَيسَ يعني هيهنا بالسخاء إلاّ هذا لا السّخاء الحقيقيّ لأنّه(عليه السلام)وأهله لم يَسْمَحوا بفدك إلاّ غصباً وقسراً وقد قال: هذه الألفاظ فى موضع آخر فيما تقدّم وهو يعني الخلافة بعد وفات رسول الله(صلي الله عليه وآله). ثمّ قال: ونِعْمَ الحَكَم الله، الحكم الحاكم وهذا الكلام كلام شاك متظلّم.»47

 

     اينكه مي فرمايد: «گروهي به فدك طمع بستند و گروهي سخاوتمند از آن گذشتند.» بدين معني است كه فدك را ناديده گرفتند و چشم از آن پوشيدند و نه جز اين. سخاوت در اينجا به معناي سخاوت حقيقي نيست; زيرا آن حضرت و خاندانش فدك را رها نكردند مگر از روي غصب و زور. آن حضرت نظير اين الفاظ را در مورد غصب خلافت پس از وفات رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيز دارد. و اين سخنان نشانه نارضايتي اوست. لذا پس از اين سخنان مي گويد: بهترين حَكَم يعني داور و حاكم خداوند است. اين سخن سخن كسي است كه شكايت دارد و تظلّم مي كند.

 

     در زيارت غديرِ اميرمؤمنان(عليه السلام) نيز به اين تظلّم و شكوه اشاره شده و پس از مطرح ساختن غصب فدك به عنوان مصيبتي اندوهبارتر از غصب خلافت و ردّ شهادت علي و حسنين(عليهم السلام) از سوي حاكمان چنين آمده است:

 

«فما أعْمَهَ مِنْ ظُلْمِكَ عَنِ الحَقِّ ثُمَّ أفْرَضوكَ سَهمَ ذَوي القُربي مَكْراً وأحادُوهُ عَنْ أهْلِهِ جَوْراً فَلَمّا آلَ الأمرُ اِلَيكَ أجرَيتُهُم علي ما أجْرَيا رَغْبَةً عَنْهُما بِما عِنْدَ اللهِ لَكَ فأشبَهَتْ مِحْنَتُكَ بِهِما مِحَنَ الأنْبِياءِ(عليهم السلام) عِنْدَ الوَحْدَةِ وَعَدَمِ الأنْصارِ...»

 

«چه كور دل است آنكه حقّ تو را به ستم پايمال كرد، سپس سهم ذوى القربي را با نيرنگ از تو گرفتند و با جور از اهلش دريغ داشتند. پس چون كار خلافت به تو بازگشت همانگونه كه آن دو كردند، عمل كردي و به اميد ثواب الهي از آن روي برتافتي. بدينسان ابتلاي تو به آن دو به ابتلا و امتحان پيامبران شباهت داشت آنگاه كه تنها مي شدند و يار و ياوري نداشتند...»

 

اميرالمؤمنين و تأسّي به پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)

 

     نكته ديگري كه در زيارت بدان اشاره شد و روايات نيز به آن توجّه داده اند، اين است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در ماجراي فدك و خودداري كردن از اعاده آن در دوران خلافتش و تنها اعلام موضع زباني، به پيامبران خدا و حضرت ختمي مرتبت تأسّي نمود كه اگر از آنان چيزي را به زور مي گرفتند از آن چشم مي پوشيدند و اعراض مي كردند.

 

     در اين خصوص چند روايت از امامان معصوم(عليهم السلام) رسيده است; از جمله ابراهيم كرخي از امام صادق(عليه السلام)مي پرسد:

 

     چرا و به چه علّت هنگامي كه اميرالمؤمنين به خلافت رسيد فدك را رها كرد؟ امام  در پاسخ فرمود:

 

«اقتداءً برسول الله لمّا فتح مكّه وقد باع عقيل بن ابي طالب داره. فقيل يا رسول الله ألا ترجع إلي دارك؟ فقال: وهل ترك عقيل لنا داراً. إنّا أهلَ بيت لا  نسترجع شيئاً يؤخذ منّا ظلماً فلذلك لم يسترجع فدكاً لمّا ولّي»48

 

«او به پيامبر اقتدا كرد آنگاه كه مكّه را فتح نمود و عقيل خانه آن حضرت را فروخته بود. پرسيدند: يا رسول الله، به خانه خود برنمي گرديد؟ فرمود: مگر عقيل براي ما خانه اي گذاشته است؟! ماخانداني هستيم كه اگر به ظلم از ما چيزي را بگيرند باز پس نگيريم، از اينرو اميرالمؤمنين پس از تصدّي امر، فدك را باز پس نگرفت...»

 

پرونده فدك در محكمه تاريخ

 

     پرونده فدك هرگز از دفتر محاكمات حذف نشد، نه زهرا و علي(عليهما السلام) آن را ناديده گرفتند و نه فرزندانشان; زيرا همانگونه كه گفتيم بُعد معنوي فدك اصل بود و نه ارزش مادّي آن. فدك نماد و مظلوميّت اهلبيت بود و مظلوم بايد از مظلوميّت خود سخن بگويد وگرنه به ظلم صحه گذاشته و اين در منطق دين روا نيست. در آينده تاريخ نيز مي بينيم كه فرزندان فاطمه و علي(عليهم السلام) هرگاه فرصتي مي يافتند داستان فدك را تازه مي كردند تا از صفحه تاريخ و جغرافياي عقايد محو نشود و اگر خود فدك نيست پرونده اش باز باشد و وجدان ها بر اساس آن داوري كنند و چنانكه وقايع تاريخي نشان مي دهد، فدك از محدوده يك دهكده كوچك و يك مزرعه خارج شد و مفهوم وسيع تري گرفت; همان مفهومي كه در مدافعات زهرا نيز نقش بنيادين داشت و بعداً پرده از روي آن برداشته شد. 

مفهوم نمادين فدك

 

     حقيقت اين است كه بحث فدك از مرافعه بر سر يك مزرعه فراتر رفته و شكل كلّي تري به خود گرفته است و آن به اساس حاكميت مربوط مي گردد. براى نمونه، حضرت موسي بن جعفر(عليه السلام) گفتاري دارد با مهدي عباسي كه فدك را با مفهوم نمادين آن به تصوير مي كشد. علي بن ساباط مي گويد: هنگامي كه ابوالحسن موسي(عليه السلام) بر مهدي عباسي وارد شد و ديد كه حقوق غصب شده را باز پس مي دهد، گفت: اي خليفه، چرا آنچه از ما به ستم گرفته شده باز پس نمي دهي؟ مهدي گفت: اي ابوالحسن مقصودتان چيست؟ حضرت داستان فدك و فتح آن براي رسول الله(صلي الله عليه وآله) را به تفصيل بيان كرد و يادآور شد كه اين خالصه رسول الله بود و به امر حقّ به زهرا داده شد و در حيات پيامبر در دست فاطمه بود تا اينكه با روي كار آمدن خليفه اوّل از دست او خارج شد ولي با مدافعات زهرا(عليها السلام) و گواهي اميرمؤمنان و امّ ايمن، ابوبكر حاضر شد آن را به فاطمه(عليها السلام) واگذار كند امّا عمر مانع گرديد تا بالأخره در تصرّف دستگاه خلافت درآمد.

 

     پس از نقل اين ماجرا، مهدي عباسي از امام خواست كه حدود فدك را مشخّص كند و امام فرمود:

 

«حَدّ مِنها جبل اُحد وحَدّ منها عريش مصر وحدّ منها سيف البحر وحدّ منها دَوْمة الجندل، فقال له كلّ هذا؟ قال نعم. هذا كلّه ممّا لم يوجف علي أهله رسول الله نجيل ولا ركاب. فقال كثيرٌ و أنظر فيه».49

 

«يك حدّ آن به كوه احد، حدّ ديگرش به عريش مصر (شهري مجاور مصر قديم) و حدّ سوم به ساحل دريا، و چهارم به دومة الجندل (ناحيه اي در شام از طريق مدينه) منتهي مي شود.

 

مهدي عباسي گفت: همه اينها؟! امام فرمود: آري اينها سرزمين هايي است كه پيامبر با سپاه و لشكر از اهلش متصرّف نشده، مهدي گفت اينها زياد است! بايد در باره آن فكر كنم!»

 

     شايد مهدي عباسي نيز مقصود امام را فهميده كه اينگونه پاسخ داده است. و ممكن است مفاد سخن امام اين باشدكه قلمرو حكومت اسلامي به غصب درتصرّف حاكمان قرار گرفته و اگر قرار است حق به صاحب آن برگردد، از محدوده فدك فراتر مي رود و بايد به خاندان پيامبر واگذار شود; زيرا آنها ولي ّ امر مسلمين و صاحب اختيار كشور اسلامي اند، چون تنها آنها هستند كه با عدل و داد حكومت توانند كرد و از حقوق توده ها حمايت خواهند نمود، چون اگر در اختيار افراد نالايق قرار گيرد سرگذشت فدك نيز بدانجا منتهي مي شود كه مثلا معاويه آن را سه قسم كند، يك ثلث به مروان حكم بدهد، ثلث ديگر به عمرو بن عثمان بن عفان و باقي مانده را به يزيد بن معاويه!50 و يك روز تمام آن در اختيار مروان حكم، دشمن اهل بيت قرار گيرد و همينطور دست به دست خلفا بگردد و نه تنها به بيت المال و مستضعفان نرسد بلكه در مقاصد شخصي و عيش و نوش حاكمان و حواشي آنها مانند بقيّه بيت المال صرف شود، چنانكه تحوّلات تاريخي فدك اين را نشان  مي دهد.

 

     البته در پاره اي موارد نيز از سوي خلفا همچون عمر بن عبدالعزيز كه تا حدودي به مظالم مردم مي رسيد، فدك به اهلبيت عودت داده شد. و يا در زمان مأمون نيز به خاندن پيامبر واگذار گرديد كه دعبل در اين خصوص قصيده اي سرود كه مطلعش اين بود: 

أصبح وجه الزمان قد ضحكا                برد مأمون هاشم فدكاً

 

     «بر چهره زمان لبخند شادي نشست آنگاه كه مأمون فدك را به بني هاشم برگردانيد.»

 

     نكته آخري كه در اينجا اشاره مي شود اين است كه اين تحوّلات و واگذاري فدك از سوي برخي خلفا و غصب آن از سوي برخي ديگر، نشانگر دو مطلب است:

 

     1 ـ فدك به عنوان يك ابزار سياسي و اهرم فشار بر اهل بيت مورد استفاده بوده چنانكه از آغاز نيز چنين بود.

 

     2 ـ آنها پذيرفته بودند كه فدك واقعاً متعلّق به اهل بيت است و بايد حقّ به حق دارش برگردد و اين نتيجه مدافعات فاطمه زهرا(عليها السلام) بود. كه بعدها نيز در اين راستا حركت هايي صورت گرفت.

 

     در هر حال اگر چه فدك به عنوان يك مزرعه يا دهكده اهمّيت آن را نداشت كه آنهمه مورد مناقشه و مناظره قرار گيرد; امّا از بُعد سياسي و بعد معنوي اهمّيت داشت كه اين را بايد محور اصلي مناقشات دانست.

 

 

پى‏نوشتها:

 

 

1 . نكـ : سيّد محمّد باقر نجفي، مدينه شناسي، ج2، ص489

 

2 . همان، ص490

 

3 . مدينه شناسي، ج2، ص492

 

4 . آية الله شهيد سيّدمحمّد باقر صدر، فدك در تاريخ، ص27

 

5 . شرح نهج البلاغه، ج4، ص108، چاپ بيروت.

 

6 . به روايت محدّث قمي در بيت الاحزان، ص82

 

7 . معجم البلدان، ماده فدك.

 

8 . شرح ابن ابي الحديد، ج4، ص108

 

9 . حشر: آيات 6 و 7

 

10 . مجمع البيان، و نيز نكـ : اصول كافي، ج1، ص443

 

11 . نكـ : سوگنامه فدك، صص134 و 135

 

12 . صحيح بخاري، ج8، صص3 و 4 و ج5 ص82

 

13 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص117، چاپ بيروت.

 

14 . به نقل ابن حجر در الاصابه، ج4، ص338

 

15 . همان.

 

16 . همان، و مسند احمد حنبل، ج2، ص442 و كتاب فاطمه زهرا، ص253 ترجمه نگارنده.

 

17 . كنز العمال، ج12، ص93، ح34143

 

18 . كتاب فاطمه زهرا، صص261 و263 دكتر محمّد عبده يماني، ترجمه محمّدتقي رهبر.

 

19 . كتاب فاطمه زهرا، صص261 و263 دكتر محمّد عبده يماني، ترجمه محمّدتقي رهبر.

 

20 . انّها فاطمة الزهراء، ص311

 

21 . صواعق، ص361 و كنز العمال، ج11، ص603

 

22 . همان، ص351

 

23 . همان، ص365

 

24 . راغب، محاضرات، ج2، ص478

 

25 . صواعق، ص366; كنز العمال، ج11، ص603

 

26 . همان، ص517

 

27 . شرح نهج البلاغه، ج4، ص111، چاپ بيروت.

 

28 . مريم :6 و 7

 

29 . بقره : 180

 

30 . دلائل طبري، صص116 و 117; شرح نهج البلاغه، ج4، صص129 و130

 

31 . صحيح بخاري، ج8، ص3

 

32 . شرح نهج البلاغه، ج4، صص114، 117 و 127

 

33 . شرح نهج البلاغه، ج4، ص115 و نيز معجم البلدان، فدك.

 

34 . صحيح بخاري، ج8، ص4; ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج4، ص114، چاپ بيروت.

 

35 . معجم البلدان، ماده فدك.

 

36 . فدك في التاريخ، صص47 و 48، ضمناً براي شناخت موضع خليفه دوّم با اين مسأله در زمان خليفه اوّل، بنگريد به كافي، ج1، ص443

 

37 . شرح نهج البلاغه، ج4، ص116

 

38 . همان.

 

39 . اصول كافي، ج2، ص443

 

40 . الامامة والسياسه، ص13

 

41 . همان.

 

42 . مروج الذهب، ج2، ص301

 

43 . الغدير، ج7، ص229 و 230

 

44 . به نقل از علامه امينى در الغدير، ج7، ص225

 

45 . شرح نهج البلاغه، ج4، ص122، چاپ بيروت.

 

46 . نهج البلاغه، نامه 45

 

47 . شرح نهج البلاغه، ج4، ص107 چاپ بيروت.

 

48 . علل الشرايع، ج1، ص154; كشف الغمّه، ج1، ص494، و نيز نكـ : سوگنامه فدك، ص202

 

49 . كافي، ج1، ص443

 

50 . نكـ : شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج4، ص111




 

نتيجه ‏گيرى


داستان غم انگير فدك و طوفانهائى كه اين روستاى ظاهراً كوچك را در طول تاريخ اسلام در برگرفته، به خوبى نشان مى‏دهد كه توطئه بزرگى براى كنار زدن اهل بيت پيامبر(ص) از متن حكومت و خلافت اسلامى و ناديده گرفتن مقام ولايت و امامت در جريان بود، توطئه‏اى حساب شده و در تمام ابعاد.


بازيگران سياسى از آغاز و مخصوصاً در عصر «بنى اميه» و «بنى عباس» سعى داشتند «اهل بيت» عليهم السلام را از هر نظر منزوى كنند، و هر امتيازى را كه ممكن است به پيروزى آن‏ها منتهى گردد از دستشان بگيرند، حتى آنجا كه شرائط ايجاب مى‏كرد از نام و عنوان آن‏ها استفاده مى‏نمودند ولى از بازگرداندن حقشان به آن‏ها مضايقه داشتند.!


مى‏دانيم در عصر «بنى عباس» و «بنى اميه» وسعت كشور اسلامى و حجم ثروت و ذخائر بيت المال به قدرى زياد بود كه در تاريخ جهان بى سابقه يا كم سابقه بود، و با اين حال روستاى فدك در برابر آن اصلا به حساب نمى‏آمد، اما باز ملاحظات شيطنت‏آميز به آن‏ها اجازه نمى داد كه اين حق را به صاحبانش بازگردانند و به بازى گرى با فدك پايان دهند.


داستان فدك در حقيقت ورقى است از تاريخ اسلام كه مقام و منزلت خاندان پيامبر(ص) را از يكسو، و مظلوميت آن‏ها از سوى ديگر، و توطئه هائى را كه از سوى دشمنان بر ضد آن‏ها طرح شده بود از سوى مردم نشان مى‏دهد.
اللهم أجعل محيانا محيا محمد و آل محمد و مماتنا ممات محمد و آل محمد «عليه و عليهم الصلوة و السلام) و احشرنا فى زمرتهم و العن اعدائهم اجمعين.

پى‏نوشتها:


برترين بانوى جهان فاطمه زهرا(س) ،آيت الله مكارم شيرازى 

 


  می پسندم        0 
















امضای کاربر : اسمونی
1398.02.24
به این خاک نظر شده
دشمنان داخلی و خارجی همه زورشون رو زدن 
 جنگ،اختلاس، احتکار، تحریم و...
پایداری پرچم این آب و خاک، حسابیه که با دودوتا چارتا جور در نمیاد 
نگران شایعات و حرف ها نباش، همه چی دست خداست :)
 همه چی درسته :)
  




                                     

گزارش پست !


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد


برچسب ها
داستان ، فدک ،

« اسناد و منابع حمله به خانه وحی | ^حجاب حضرت زهرا (س) چگونه بود؟^ »

 











انجمن یاران منتظر

چت روم یاران منتظر

چت روم و انجمن مذهبی امام زمان



هم اکنون 11:45 پیش از ظهر