یک روز چنگیز و درباریانش برای شکار به جنگل رفتند.
هوا خیلی گرم بود و تشنگی داشت چنگیز و یارانش را از پا در میاورد
بعد از ساعتها جستجو جویبار کوچکی دیدند.
چنگیز شاهین شکاریش را به زمین گذاشت و جام طلایی را به جویبار زد
و خواست آب بنوشداما شاهین به جام زد و آب بروی زمین ریخت
برای بار دوم هم همین اتفاق افتاد چنگیز عصبانی شد و گفت:
اگر جلو شاهین را نگیرم درباریان خواهند گفت چنگیز جهانگشا نمیتواند
از پس یک شاهین بر آید . پس اینار با شمشیر ضربه ای به شاهین زد .
پس از مرگ شاهین چنگیز مسیر آب را دنبال کرد... و دید که ماری بسیار سمی
در آب مرده و آب مسموم است .او از کشتن شاهین بسیار متاثر شد
مجسمه ای طلایی از شاهین ساخت..
بر یکی از بالهایش نوشتند: "یک دوست همیشه دوست شماست حتی اگر کارهایش شما را برنجاند."
و بر بال دیگرش نوشتند " هر عملی که از روی خشم باشد محکوم به شکست است."
خدایا کمک کن... دیرتر برنجیم .. زودتر ببخشیم ... کمتر قضاوت کنیم و بیشتر فرصت دهیم..