آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
سه شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۴ ۱۲:۰۴ قبل از ظهر
|
|||||
بانو
شماره عضویت :
38
حالت :
ارسال ها :
848
محل سکونت : :
همونجا
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
604
دعوت شدگان :
3
اعتبار کاربر :
5903
پسند ها :
869
تشکر شده : 520
|
دستگيري در مسجد خانوادهي خليل آمدن او به خانه را از صداي موتورش متوجه ميشدند. خواهر شهيد در خاطرهاي ديگر بيان ميكند: خليل بسيار خوش سر و زبان و خوش برخورد بود و بعد از مدتي كار كردن در بازار همه به شخصيت او علاقه مند شده بودند. ضمناً او روحيهاي بسيار جسور و رك گو داشت و از سخن گفتن بر ضد رژيم ترسي نداشت. آن شب وقتي ميخواست به مسجد برود، به من گفت: «مي خواهم بعد از نماز شعري بخوانم.» آن شعر را برايم خواند و من با ترس به او گفتم: «اين شعر بوي خطر مي دهد. مگر از جانت سير شده اي؟» اما او با جرأت هميشگي اش راهي مسجد شد و پس از اتمام نماز، شروع به خواندن شعر كرد، بدون اينكه لحظه اي ترديد به خود راه دهد. ... ما، در خانه منتظر آمدن خليل بوديم. اما آن شب بدون اينكه صداي موتورش بيايد، زنگ در به صدا درآمد. يكي از همسايه ها پيغام آورد كه : «خليل را در مسجد دستگير كردند.» تا صبح هيچ كداممان نخوابيديم و مادر دائم گريه مي كرد. صبح به ملاقاتش رفتيم اما موفق به ديدارش نشديم. ديگر مطمئن شديم كه حداقل شش ماه در زندان باشد. اما فرداي آن شب، خليل با صورتي كبود و خنده اي بر لب به خانه آمد. بعدها فهميديم كه با پا در مياني آيت الله صدوقي و همكاري يكي از مسئولين متدين پاسگاه، او را آزاد كردند. اين آغاز فعاليتهاي جدي و مصمم خليل براي آزادي از اسارت ظلم و جور و تحقق حكومت اسلامي بود.
حضور در سپاه
خليل مرداد سال 58 لباس سبز پاسداري را بر تن كرد و به عضويت سپاه درآمد. با شروع غائله ضد انقلاب در كردستان به آنجا رفت و پس از مدتي مسئول انتظامات منطقه غرب شد.
نامهاي براي پدر
در نوروز سال 1364 دانشآموزان يزدي، نامههايي همراه با هديه براي رزمندگان اسلام فرستاده بودند. يكي از آن البسه ها، نامۀ فرزند خليل بود و در آن نوشته بود: «پدر من چندين سال است كه در كنار شماست و من به پدر عزيزم كه پاسدار شجاع و فداكار است، افتخار مي كنم.» يكي از رزمندگان كه اين نامه به دستش رسيده بود، نامه را به خليل ميدهد و او از روحيهي بالاي فرزندش خوشحال ميشود. آخرين خداحافظي همسر شهيد مي گويد: آخرين باري كه به مرخصي آمده بود، حس و حال غريبي داشت. موقع رفتن از زير قرآن رد شد. قرآن را بوسيد و چند قدم كه رفت، يك آن، دوباره برگشت. اشك در چشمان مردانه اش مي درخشيد. بي مقدمه گفت: «من ديگر شما را نمي بينم!» دلم شكست، گفتم: «چرا دم رفتن اين حرف را مي زني؟ بچه ها ناراحت مي شوند.» انگار چيزي به يادش آورده باشم، دست در جيب كرد و تسبيحش را درآورد و داد به پسر بزرگم و گفت: «از اين تسبيح خوب مراقبت كن، يادگار پدرت است.» آن هنگام اشك هاي خليل را به وضوح مي ديدم و خودم هم اشك مي ريختم. درست هفته بعد در همان روز، خبر شهادتش را آوردند. تا مدتي چيزي نمي فهميدم، اما وقتي به مادر ايشان فكر كردم، غم او را بيشتر درك كردم. غمي كه تاب دوري از فرزند را ربود و پس از 22 روز مادر را به خليل پيوند داد.
خليل كه متولد يكي از روستاهاي يزد بود در عمليات كربلاي 5 آسماني شد.
ویرایش موضوع توسط : ملیسا70
در تاریخ : سه شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۴ ۱۲:۰۷ قبل از ظهر می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|