انجمن یاران منتظر

ختم قرآن



آخرین ارسال ها
لیست برنامه ختم قرآن یاران منتظر ..:||:.. پروژه کرونا(COVID 19) ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین امسال اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. تا حالا به لحظه تحویل سال 1450 فکر کردید!!؟؟ ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین سال 1395 اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. اگر بفهمید بیشتر از یک هفته دیگر زنده نیستید، چی کار می کنید؟! ..:||:.. **متن روز پدر و روز مرد** ..:||:.. الان چتونه؟ ..:||:.. 🔻هدیه‌ تحقیرآمیز کِندی ..:||:.. ღ ღ ღتبریک ازدواج به دوست خوبم هستی2013 جان عزیز ღ ღ ღ ..:||:..

نوار پیام ها
( یسنا : ▪️خــداحافظ مُــــحَرَّم 😭 نمى دانم سال دیگر دوباره تو را خواهم دید یا نه؟!... 🖤اما اگر وزیدى و از سَرِ کوى من گذشتى، سلامَم را به اربابم برسان... ◾️ بگو همیشه برایَت مشکى به تَن مى کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود!... ◾️بگو گرچه جوانى مى کرد، اما به سَرِ سوزنى ارادتش هم که شده، تو را از تَهِ دل دوست داشت... ◼️با چاى روضه تو و نذری ات، صفا مى کرد و سَرَش درد مى کرد براى نوکرى... 🏴 مُحَرَّم جان؛ تو را به خدا مى سپارم... و دلم شور مى زند براى \"صَفر\"ى که دارد از \"سَفَر\" مى رسد... # )     ( سینا : حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها): «ما جَعَلَ اللّه ُ بَعدَ غَدیرِخُمٍّ مِن حُجَّةٍ و لاعُذرٍ؛ خداوند پس از غدیرخم برای کسی حجّت و عذری باقی نگذاشت.» «دلائل الإمامَه، ص 122» )     ( فاطمه 1 : ای روح دو صد مسیح محتاج دَمَت زهرایی و خورشید غبار قدمت کی گفته که تو حرم نداری بانو؟ ای وسعت دل‌های شکسته، حَرَمت. (شهادت حضرت زهرا تسلیت باد) )     ( programmer : امام علی (ع):مردم سه گروهند: (1) دانشمندی خدایی، (2) دانش آموزی بر راه رستگاری (3) و پشه های دستخوش باد و طوفان و همیشه سرگردان، که از پی هر جنبنده و هر صدا می روند، و با وزش هر بادی، حرکت می کنند، نه از پرتو دانش، روشنی یافتند، و نه به پناهگاه استواری پناه گرفتند. )     ( programmer : امام علی ع : عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد. )     ( programmer : امام علی (ع):دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد. )     ( programmer : امام علی(ع): در فتنه ها همچون بچه شتر باش که نه پشت دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند )     ( سینا : هزارها سال از هبوط آدم بر سیاره‌ی زمین گذشته است و هنوز نبرد فی ما بین حق و باطل بر پهنه‌ی خاك جریان دارد، اگرچه دیگر دیری است كه شب دیجور ظلم از نیمه گذشته است و فجر اول سر رسیده و صبح نزدیك است. )     ( programmer : فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مه‌شکن لازم است که همان بصیرت است....(مقام معظم رهبری) )     ( سینا : یاران! شتاب كنید ، قافله در راه است . می گویند كه گناهكاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهكاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند )     ( سینا : برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ**اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه) خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده! )     ( فاطمه 1 : ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن صحن نگاه چشم مرا پر ز نور کن +++ چشمم به راه ماند بیا و شبی از این پس‌کوچه‌های خاکی قلبم عبور کن +++ آقا بیا و با قدمی گرم و مهربان قلب خراب و سرد مرا گرم شور کن )     ( سینا : دود می خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ )    
مدیریت پیام ها


اگر این اولین بازدید شما از انجمن یاران منتظراست ، میبایست برای استفاده از کلیه امکانات انجمن عضو شوید و یا اگر عضو انجمن می باشید وارد شوید .


انجمن یاران منتظر » داستان » داستان عاطفی و عاشقانه » داستان/دوست اینترنتی



داستان/دوست اینترنتی

همه چی از چت شروع شد.. از اینترنت ..کاش هیچوقت اونجا نمی رفتم وعاشق نمی شدم و عاشق نمیشدم . اینکه چه جوری آشنا شدیم و چه کارا کردیم مهم نیست … مهم الانه که دارم از دستش میدم . بچه مدرسه ای بودم هنرستانی روزی نبود که پسرای خوش تیپ با ماشینای آن چنانی جلوی در منتظرم نباشن. به هیشکی محل نمیدادم اصلا برام مهم نبود توی یه دنیای دیگه بودم . خیلی از دوستام آرزو داشتن که اون پسرا جای من سمت اونا میرفتن بهم
nhsjhk/n,sj hdkjvkjd


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد

اطلاعات نویسنده
شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۴ ۱۰:۳۰ بعد از ظهر
بانو
rating
شماره عضویت : 1883
حالت :
ارسال ها : 1670
محل سکونت : : خیلیا می دونن کجام...
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 173
دعوت شدگان : 9
اعتبار کاربر : 23379
پسند ها : 1359
حالت من :  ShadOsarhal.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/09.jpg
تشکر شده : 2161


مدال ها:2
کاربران برتر
کاربران برتر
مدال 1 سالگی عضویت
مدال 1 سالگی عضویت

|

همه چی از چت شروع شد.. از اینترنت ..کاش هیچوقت اونجا نمی رفتم وعاشق نمی شدم و

عاشق نمیشدم . اینکه چه

جوری آشنا شدیم و چه کارا کردیم مهم نیست … مهم الانه که دارم از

دستش میدم . بچه مدرسه ای

بودم هنرستانی روزی نبود که پسرای خوش تیپ با ماشینای آن چنانی

جلوی در منتظرم نباشن. به

هیشکی محل نمیدادم اصلا برام مهم نبود توی یه دنیای دیگه بودم . خیلی

از دوستام آرزو داشتن که

اون پسرا جای من سمت اونا میرفتن بهم میگفتن خاک تو سرت، دیگه چی

میخوای از این بهتر؟ ولی من

 

جوابم نه بود و نه… 

 

عشق چت داشتم … اون قدر تو چت مسخره بازی درمی اوردم که تک تک

پسرا میومدن و بهم

پیغام خصوصی میدادن و شماره و … بازم محل نمیدادم میرفتم چت که

بخندم ای کاش پاهام قلم شده

بود و نمیرفتم … چند وقتی بود با یکی چت میکردم پسر خوبی بود یه سال

ازم بزرگتر بود احساس بدی

بهش نداشتم . عکسشم دیده بود یه جورایی ازش خوشم اومده بود. ولی

حتی یه لحظه هم

نمیتونستم به دوستی با کسی فک کنم . بالاخره اون روز لعنتی رسید و

شمارشو داد ازم خواست که

بهش تک بزنم تا به قول خودش با هم آشنا شیم (حرف همیشگی

پسرا) یه هفته بود که شمارش تو

گوشیم بود . دیگه نت نمی یومد دلم تنگ شده بود واسش دل رو زدم به

دریا و یه اس ام اس دادم خیلی

زود شناخت و گفت فلانی هستی و …. ارتباطمون هر لحظه بیشتر میشد.

ولی اسمی از  عشق و

دوس داشتن نبود انگار واسه همدیگه دو تا دوست اجتماعی بودیم

مشکلاتمونو به هم میگفتیم واسه

هم راه حل پیدا میکردیم بدون اینکه همدیگرو ببینیم . یه روز با کلی اصرار و

خواهش منو کشوند سر قرار

و اونجا اعتراف کرد که خیلی وقته دوسم داره و دیگه نمیخواد واسش یه

دوست معمولی باشم . به قول

خودش میخواست عشقش باشم، نفسش باشم، کسی باشم که همه ی

زندگیشو باهام تقسیم

کنه… حس خوبی داشتم حس غرور همراه با یه شادی غیر قابل وصف . یه

ماهی گذشت … احساسشو

به پام می ریخت … قبل از اون هم که من دوست پسری نداشتم کم کم

بهش دل بستم. بعد از یه ماه

که هر روز از دوس داشتنش بهم میگفت، بالاخره به خودم جرات دادم و

اولین دوست دارم رو بهش گفتم . 

بهم زنگ زده بود و از پشت تلفن از خوشحالی داد میزد. گریه میکرد… توی

اتوبان بود. اتوبان هنگام. 

بعدها هروقت با هم از اونجا رد میشدیم، پیاده میشد و اون جایی رو که

اولین بار بهش گفته بودم دوست

دارم و نشونم میداد … چه روزای قشنگی بود بغلش برام همه چیز بود

پناهگاه همه ی بدبختیام . 

همیشه شونه هاش از گریه هام خیس میشد و آرومم میکرد … حرفاش،

محبتاش،… قلبم برای اس ام

اس هاش می تپید . روزی ۲۰۰ تا اس ام اس به هم میدادیم که ۱۹۹ تاش

دوست دارم  عشقم، نفسم،

زندگیم، هستیم و… بود . کاش برگردم عقب برگردم و همه ی گذشتمو

مرور کنم ببینم چی شد … کجا

رو اشتباه رفتم که این شد سرانجامم … اگه روزی ده بار بهش فک کنم به

خدا عین ده با رو گریه می کنم

و اشکم میاد پایینو فقط میگم چرا؟ چی شد؟ چرا یهو رفتی؟؟؟ روزهامون با

محبت میگذشت دنیا برام

رنگی بود عین کارت پستال … دو سالی از دوس داشتن دو طرفمون

میگذشت . هفته ای چهار پنج بار

همو میدیدیم … همه ی تهرانو با هم گشته بودیم. روزای قشنگی بود تا

اینکه اون روز شوم رسید

عصبانی بودم خیلی عصبانی همیشه توی عصبانیت همدیگرو آروم میکردیم

خیلی حالم بد بود. کاش

میتونستم بگم اون روز چم شده بود بهم زنگ زد برای اولین بار نه تنها آرومم

نکرد … نمک به زخمم

پاشید . بهش گفتم با هم حرف نزنیم … هیچ کدوم حالمون خوب نیست. یه

چیزی به هم میگیم فردا

پشیمون میشیم از هم خجالت میکشیم . گفت نه یا الان حرف میزنیم یا

هیچ وقت . خیلی داغون بود

مشکل خودم رو فراموش کردم سعی کردم بفهمم چشه ولی نگفت

هرکاری کردم نگفت . جون خودمو

قسم دادم بازم انگار نه انگار … اونکه اگه یه بار جون خودمو قسم میخوردم

تسلیم میشد، خیلی راحت

گفت الکی قسم نخور … نمیگم. نیم ساعت باهاش حرف زدم فقط تو این

نیم ساعت قربون صدقش

میرفتم ولی نه آروم میشد نه اینکه میگفت چش شده بود . آخر سر کم

آوردم گفتم باشه من قطع میکنم

تا تو آروم شی فردا باهات حرف میزنم. گفت به خدا اگه قطع کنی دیگه نه

من نه تو بازم چیزی نگفتم . از

درون داشتم خورد میشدم نمیدونستم چش بود و اینکه نمیتونستم آرومش

کنم بیشتر عصبیم می کرد

یهو گوشی رو قطع کرد . زنگ زدم Reject کرد … ده بار بیست بار زنگ زدم

هر سری قطع میکرد بعدشم

گوشیشو خاموش کرد . دو سه روز کارم این بود که به خطش زنگ بزنم و

دستگاه مشترک مورد نظر

خاموش است بشنوم . خونشونم توی همون هفته عوض کرده بودن و من

ازش هیچ شماره ای نداشتم

. دیگه گوشیشو روشن نکرد … اشک شده بود خوراک روزانم چشام از گریه

ریز شده بود . موهامو

میریختم توی صورتم تا بابام چشای پف کردمو نبینه و ازم چیزی نپرسه . به

بهانه ی درس خوندن، از ۸

صبح تا ۸ شب مثلا کتابخونه بودم که از زیر نگاه های ریز مامانم فرار کنم . 

هرچی خانوادم بیشتر

میپرسیدن چی شده؟ بیشتر طفره میرفتم و فشار درس و امتحانا رو بهانه

میکردم. یک دقیقه یه بار

شمارشو میگرفتم و باز همون زنه که ازش متنفرم … دستگاه مشترک مورد

نظر خاموش می باشد …. 

کلافه بودم یه ماه گذشته بود و حتی یه بار هم باهام تماس نداشت.

 

 

هیچ مهمونی ای نمیرفتمو فشار درس و دانشگاهو بهانه میکردم روزامو به

امید تلفنش شب میکردم و

شبا هم به امید زنگ زدنش گوشیمو روی ویبره زیر بالشم میذاشتم . هیچ

آدرسی ازش نداشتم هیچ

تلفنی نداشتم گریه میکردم و گریه هر روز براش ایمیل میزدم ولی خبری

نبود انگار آب شده بود رفته بود

زمین . بعد از دو ماه یه روز به خودم نگاه کردم. چشام پف داشت. ۹ کیلو

وزن کم کرده بودم ابروهام پر و

صورتم پر مو شده بود . خواهرم همه چیزو میدونست. یه روز نشست

پیشم و گفت فکر کن مرد تموم

شد . اگه اون یه بار مرد تو داری هر روز خودتو با اون زنده به گور میکنی . 

ولش کن و اون قدر توی اون روزا

باهام حرف زد تا تونستم به زندگی عادیم یه ذره شبیه شم . منو برد

آرایشگاه و اصلاح کردم. بعدشم دو

سه روز رفتیم شمال. سعی کردم توی دریا خودش و خاطراتشو دفن کنم.

هرچی بیشتر به خودم

میگفتم فراموشش میکنم، یه چیزی ته دلم میگفت: کی رو خر میکنی؟

خودتو؟ من همه چی یادمه! با

کلی بدبختی خاطراتشو توی ذهنم کمرنگ کردم. سعی کردم خودمو به

درسم مشغول کنم. یک ماهی

گذشت. یعنی ۳ ماه هیچ خبری ازش نبود تا اینکه یه روز بهم زنگ زد. وقتی

شمارشو دیدم میخواستم

جواب ندم. دیگه قلبم براش نمی تپید. ولی باز یه دردی رو توی قلبم

احساس کردم. خیلی سریع جواب

دادم. خودش بود. همون  عشق اول و آخرم. همون که همه ی زندگیمو فنا

کرده بود… فقط جواب

سوالاشو میدادم. گفت سلام، گفتم سلام. گفت خوبی؟ گفتم ممنون. انگار

یه مهر سکوت روی دهنم

زده بودن. حتی نمیتونستم بپرسم کجا رفتی؟؟ فقط میخواستم صداشو

بشنوم. مطمئن شم که هنوز

زنده است… یه ساعتی پشت تلفن بود. ولی شاید فقط ۵ دقیقشو با هم

حرف زده بودیم. هر دو ساکت

بودیم. بالاخره با هزار زور تونست بگه که خواهش میکنم یه بار بیا همدیگرو

ببینیم. نمیخواستم قبول

کنم. ولی به خودم گفتم برم بهتره. این جوری همیشه به خودم میگم اون

منو ترک کرد. اون فراموشم

کرد. هیچ وقت در اینده به خودم فحش نمیدم که بگم تو نخواستی و غرور

بیجای تو اجازه نداد دوباره با

هم باشین. این شد که قبول کردم و برای فردای اون روز قرار گذاشتیم. 

چقدر عوض شده بود. کسی که

تو عمرش لب به سیگار نزده بود، ماشینش بوی گند سیگار میداد. طوری که

دو سه بار از شدت بو

داشتم بالا میاوردم… به روی خودم نیاوردم. اون روزو یادم نمیره. ۷ ساعت

پیش هم بودیم. ولی بازم مثل

روز قبل فقط نیم ساعتشو حرف زدیم و بقیش به سکوت گذشت. فقط از

گوشه ی چشمم اشکامو پاک

میکردم و اونم تند تند سیگار میکشید. یه هاله ای از ابهام و چیزای گنگ

جلوی رومه که نمیتونم روی

کاغذ بیارم. ولی دوباره خواست که با هم باشیم. خواست جبران کنه.

اعتراف کرده بود که اشتباه کرده.

یه سوء تفاهم الکی اونو به این روز انداخته. ولی بازم نگفت که چرا سه ماه

ترکم کرده بود! دلم

میخواست توی گوشش داد بزنم و خودمو از ماشینش پرت کنم بیرون. بهش

بگم بسته. هرچی با زندگیم

بازی کردی بسته. برو گمشو . برو بمیر. تو برام مردی. تو سه ماه پیش

مردی. ازت متنفرم… دلم

میخواست شالمو در بیارم و اون بیست سی تا موی سفیدی رو که کنار

شقیقم در اومده بود رو نشونش

بدم و بگم این هدیه ی توئه. ولی بازم هیچی نگفتم. ازم خواست هیچ وقت

راجع به این سه ماه ازش

نپرسم و من عین یه بچه ی بی پناهی و گمشده ای که بعد از سالها

مامانش و کس و کارش رو پیدا

میکنه، فقط خودمو انداختم تو بغلش و گریه کردم. اندازه ی سه ماه دلم

میخواست توی بغلش باشم.

شونه های قوی و مردونش تمام بدنم و محاصره کرده بود. با همه ی توانش

منو توی بغلش فشار میداد.

 

حس میکردم هر لخظه استخون هام میشکنه ولی بیشتر خودمو توی بغلش

جا میدادم. دوباره با هم

دوست شدیم. ولی به این شرط که من حق ندارم هیچ وقت بدونم اون سه

ماه چی شده! ۸ ماه از

دوستی دوبارمون میگذره. ۴ ماه اول خیلی خوب بود. ولی باز داره مثل قبل

میشه. کم توجه شده. بی

محبت شده. روزی دو سه دقیقه بیشتر باهام حرف نمیزنه و من روز به روز 

عشقم داره کم و کمتر

میشه. کاش حداقل دلیل این کارشو میفهمیدم.. من دختر احمقی هستم

که عاشقش بودم. بار اول که

ترکم کرد، اجازه دادم که با ماشین از روم رد شه. بار دوم اومد و مطمئن

شد که من هنوز نمردم. من

دوباره این فرصتو بهش دادم که اون نفسای آخرو هم ازم بگیره. هیچ وقت

نفرینش نمیکنم. دارم از

 

دستش میدم . ولی اون قدر احمق و کودنم که هنوزم دوسش دارم… توی

این ۳ سال خیلی بهم هدیه

داده: تنهایی هام، اشکام، عقب موندن از زندگیم، ادامه ندادن کلاس

ورزشی که میرفتم اونم دقیقا وقتی

که مربیم مطمئن بود میتونم قهرمان کشوری رو به دست بیارم، موهای

سفید کنار شقیقم، بی توجه

شدن به درس و دانشگامو… همه هدیه های ارزشمندی اند که عشقم

برای مناسبتای مختلف بهم

 

داده. 

تنها حرف من به تو که  عشق اول و آخرمی اگه یه روز اتفاقی این مطلبو

خوندی: اشکالی نداره، ما هم

 

خدایی داریم!!!
این داستانو خوندم خوشم اومد دلتون خواست بخونید
















4 تشکر شده از کاربر سولماز19 برای ارسال مفید :
سولماز19 , وحید زنجانی , شهید پلارک , حضور 313 ,



  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر


    * پاسخ با بیشترین پسند
  1. پسندها :1 برای اطلاع از پاسخ با بیشترین پسند ،دراین موضوع کلیک کنید

















امضای کاربر : سولماز19


اللهم عجل لولیک الفرج
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان/دوست اینترنتی
یکشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۴ ۰۹:۱۹ قبل از ظهر نمایش پست [1]
مدیر انجمن انجمن دفاع مقدس
rating
شماره عضویت : 1784
حالت :
ارسال ها : 3460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 462
اعتبار کاربر : 72225
پسند ها : 2031
حالت من :  Maghzmotafaker.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (30).jpg
تشکر شده : 2670



بسیار بی مزه وخنک بود


  می پسندم        0 
















امضای کاربر : محمدELE

 
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان/دوست اینترنتی
یکشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۴ ۱۰:۲۷ قبل از ظهر نمایش پست [2]
عضو
rating
شماره عضویت : 1535
حالت :
ارسال ها : 1343
محل سکونت : : زنجان
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 249
اعتبار کاربر : 9930
پسند ها : 507
حالت من :  Movafagh.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (6).jpg
تشکر شده : 1638



نخوندم


  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان/دوست اینترنتی
یکشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۴ ۰۳:۰۱ بعد از ظهر نمایش پست [3]
بانو
rating
شماره عضویت : 1883
حالت :
ارسال ها : 1670
محل سکونت : : خیلیا می دونن کجام...
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 173
دعوت شدگان : 9
اعتبار کاربر : 23379
پسند ها : 1359
حالت من :  ShadOsarhal.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/09.jpg
تشکر شده : 2161



خب نظر ندید
خوبه باز صادقید


  می پسندم        0 
















امضای کاربر : سولماز19


اللهم عجل لولیک الفرج
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان/دوست اینترنتی
یکشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۴ ۰۳:۵۶ بعد از ظهر نمایش پست [4]
عضو
rating
شماره عضویت : 1747
حالت :
ارسال ها : 486
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 214
اعتبار کاربر : 6681
پسند ها : 576
تشکر شده : 523



برای بچه ها ی بی تجربه مفید بود ولی بنظرم از واقعیت دور بود
مثلا این که از 8صبح تا 8شب می رفته کتاب خونه واینکه 7 ساعت با یه پسرهی غریبه بیرون از خونه بوده
واینکه  بزرگ ترین مشکلش این بود که برای خودش یک دلیل منطقی نداشته که چرا نباید با جنس مخالف ارتباط یرقرار کنه واینکه فکر می کنم توی زندگیش خدا هیچ نقشی نداشته که اینقدر راحت با یک پسر غریبه بود و اگه به وصال همدیگه هم می رسیدن بعد از یک مدت از بی اعتمادی باعث از هم پاشیدگی زندگیشون می شد
بهر حال ممنون از اینکه این مطلب رو گذاشتید


  می پسندم        0 
















امضای کاربر : شهید پلارک


امـــــــر به معـــــــــروف این روزها ، فــــــدای آزادی شـــــده ... کسی به فـکر مهدی (عج) نیست ، نبودنش عـــادی شده ...
گزارش پست !


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد


برچسب ها
داستان/دوست ، اینترنتی ،

« هرجاعشق است ثروت وموفقیت هم است | عروسک »

 











انجمن یاران منتظر

چت روم یاران منتظر

چت روم و انجمن مذهبی امام زمان



هم اکنون 05:33 پیش از ظهر