انجمن یاران منتظر

ختم قرآن



آخرین ارسال ها
لیست برنامه ختم قرآن یاران منتظر ..:||:.. پروژه کرونا(COVID 19) ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین امسال اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. تا حالا به لحظه تحویل سال 1450 فکر کردید!!؟؟ ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین سال 1395 اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. اگر بفهمید بیشتر از یک هفته دیگر زنده نیستید، چی کار می کنید؟! ..:||:.. **متن روز پدر و روز مرد** ..:||:.. الان چتونه؟ ..:||:.. 🔻هدیه‌ تحقیرآمیز کِندی ..:||:.. ღ ღ ღتبریک ازدواج به دوست خوبم هستی2013 جان عزیز ღ ღ ღ ..:||:..

نوار پیام ها
( یسنا : ▪️خــداحافظ مُــــحَرَّم 😭 نمى دانم سال دیگر دوباره تو را خواهم دید یا نه؟!... 🖤اما اگر وزیدى و از سَرِ کوى من گذشتى، سلامَم را به اربابم برسان... ◾️ بگو همیشه برایَت مشکى به تَن مى کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود!... ◾️بگو گرچه جوانى مى کرد، اما به سَرِ سوزنى ارادتش هم که شده، تو را از تَهِ دل دوست داشت... ◼️با چاى روضه تو و نذری ات، صفا مى کرد و سَرَش درد مى کرد براى نوکرى... 🏴 مُحَرَّم جان؛ تو را به خدا مى سپارم... و دلم شور مى زند براى \"صَفر\"ى که دارد از \"سَفَر\" مى رسد... # )     ( سینا : حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها): «ما جَعَلَ اللّه ُ بَعدَ غَدیرِخُمٍّ مِن حُجَّةٍ و لاعُذرٍ؛ خداوند پس از غدیرخم برای کسی حجّت و عذری باقی نگذاشت.» «دلائل الإمامَه، ص 122» )     ( فاطمه 1 : ای روح دو صد مسیح محتاج دَمَت زهرایی و خورشید غبار قدمت کی گفته که تو حرم نداری بانو؟ ای وسعت دل‌های شکسته، حَرَمت. (شهادت حضرت زهرا تسلیت باد) )     ( programmer : امام علی (ع):مردم سه گروهند: (1) دانشمندی خدایی، (2) دانش آموزی بر راه رستگاری (3) و پشه های دستخوش باد و طوفان و همیشه سرگردان، که از پی هر جنبنده و هر صدا می روند، و با وزش هر بادی، حرکت می کنند، نه از پرتو دانش، روشنی یافتند، و نه به پناهگاه استواری پناه گرفتند. )     ( programmer : امام علی ع : عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد. )     ( programmer : امام علی (ع):دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد. )     ( programmer : امام علی(ع): در فتنه ها همچون بچه شتر باش که نه پشت دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند )     ( سینا : هزارها سال از هبوط آدم بر سیاره‌ی زمین گذشته است و هنوز نبرد فی ما بین حق و باطل بر پهنه‌ی خاك جریان دارد، اگرچه دیگر دیری است كه شب دیجور ظلم از نیمه گذشته است و فجر اول سر رسیده و صبح نزدیك است. )     ( programmer : فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مه‌شکن لازم است که همان بصیرت است....(مقام معظم رهبری) )     ( سینا : یاران! شتاب كنید ، قافله در راه است . می گویند كه گناهكاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهكاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند )     ( سینا : برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ**اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه) خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده! )     ( فاطمه 1 : ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن صحن نگاه چشم مرا پر ز نور کن +++ چشمم به راه ماند بیا و شبی از این پس‌کوچه‌های خاکی قلبم عبور کن +++ آقا بیا و با قدمی گرم و مهربان قلب خراب و سرد مرا گرم شور کن )     ( سینا : دود می خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ )    
مدیریت پیام ها


اگر این اولین بازدید شما از انجمن یاران منتظراست ، میبایست برای استفاده از کلیه امکانات انجمن عضو شوید و یا اگر عضو انجمن می باشید وارد شوید .


انجمن یاران منتظر » مذهبی و دینی » مطالب متفرقه مذهبی » ~≈٭ خاطرات و تجربیات امربه معروف و نهی از منکر ٭≈~ شما هم شرکت کنید...



~≈٭ خاطرات و تجربیات امربه معروف و نهی از منکر ٭≈~ شما هم شرکت کنید...

در این پست قصد داریم خاطرات و تجربیات از واجب فراموش شده (امر به معروف و نهی از منکر) رو قرار بدهیم. خاطراتی که من قرار میدم از سایت "جنبش دانشجویی حیا" هست. شما هم اگر خاطره ای دارید حتما اینجا بنویسید  ممنون و سپاسگذار از همگی  
~≈٭ ohxvhj , j[vfdhj hlvfi luv,t , kid hc lk;v ٭≈~ alh il av;j ;kdn...


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد

اطلاعات نویسنده
پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۹:۵۹ بعد از ظهر
بانو
rating
شماره عضویت : 1310
حالت :
ارسال ها : 3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 431
دعوت شدگان : 2
اعتبار کاربر : 74079
پسند ها : 5100
حالت من :  Sepasgozar.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (2).gif
تشکر شده : 6163


مدال ها:6
مدال 1 سالگی عضویت
مدال 1 سالگی عضویت
کاربر با ارزش
کاربر با ارزش
اسپانسر برتر
اسپانسر برتر
ستارهء انجمن
ستارهء انجمن
مدال پیشرفت
مدال پیشرفت
کاربران برتر
کاربران برتر

|





در این پست قصد داریم خاطرات و تجربیات از واجب فراموش شده (امر به معروف و نهی از منکر) رو قرار بدهیم.
خاطراتی که من قرار میدم از سایت "جنبش دانشجویی حیا" هست.
شما هم اگر خاطره ای دارید حتما اینجا بنویسید 
ممنون و سپاسگذار از همگی

 















9 تشکر شده از کاربر بانوی آفتاب برای ارسال مفید :
غم هجران , محمدELE , حریم قدس , عقیق , روزهای سخت 01 , ye adam , عباس خادم , الما , آقا حسین ,



  می پسندم 6     0  6 
 
 
تعداد پسند های ( 6 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر


    * پاسخ با بیشترین پسند
  1. پسندها :5 برای اطلاع از پاسخ با بیشترین پسند ،دراین موضوع کلیک کنید
  2. پسندها :4 برای اطلاع از پاسخ با بیشترین پسند ،دراین موضوع کلیک کنید
  3. پسندها :3 برای اطلاع از پاسخ با بیشترین پسند ،دراین موضوع کلیک کنید
  4. پسندها :2 برای اطلاع از پاسخ با بیشترین پسند ،دراین موضوع کلیک کنید
  5. پسندها :2 برای اطلاع از پاسخ با بیشترین پسند ،دراین موضوع کلیک کنید

















امضای کاربر : بانوی آفتاب

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
~≈٭ خاطرات و تجربیات امربه معروف و نهی از منکر ٭≈~ شما هم شرکت کنید...
پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۱۰:۰۲ بعد از ظهر نمایش پست [1]
بانو
rating
شماره عضویت : 1310
حالت :
ارسال ها : 3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 431
دعوت شدگان : 2
اعتبار کاربر : 74079
پسند ها : 5100
حالت من :  Sepasgozar.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (2).gif
تشکر شده : 6163



بسم الله الرحمن الرحیم

شکسته شدن قبح گناه


با تشکر از خانم «مریم»: چند روز پیش در کلاس نشسته بودیم و ساعت درسی تمام شد . نماینده گفت که رئیس دانشگاه قرار است صحبتی با دانشجویان داشته باشد پس همگی به کلاس 3 بروید که بزرگتر است . خلاصه راه افتادیم و رفتیم. درون کلاس نشسته بودیم و تقریبا کمتر از نصف کلاس پر شد.

پسر و دختری که می دانستیم با هم دوست هستند و همکلاسی ما بودند هم آنجا بودند . در طول این دو سه سال همه از این قضیه خبر داشتند ولی هیچ کس از جمله من تذکر نمی دادیم . اماگاهی با اخم کردن و روش های غیر زبانی کار می کردم اما اثر نداشت و همین باعث شده بود قبح گناه شکسته شود .

سرم را برگرداندم و در کمال ناباوری دیدم که پسر از پشت صندلی سرش را کنار گردن و نزدیک قفسه سینه دختر خم کرده و در حال حرف زدن هستند . قبلا هم از این رفتارها دیده بودم ولی نه به این شدت . آن لحظه احساس کردم اگر حرفی نزنم مسلمان نیستم و نمازهایم قبول نیست . به دوستشان که در کنار آنها بود با ناراحتی گفتم که لطف کنید
به دوستتان بگویید که دست بردارند و کارشان خیلی زشت است . ایشان گفتند حتما.

دوستانم که آنها هم محجبه بودند حرص خوردن مرا دیدند و گفتند کارت اشتباه بود ، خودت را درگیر نکن و از این حرفها . خیلی عصبانی بودم . تا شب فکر می کردم که کارم اشتباه بود یا نه . هفته بعد که سر کلاس آمدم دیدم که به همدیگر نزدیک نمی شوند و مراعات می کنند.خیلی خوشحال شدم.


  می پسندم 4     0  4 
 
 
تعداد پسند های ( 4 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : بانوی آفتاب

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
~≈٭ خاطرات و تجربیات امربه معروف و نهی از منکر ٭≈~ شما هم شرکت کنید...
پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۱۰:۰۶ بعد از ظهر نمایش پست [2]
بانو
rating
شماره عضویت : 1310
حالت :
ارسال ها : 3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 431
دعوت شدگان : 2
اعتبار کاربر : 74079
پسند ها : 5100
حالت من :  Sepasgozar.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (2).gif
تشکر شده : 6163



 
 
بسم الله الرحمن الرحیم

نهی از منکر؛ بلند و در سکوت مترو‎

 



با تشکر از آقای «مرتضی »:سعید و دانیال قرار بود ایستگاه دروازه دولت سوار شوند، آخر امروز پنجشنبه بود و مقصد بهشت زهراس. مسیر من از اولین ایستگاه مترو بود. تا دلتون بخواد صندلی خالی داشت. یک واگن مانده به واگن ویژه‌ی بانوان نشستم تا بعدا خواستم به سعید آدرس بدهم راحت پیدا کنند. شاید نصف صندلی‌ها در همان ایستگاه اول پر شد. قطار راه افتاد. من هم با خیال راحت هندزفری گوشی خود را درآوردم و شروع کردم به گوش دادن.‌ ناگهان....

با دیدن صحنه‌ی عجیبی شوکه شدم؛ هندزفری را درآوردم چاره‌ای بیاندیشم‌؛ بعد از کمی فکر با خود گفتم: «اول ببین این جزء منکرات محسوب می‌شود یا نه؟» حکمی که مستقیماً‌ این عمل را نهی کند خاطرم نبود؛ حتماً کنجکاو شده‌اید مگر چه چیزی دیده بودم؟ صبر داشته باشید خواهم گفت؛ به این نتیجه رسیدم که «فکر نکنم کسی با دیدن این صحنه تحریک شود... آری تحریک نمی‌شود...» لذا هندزفری را دوباره در گوش‌هایم فرو کردم؛

ولی دلم آرام نگرفت؛ هندزفری را درآوردم؛ دوباره فکر کردم. به گمانم این مسافران روبرویی فکر کرده‌اند دارم «هندزفری بازی» می‌کنم! بعد از کمی فکر دوباره به نتیجه‌ای نرسیدم راستش را بخواهید شاید هم به دنبال توجیه بودم آخر موقعیتش سخت بود؛ دومین ایستگاه رد شده بود و صندلی‌ها در حال پر شدن بودند؛ وسط هم خالی؛ سکوت مطلق؛ مورد مورد نظر، ردیف روبروی من منتها در سری صندلی‌های بعدی بود، اگر می‌خواستم بروم و جلویش و آرام نهی کنم همه متوجه می‌شدند؛ شاید هم فکر می‌کردند مزاحم هستم؛ و اگر او برخورد بدی می‌کرد، ضایع بود دیگر!

بلند گفتن هم که رویم نمی‌شد... تازه مورد هم ازآن موردهایی بود که تابلو خفن می‌زد که احتمال پند گرفتنش از تذکر ملایم اندکی پایین بود. اگر تذکری هم می‌دادم باید محکم و از موضع قدرت و طلبکارانه و هم‌چنین آمرانه می‌دادم. هیچ‌چی دیگر؛ دوباره هندزفری را گذاشتم توی گوشم... ناگهان....

چیزی یادم آمد، که در معرض دید نامحرمان قرار گرفتن زن با آرایش جایز نیست؛ خب آرایش کردن که جای خود را دارد؛ آن هم آرایش مقابل یک آینه و با ابزاری خاص که متاسفانه اسمش را بلد نیستم اما شبیه برس بود و بر روی پلک‌ها!‌ حدس زدم کار حساس و ظریفی باشد آخر کنار دستیش خیلی دقیق شده بود! این دفعه که دیگر تشخیص داده‌ بودم نهی از منکر تکلیف هست نتوانستم بی تفاوت باشم؛ قید مسافران روبرویی را هم زدم و هندزفری را باز برداشتم و خیلی بلند البته نه گویی فریادگونه! طوری که صدایم در سکوت مترو که هنوز هم هیچ مسافر ایستاده‌ای ندارد پیچید –آخر ترسیدم آرام بگویم و مورد متوجه نشود خب ضایع بود دیگر!- «ببخشید خانم! زشته؛ تو مترو آرایش نمی‌کنن که»....

حدس بزنید چی شد؟ برق‌ها خاموش شد؟ نه هنوز قطار به پیچ نرسیده بود؛ از من تشکر کرد؟ نه شاید بعداً‌ بکند! گفت به تو ربطی ندارد؟ نه نگفت دلیلش را نمی‌دانم! چیزی نگفت، سریع دست‌پاچه شد و وسایلش را گذاشت داخل کیفش... من فکر کردم مثل اکثر نهی از منکرها، بقیه‌ی مردم نقش تماشاچی را خواهند داشت و قائله خوابیده باشد... ولی ناگهان.....

چند لحظه بعد یکی از پسرانی که روبروی آن خانم نشسته بودند گفت: «راس میگه دیگه .... (این قسمتش یادم نیست)» خانم که شاید الان بیشتر احساس تنهایی کرده باشد گفت خب شما نیگا نکنین... من گفتم «یعنی چی نیگا نکین» (البته جملات بهتری هم می‌توانستم بگویم بماند ایشالا دفعه‌ی بعد!) یکی دیگه از این سمت که می‌خواست این ایستگاه پیاده شود در حال ایستاده روبروی در خروجی بلند روبه اون خانم گفت:‌«پاشو برو عقب بشین» و اون خانم رفت واگن عقبی (ویژه بانوان) و از دیده‌ها محو شد.... هندزفری را گوشم گذاشتم... رسیده بود به آیه‌ی «و وجد عائلا فاغنی (سوره ضحی آیه8)» با آن لحن دلنشین استاد منشاوی، آرامشی داشت بس عجیب....



ویرایش ارسال توسط : بانوی آفتاب
در تاریخ : پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۱۰:۰۸ بعد از ظهر



  می پسندم 2     0  2 
 
 
تعداد پسند های ( 2 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : بانوی آفتاب

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
~≈٭ خاطرات و تجربیات امربه معروف و نهی از منکر ٭≈~ شما هم شرکت کنید...
پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۱۰:۱۰ بعد از ظهر نمایش پست [3]
بانو
rating
شماره عضویت : 1310
حالت :
ارسال ها : 3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 431
دعوت شدگان : 2
اعتبار کاربر : 74079
پسند ها : 5100
حالت من :  Sepasgozar.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (2).gif
تشکر شده : 6163



بسم الله الرحمن الرحیم

کلیــپس مرتفع !!

با تشکر از خانم «یاس علی»: سوار سرویس دانشگاه شدم و روی یکی از صندلی ها نشستم. ظهر بود و سرویس تقریبا خلوت بود. همینطور که منتظر راه افتادن سرویس بودم یه دفعه چشمم به یه دختر خانومی خورد که خدایش نمی دونستم باید بخندم، تعجب کنم، چی کار کنم!!!
شاید باورتون نشه، ولی دقیقا ارتفاع سرش به وسیله یه کلیپس 2 تا حتی شاید 3 برابر شده بود!! اصلا از تعجب میخکوب شدم روی این خانوم!

اومد جلوی من نشست. دانشجوهای توی سرویس هم مثل من تعجب کرده بودند هم دختر و هم پسر... خودش هم این نگاه ها را حس کرده بود و من هم برخی نگاه های تمسخر آمیز را بهش دیده بودم... اتوبوس خیلی خلوت بود هر صدایی قابل شنیدن بود. بنده خدا هر پچ پچی از پشت سرش میشنید برمی گشت نگاه می کرد و من احساس کردم نگران بود کسی مسخرش نکنه!! اینقدر این ارتفاع کلیپسش زیاد بود که مشخص بود مقنعش را به زور سر کرده و براش تنگ شده بود... من نمی دونم چه اجباری بود در استفاده از این کلیپس!!

خلاصه من یکی که کمی دلم براش سوخت، شاید موهاش زیاد بیرون نبود، یعنی اگه بقیه دانشجوها را حساب می کردیم این جز دسته خوب ها بود ولی خب با این کلیپسش...!!

خلاصه نمی دونستم چطوری بهش باید بگم، چون اتوبوس هم خلوت و آروم بود مسلما اگه حرفی می زدم بقیه متوجه می شدند. و ایشون هم با توجه به رفتارش معلوم بود که خیلی حساسه روی اینکه بقیه چی دربارش فکر می کنند.

خلاصه تصمیم گرفتم از روش نامه استفاده کنم. یه کاغذ در آوردم و روش نوشتم: سلام دوست عزیز... من چون نگاه های تمسخر آمیز دیگران را بهت دیدم و ناراحت شدم، خواستم بهتون بگم که این کلیپسی که زدید اصلا مناسب شأن شما نیست. موفق باشید. (یه همچین چیزی بود، زیاد یادم نیست!!)
نگهش داشتم وقتی خواست پیاده بشه بهش بدم. دانشکدشون قبل از دانشکده ما بود و وقتی داشت پیاده می شد صداش زدم و نامه را بهش دادم.
مطمئنم دیگه هیچوقت از اون کلیپس استفاده نمی کنه...!!!


  می پسندم 5     0  5 
 
 
تعداد پسند های ( 5 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : بانوی آفتاب

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
~≈٭ خاطرات و تجربیات امربه معروف و نهی از منکر ٭≈~ شما هم شرکت کنید...
پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۱۰:۳۳ بعد از ظهر نمایش پست [4]
مدیر انجمن چهارده معصوم
rating
شماره عضویت : 4
حالت :
ارسال ها : 568
محل سکونت : : استان قزوین(مینودر) محضر خدا
جنسیت :
تاریخ تولد : 1-9-1975
تعداد بازدیدکنندگان : 518
دعوت شدگان : 5
اعتبار کاربر : 6949
پسند ها : 622
حالت من :  Bachemosbat.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (13).jpg
تشکر شده : 376



کنار خیابان پارک کرده بودم منتظر خانمم بودم که رفته بود از بازارچه خرید کنه
جای پارک درست حسابی نبود که ماشین را ول کنم خودمم برا خرید برم ناچار شدم چند دقیقه
تو ماشین بشینم تا برگرده چشمم به راه بود که کی میاد تا زود راه بیفتم .
چشمم افتاد به یه دختر خانم نوجوان که ازعرض خیابان رد میشد و به طرف من میومد
مانتویی بود روسریشم زیاد کارایی نداشت چند سانتی بیشتر از پشت سرش را نپوشونده بود
داشت از سرش میوفتاد .
برا من اسون بود به کسی که هم سن بچمه تذکر بدم .
سرمو از شیشه ماشین یکم بیرون آوردم برگشتم (در حالیکه داشتم به روسریش اشاره میکردم سریع تا فاصله بگیره ازم ) بهش گفتم
خانم خانم روسریتون داره میوفته !!!!!
چنان جدی و با تعجب بهش گفتم  که سریع روسریش را درست کرد
و یه سری تکون داد برا تشکر من گمان خوب بهش بردم لا اقل اینطور وانمود کردم 
چه میدونم شاید واقعا خبر نداشت که روسریش داره میفته .
گمان نیک بهترجواب میده .



  می پسندم 3     0  3 
 
 
تعداد پسند های ( 3 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : غم هجران
الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عين ابداً

خدايا مرا (به اندازه ) چشم بر هم زدنی به خودم وا مگذار
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
~≈٭ خاطرات و تجربیات امربه معروف و نهی از منکر ٭≈~ شما هم شرکت کنید...
جمعه ۱ خرداد ۱۳۹۴ ۱۰:۳۴ قبل از ظهر نمایش پست [5]
بانو
rating
شماره عضویت : 1310
حالت :
ارسال ها : 3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 431
دعوت شدگان : 2
اعتبار کاربر : 74079
پسند ها : 5100
حالت من :  Sepasgozar.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (2).gif
تشکر شده : 6163



خانواده شهدایی؟؟

*
خانم « غزاله» این خاطره رو تعریف میکنند

 

سلام

من دیروز تو یه همایش شرکت کردم. بغل دستیم ازم پرسید:

- شما همیشه چادر میپوشی؟

- آره

- با اجبار بوده؟

- نه! اتفاقا اصلا! فقط به خواست خودم بوده!

- آهان! آخه گفتم شاید خانواده شهدا هستی؟

- چطور مگه؟!

- آخه حجاب فقط مال خانواده شهداست!

- خندیدم، گفتم: نه اینطور نیست!

- بابام خیلی دوست داره من محجبه باشم و مخصوصا چادر بپوشم! اما من قبول ندارم! من هر جوری که راحتم می پوشم! به نظرم همه محرم هستن مگه این که خلافش ثابت بشه!

- گفتم: قرآن اینجوری ثابت می کنه! تو قرآن میگه همه نامحرم هستن مگه اینکه خلافش ثابت بشه! و خلافشو ثابت کرده و دقیقا تو قرآن اسامی محارم رو ذکر کرده! یعنی بقیه نامحرمن!

موند چی بگه و خندید! جوابی نداشت بگه!

- گفتم: حالا اگه چادر سختته، می تونی محجبه بشی که هم واسه خودت خوبه و هم دل باباتو شاد کردی!

- گفت: تو خانواده ما هیچکی محجبه نیست آخه!

خندیدیم و بحث تمام شد! امیدوارم رو اثبات قرآنی فکر کنه! و محجبه بشه! اما من که چشمم آب نمی خوره اینجور آدمی که تو خانواده بی اعتقاد به حجاب بزرگ شده؛ با این حرفا محجبه بشه چه برسه به چادری! اما من که وظیفه ام رو انجام دادم!

 


ویرایش ارسال توسط : بانوی آفتاب
در تاریخ : جمعه ۱ خرداد ۱۳۹۴ ۱۰:۳۸ قبل از ظهر



  می پسندم 2     0  2 
 
 
تعداد پسند های ( 2 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : بانوی آفتاب

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
~≈٭ خاطرات و تجربیات امربه معروف و نهی از منکر ٭≈~ شما هم شرکت کنید...
شنبه ۲ خرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۲۲ بعد از ظهر نمایش پست [6]
بانو
rating
شماره عضویت : 1310
حالت :
ارسال ها : 3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 431
دعوت شدگان : 2
اعتبار کاربر : 74079
پسند ها : 5100
حالت من :  Sepasgozar.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (2).gif
تشکر شده : 6163



آب و خواب!

من و اعتکاف و امر به معروف!

با تشکر از آقای «تَبِ مِی» که این خاطره رو تعریف کردند

 

بسم الله..
سلام علیکم!

همین چند وقت پیش که اعتکاف بودم، نیمه های شب داشتم با ملائک بازی میکردم که یکدفعه با صدای خر و پف یکی از معتکفین جا خوردم!! اصن یه وضعی بودااا... خوفناک خرناس میکرد!! اطرافیانش واقعا اذیت میشدن و من دیدم که بغل دستیش جاشو برعکس کرد رو به اونور!! روز بعدش بعد از افطار چشمم بهش خورد. دیدم جوونه خوب و خوش اخلاقی به نظر میاد. یه پلاستیک مویز(نوعی کشمش هست!!) برداشتمو رفتم پیشش. بعد از سلام و احوال پرسی و تعارف مویز، بهش گفت داداش یک عرضی داشتم! گفت امر بفرما داداش. گفتم دیشب موقع خواب دیدم که مردم اذیت میشدن! خیلی بد خروپرف میکنی... خیلی بد هاا... اصن ترسناک!! با خنده جواب داد که:میدونم داداش اتفاقا پیش پای شما چند نفری اومدن و تذکر دادن! متکا من مشکل داره...گفتم خب درستش کن دیگه! بعد از کلی بگو بخند پاشدم رفتم که به ادامه بازی بپردازم!! شب که شد دیدم جا خیس است و بچه نیست!!! کاشف به عمل اومد که رفیقمون بخاطر اینکه مردم اذیت نشن، رفته اون پشت مشت ها خوابیده!! خدا از ایشون، حقیر و همه ی معتکفین قبول کنه....
یک مورد دیگه هم این بود که باز نیمه های شب بود و فرشتگان مشغول تبرک جستن از من بودن که یک پیر مردی رو دیدم که داشت با کلمن آب خنک وضو میگرفت!! به بهانه آب خوردن رفتم جلو با لبخند و احترام سلام کردمو گفتم حاج آقا وضو با این آب که مخصوص خوردنه فک کنم اشکال داشته باشه ها... جوابشو قشنگ متوجه نشدم ولی فک کنم گفت: حالا این یکذره اشکال نداره و فلان و بیسار. من در اینجور موارد با چشم و ابرو و دستام یک حرکتی انجام میدم که معادل لغوی اش رو هنوز پیدا نکردم!! بعد بازم فک کنم گفت نمیدونستمو... بعد گفتم حاج آقا اون گوشه ی مسجد تو آشپزخونه یک شیر آب هست... (البته بعدا متوجه شدم که خادم مسجد اونجا میخوابه و ورود افراد ممنوعه!!) خلاصه بهم دست داد و گفت چشم... ممنون که تذکر دادی... ایشالا خدا یک همسر خوب و خوش اخلاق بت بده (بنده خدا اخیرا همسرشو از دست داده بود... همش واسه ما جوونا همین دعارو میکرد) و منم که در اون لحظه ذوق زده شده بودم با تمام وجود گفتم ان شاءالله و التماس دعا گفتمو رفتم..
و مورد آخر هم اینکه به دوستانی که در صورت عدم ضرورت در خارج از مسجد میموندن یا کاری میکردن یا سهوا اشتباهی در این مورد انجام میدادن با خنده تذکر میدادم که: میسوزیااا!! (بازی با ملائک که یادتون هست؟؟!!!)
ایشالا همه بچه های جنبش حیا اعتکاف سال بعد، حرم آقا علی بن موسی الرضا المرتضی ع باشیم... (به برکت صلواتی بر محمد و آل محمد)
اللهم صلی علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم




  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : بانوی آفتاب

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
~≈٭ خاطرات و تجربیات امربه معروف و نهی از منکر ٭≈~ شما هم شرکت کنید...
جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴ ۰۶:۴۰ بعد از ظهر نمایش پست [7]
عضو
rating
شماره عضویت : 1245
حالت :
ارسال ها : 864
محل سکونت : : (: زیر پرو بال خدای مهربونم :)
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 184
دعوت شدگان : 3
اعتبار کاربر : 7995
پسند ها : 696
محل سکونت : mashhad.jpg
حالت من :  Konjkav.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (26).jpg
تشکر شده : 337



با تشکر ویژه از بانو افتاب ب خاطر این مطلب زیباشون خیلی پسندیدم عالی

**((تو مسجد سر نماز بودیم  از ی طرف خیلی خوشحال بودم که مسجد پره نو جوون شده بود اما غلطایی که تو نماز داشتن یکم اذیتم میکرد
اولش میخواستم بیخیال از کنار این قضیه بگذرم ولی بعدش به خودم گفتم فوق فوقش بر میگرده میگه به تو ربطی نداره از این که بالا تر نیست !ولی اگه نمازشو درست کلی ثواب برا من مینویسن تازه خدا گفته ده برابرش میکنه و از طرفی واس خود اون شخص خوبه و ... وقتی این محاسباتو کردم تصمیم گرفتم بهش تذکر بدم
اما نمیدونستم از کجا و چ جوری شورع کنم
یهو ب ذهنم رسید اومدم پیشش در گوشش گفتم:(داشتم رساله رو نگاه میردم دیدم نوشته تو نماز جماعت نباید از امام جماعت جلو بزنید برام جالب بود)
دیدم رفت تو فکر
نماز بعدیش خیلی دقیق تر شده بود اینقدر خوشحال شدم که حد نداشت ...))**


  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : سعید313
اگر توانایی تولید مطالب دینی و مهدوی را نداریم
توزیع که میتوانیم بکنیم

www.masaf.ir
 
 
 
 
 
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
~≈٭ خاطرات و تجربیات امربه معروف و نهی از منکر ٭≈~ شما هم شرکت کنید...
یکشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۴ ۱۲:۵۵ بعد از ظهر نمایش پست [8]
بانو
rating
شماره عضویت : 1310
حالت :
ارسال ها : 3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 431
دعوت شدگان : 2
اعتبار کاربر : 74079
پسند ها : 5100
حالت من :  Sepasgozar.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (2).gif
تشکر شده : 6163



باسلام 
ممنون از جناب محمد طاها و آقا سعید 313 که زحمت کشیدن و خاطره هاشون رو گفتن 
این خاطره ایی رو میخوام براتون بگم خیلی به امر به معروف و نهی از منکر نیست  ولی بی ربط هم نیست
امروز یاد یه خاطره  از سالهای خیییییلی دور افتادم  .با اینکه من زیاد از اون دوران چیزی یادم نمیاد 
ولی این ماجرا خوب یادم مونده 
قضیه بر  میگرده به زمانی که 8 یا 9 سالم بود 
یه روز احساس کردم که 2 تا آبجیای بزرگم دارن لای کتابشون یه چیزی رو مخفیانه با هم نگاه میکردن 
برای همین حساس شدم ببینم که اون چیه که دارن یواشکی نگاه میکنن
منم توی یه فرصت مناسب یواشکی رفتم سر کشوی وسایل آبجیم و کتابشو پیدا کردم وقتی پیداش کردم دیدم یه عکس لای کتابشه 
وقتی عکس رو دیدم خیلی ناراحت شدم اونقدی که صورتم قرمز شده بود با اینکه اصلااااااااااااا اون زمان شالوده ی اعتقادی و باورهای دینی (یا حتی شخصیتی) من هنوز شکل نگرفته بود 
اما رگ غیرتم بالا زده بود(به عقیده من غیرت یه چیز کاملا ذاتیه و اکتسابی نیست)
حالا عکس چی بود؟
عکس دوتا از بازیگران هندی بود با اینکه لباسشون خیلی بد نبود اما چون دستشون توی گردن همدیگه بود خوشم نیومد 
از بس ناراحت بودم که تنها چیزی که به ذهنم رسید رفتم به مامانم نشون دادم(جاسوسی چیزی که ازش متنفرم)
مامان گفت ببر بذار سر جاش خودم باهاشون حرف میزنم 
بردم گذاشتمش سر جاش اما چجوری؟؟
رفتم توی اتاق و با قیچی همشو رو تیکه پاره کردم به اندازه ایی که هر کدومش شده بود به اندازه یکی و سانتی متر 
بعد تیکه ها رو گذاشتم لای کتاب و کتاب رو بردم گذاشتم سر جاش 
بنده خدا آبجیم میره سر کتابش و با تیکه های عکسی که از دوستش امانت گرفته بود مواجه میشه و سریع متوجه میشه که کار منه 
آقا چشتون روز بد نبینه یه کتکی خوردم که نگووووو ...(ولی حقم بود)

نتیجه گیری:
یاد اون زمان بخیر که یه عکس معمولی برامون خیلی زشت جلوه میکرد 
خدا لعنت کنه کسی که تهاجم فرهنگی رو وارد این مملکت کرد که الان نه پدر و مادر روی عکسایی که توی گوشی ها ی بچه هاشون حساسیت نداشته باشن نه فرزندان از خدا و پدر و مادر حیا نکنن)
اینکه الان توی شبکه های اجتمایی رد و بدل کردن عکس های بی حجابیه امر عادی جلوه میکنه و اصلا قبحی نداره 

و یه نکته اساسی و مهم  اینکه :
توی این برهه از زمان برای امر به معروف و نهی از منکر یه زبان بسیااااااااااااااار نرم و خوشایند لازمه 
اونا با روی خوش منکر رو وارد زندگی ملت ما کردن 
ما هم با روی خوش منکر رو نهی کنیم و به معروف تشویق کنیم 
ان شالله که این فریضه ی واجب فراموش شده بین مردم به بهترین نحو دوباره رواج پیدا کنه 
و ما رو نسبت به دین و احکام دینمون غیرت مند کنه ان شالله 





  می پسندم 2     0  2 
 
 
تعداد پسند های ( 2 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : بانوی آفتاب

گزارش پست !


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد


برچسب ها
~≈٭ ، خاطرات ، تجربیات ، امربه ، معروف ، نهی ، از ، منکر ، ٭≈~ ، شما ، هم ، شرکت ، کنید... ،

« آوازو هشدار زمین به انسان | داستان تعمیر قبر حضرت رقیه (س) »

 











انجمن یاران منتظر

چت روم یاران منتظر

چت روم و انجمن مذهبی امام زمان



هم اکنون 06:28 پیش از ظهر