آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
جمعه ۲۸ فروردین ۱۳۹۴ ۱۲:۵۱ بعد از ظهر
|
|||||||
عضو
شماره عضویت :
748
حالت :
ارسال ها :
1081
محل سکونت : :
حومه اصفهان؟؟؟؟
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
434
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
6220
پسند ها :
696
تشکر شده : 432
|
مهندس که نباید تو خونه کار کنه!
وقتی اومد خونه دیگه نمی ذاشت من کار کنم. زهرا رو میذاشت روی پاهاش و با دست به پسرمون غذا می داد. می گفتم: «یکی از بچه ها رو بده به من»؛ با مهربونی می گفت: «نه، شما از صبح تا حالا به اندازه کافی زحمت کشیدی». مهمون هم که می اومد، پذیرایی با خودش بود. دوستاش به شوخی می گفتند: «مهندس که نباید تو خونه کار کنه!» می گفت: «من که از حضرت علی علیه السلام بالاتر نیستم. مگه به حضرت زهرا سلام الله علیها کمک نمی کردند؟» شهید حسن آقاسی زاده قالی می بافت به چه قشنگی؛ ولی درآمدش را برای خودش خرج نمی کرد. هرچی از این راه در می آورد یا برای دختران فقیر جهیزیه می خرید و یا برای بچه ها قلم و دفتر. حتی جهیزیه خودش رو هم داد به یک دختر دم بخت؛ البته با اجازه من. یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم. روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار. ازش پرسیدم: «چرا شب عیدی لباستو در آوردی؟» گفت: «وقتی پیش بچه ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر می کردم نکنه یکی از بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره... دیگه نمی پوشمش!». شهیده طیبه واعظی دهنوی تولد: 1336 شهادت: 1356 علت شهادت: به دست ساواک
دختر دوست داری یا پسر؟
وقتی «ابراهیم» با اون همگی خستگی، برام سنگ تموم گذاشت! چرا این مرد عصبانی نمی شود!؟ صبح زود حمید می خواست بره بیرون. براش تخم مرغ آب پز کرده بودم. وقتی رفتم از روی گاز بردارم احسان اومده بود پشت سرم وایساده بود. همین که برداشتم آب جوش ریخت پشت گردنش. هم عصبانی بودم که اومده تو آشپزخونه. هم ترسیده بودم که نکنه طوریش بشه. حمید سریع خودشو رسوند توی آشپزخونه و با خونسردی بهم گفت: «آروم باش. تا تو آروم نشی بچه رو نمی برم دکتر». این قدر با نرمی و خونسردی باهام حرف زد تا آروم شدم. یه هفته تموم می بردش دکتر. بهم می گفتم: «دیدی خودتو بی خود ناراحت کردی، دیدی بچه خوب شد». شهید حمید باکری
خستگی برای همسرم معنی نداره!
همین قدر که شوهرم منو درک می کنه، برام کافیه...
این «تاس کباب» که این قدر تعریف کردن نداره!
وقتی «صیاد» در آشپزخانه را به روی همسرش بست!
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
شهیدان در خانه این گونه بودند
پنجشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۲:۱۱ بعد از ظهر
[1]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
748
حالت :
ارسال ها :
1081
محل سکونت : :
حومه اصفهان؟؟؟؟
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
434
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
6220
پسند ها :
696
تشکر شده : 432
|
اصلا تقصیر عباس نبود!
یه روز که خسته از محل کار به منزل برگشم دیدم بچه ها دعواشون شده و صداشون تا دم در خونه. با عصبانیت وارد خونه شدم تا ازعباس گلایه کنم. دیدم داره نماز می خونه. نمازش که تموم شد حسابی ازش گله کردم که چرا شما خونه بودی و بچه ها این قدر شلوغ می کردند؟ عباس هم با مظلومیت خاصی عذر خواهی کرد. بعد که آروم شدم فهمیدم چقدر تند باهاش حرف زدم. اصلا عباس مقصر نبود. نماز می خوند و بچه ها از همین فرصت استفاده کرده بودند. فقط به این فکر می کردم که چقدر بزرگوارانه باهام برخورد کرد. شهید عباس بابایی می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
شهیدان در خانه این گونه بودند
پنجشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۲:۲۵ بعد از ظهر
[2]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
1353
حالت :
ارسال ها :
272
محل سکونت : :
ایران_خمین
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
132
دعوت شدگان :
3
اعتبار کاربر :
2589
پسند ها :
156
تشکر شده : 232
|
ممنون خیلی زیبا بود ان شاء الله یاد بگیریم دسته جمعی
می پسندم 0
|
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
شهیدان ، در ، خانه ، این ، گونه ، بودند ، |
|