«تنها با وجود تحرکات خداگونه والهی است که انسان میتواند به پلۀ اشرف مخلوقاتیاش پابگذارد»
حجه الاسلام والمسلمین شهید مصطفی ردانیپور
از بین همه قشر که در جبههها حضور داشتند، با میانگینی که گرفته شده روحانیت
بیشترین شهدا را تقدیم نظام کردند و بیشترین حضور را در جبههها داشتند.
روح بلند و آسمانی این شهید در نبردهای سخت خود را نشان میداد.
میآمدند نزد شهید ردانیپور و میگفتند:
آقا مصطفی مهمات نداریم!
آقا مصطفی مهمات تمام شده! چطوری بجنگیم!
آقا مصطفی با دست خالی چطوری جلوی دشمن را بگیریم!
بعد از مدتی که خوب به حرفهای نیروهایش گوش میکرد، سرش را پایین میانداخت
بعد از چند لحظه زیر نور ماه سرش را بلند میکرد و میفرمود:
اگر برای من آمدید بجنگید من چیزی ندارم که به شما بدهم ولی اگر برای خدا آمدید
باید با اینکه هست بسازید!
آقا مصطفی در اوج سختی و کمبودها، آنها را متوجه خدا میکرد.
شهید ردانیپور فرمانده قرارگاه فتح، شهیدی بود که مورد عنایت حضرت زهرا(س) بود.
و همه زندگی آقا مصطفی با اهلبیت(ع) گره خورده بود. و همیشه رضایت آنها را جلب میکرد.
راز خدایی شدن مصطفی را میتوان در زندگی و اعمال او برَرسی کرد.
در زندگی نورانی که از گناه به دور بود. همان گناهانی که امروزه خیلی راحت انجام میشه
و برای مردم، هم عادت شده و هم عادی شده.
اسم شهید ردانی پور همیشه با خاطره عروسیاش عجین شده،
همان عروسی که با دیگر عروسیها متفاوت بود.
چون هدفش رضایت و دعوت اهلبیت(ع) بود نه دعوت شیطان و افرادش.
خاطره شنیدنی عروسی آقا مصطفی از یک بٌعد دیگر باید برَرسی شود که درسی برای امروزمان باشد.
این الگوها راه ظلمانی را نورانی میکنند و راه را به ما نشان میدهند.
چند روز قبل از عروسی، آقا مصطفی کارتهای عروسی را تنظیم میکرد که برای
اهل فامیل و بستگان بفرستد. او با یک ابتکار جدید روشی زیبا را ابداع کرد و با خود گفت:
همانگونه که کارت عروسی برای بستگان میفرستم، چند تا کارت دعوت هم
برای اهلبیت(ع) بفرستم و آنها را هم دعوت کنم...
این شهید عزیز چهارتا از کارتهای عروسی را جدا کرد و بر یکی از آنها
نام مقدس بیبی دوعالم فاطمه زهراء(س) را نوشت و کارت بعدی نام مقدس
مولی امیرالمومنین علی(ع) را ثبت کرد و در کارت بعدی نام مقدس آقا امام رضا(ع) را نوشت
و در کارت آخر هم نام فرماندهاش، آقا صاحب الزمان(عج) را نوشت.
کارتها آماده شد، حالا چطور به دست صاحبانش برساند. چون این شهید والا مقام
در قم زندگی میکرد، تصمیم میگیرد که کارتهای دعوت مربوط به
حضرت علی و امام رضا و حضرت صاحب الزمان (علیهم السلام) را به جمکران ببرد
و در چاه مسجد مقدَس جمکران بیاندازد و کارتی که مختص به مادرسادات فاطمه زهرا(س) بود را
در حرم فاطمه معصومه(س) انداخت.
در شب عروسی، این روحانی دلاور به مهمانان گفته بود: امشب عروسی من نیست.
عروسی من وقتیه که توی خون خودم غلت بزنم.
این دیدگاه کسی است که دنیا را گذرا میشمارد و خود را آماده دیار دیگری میکند.
شب عروسی که تمام شد و همه بستگان رفتند و مراسم عروسی را طبق رضایت اهلبیت(ع)
برگزار کرد. شب در عالم خواب حضرت زهراء(س) را به خواب میبیند، که حضرت زهراء(س)
لباسهایی سفید رنگ پوشیده و خود را معطر کرده و آماده شده که جایی برود.
شهید در عالم خواب از حضرت سوال میکند که: بیبی جان ظاهراً آماده شدید جایی تشریف ببرید؟
حضرت میفرماید: میخواهم به عروسی شما بیایم. شهید از او سوال میکند که،
مگر شما به عروسی ما هم میآیید؟ جواب میدهد که: اگر عروسی شما نیاییم عروسی کی بریم!!!
شما نور چشم ما هستید.
علت رضایت حضرت زهرا از عروسی آقا مصطفی چی بود؟
علتش دوری از گناه بود. با خود نگفت که: یک شب که هزار شب نمیشه!
همون یک شب گناه که انجام میشود مسیر زندگی پاک و نورانی به مسیر ظلمت و گمراهی
مبدل گشته و بجای عنایت اهلبیت(ع) به زندگی، جلب نظر شیطان را میکند. چرا؟
چون در کارت دعوتهایی که ما به دیگران میدهیم عملاً مانع حضور اهلبیت(ع) میشویم.
ما با دعوت آن شخص مطرب و ترانهخوان و رقاص عملاً داریم به حضرت زهراء(س) میگوییم که: حضرت زهرا(س) شما حق ورود به عروسی ما را ندارید.
عملاً جلوی درب تالارهای عروسی پارچهای میزنیم و مینویسیم ورود اهلبیت(ع) ممنوع. چرا؟
چون جناب شیطان و دارودستهاش حسابی، دارند جولان میدهند و همه را به گناه میکشند.
اینجاست که زندگی با مشکلات بعدی مواجه میشود و نور الهی از این زندگی رفته
و جای خود را به ظلمات شیطانی میدهد.
خداوندا همه ما را رهرو شهدایمان قرار دهد. و این الگوهای زیبا را مد نظر جوانان ما قرار دهد.
نسآل الله منازل الشهداء.[1]
___________________________
[1]. به نقل از راوی دفاع مقدَس حاج آقای جوشقانیان