امام موسیبنجعفر (ع) یقیناً یک دورانی را در خفا زندگی میکرده. اصلاً زندگی زیرزمینی که معلوم نبوده کجاست که در آن زمان، خلیفهی وقت افراد را میخواست، از آنها تحقیق میکرد که موسیبنجعفر(ع) را شما ندیدید، نمیدانید کجاست؟ و آنها اظهار میکردند، که نه حتی یکی از افراد را آنطور که در روایت هست موسیبنجعفر(ع) به او گفتند که تو را خواهند خواست. از من، راجع به من از تو سؤال خواهند کرد که تو کجا دیدی موسیبنجعفر(ع) را، به کلی منکر بشو، بگو من ندیدم؛ همینجور هم شد. زندانش کردند، بردند برای اینکه از او بپرسند موسیبنجعفر(ع) کجاست. شما ببینید زندگی یک انسان اینجوری، زندگی کیست.
یک آدمی که فقط مسأله میگوید، معارف اسلامی بیان میکند، هیچ کاری به کار حکومت ندارد، مبارزهی سیاسی نمیکند که زیر چنین فشارهایی قرار نمیگیرد.
حتی در یک روایتی من دیدم که موسیبنجعفر علیهالسّلام در حال فرار و در حال اختفاء در دهات شام میگشته «وقع موسیبنجعفر فی بعض قری الشام حارباً متنکراً فوقع فی غار» که توی حدیث هست،
روایت هست. که موسیبنجعفر (ع)مدتی اصلاً در مدینه نبوده در روستاهای شام تحت تعقیب دستگاههای حاکمِ وقت و مورد تجسس جاسوسها، از این دِه به آن ده،از آن ده به آن ده، با لباس مبدل و ناشناش
در یک غاری حضرت به یک غاری میرسند و در آن غار وارد میشوند و یک فرد نصرانی در آنجا است. حضرت با او بحث میکنند، در همان وقت هم از وظیفه و تکلیف الهی خودشان که تبیین حقیقت هست، غافل نیستند با آن نصرانی صحبت میکنند و نصرانی را مسلمان میکنند. این زندگی پرماجرای موسیبنجعفر (ع)یک چنین زندگی است که شما ببینید این زندگی چقدر زندگی پرشور و پرهیجانی است.
ما امروز نگاه میکنیم موسیبنجعفر(ع)، خیال میکنیم یک آقای مظلوم بی سر و صدای سر به زیری در مدینه بود و رفتند مأمورین این را کشیدند آوردند در بغداد، یا در کوفه، در فلان جا، در بصره زندانی کردند، بعد هم مسموم کردند، از دنیا رفت، همین و بس، قضیه این نبود. قضیه یک مبارزهی طولانی، یک مبارزهی تشکیلاتی، یک مبارزهای با داشتن افراد زیاد در تمام آفاق اسلامی موسیبن جعفر (ع)کسانی داشت که به او علاقهمند بودند. آن وقتی که پسر عمو، پسر برادر ناخلف موسیبنجعفر (ع)که جزو افراد وابستهی به دستگاه بود دربارهی موسیبنجعفر (ع)با هارون حرف میزد، تعبیرش این بود که «خلیفتان یجبی الیه ما الخراج» گفت: هارون تو خیال نکن فقط تو هستی که خلیفه در روی زمین هستی در جامعهی اسلامی و مردم به تو خراج میدهند، مالیات میدهند. دو تا خلیفه هست؛ یکی تویی، یکی موسیبنجعفر. به تو هم مردم مالیات میدهند، پول میدهند، به موسیبنجعفر هم مالیات میدهند، پول میدهند و این یک واقعیت بود. او از روی خباثت میگفت؛ او میخواهد سعایت کند. اما یک واقعیت بود، از تمام اقطار اسلامی کسانی بودند که با موسیبنجعفر(ع) ارتباط داشتند. منتها این ارتباطات در حدی نبود که موسیبنجعفر (ع) بتوانند به یک حرکت مبارزهی مسلحانهی آشکاری دست بزنند.