آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
یکشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۴ ۱۲:۰۱ بعد از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
499
حالت :
ارسال ها :
4733
محل سکونت : :
حریم قدس
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
1104
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
74582
پسند ها :
4202
تشکر شده : 5426
|
... یا علــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ...
روحانیون را در زندان میتراشند . از بیرجند که راه افتاده بودند این فکر رهایش نمیکرد گاه موهای نه چندان پرپشت خود را میکشید تا به دردی که با کشاندن تیغ بر صورتش برمیخواست، عادت کند.«وحشت عظیمی از آن آنچه در بیرجند انتظارش را داشتم و آن عبارت بود از تراشیدن ریش ، خشکِ خشک ... منتظرش بودم . »
و آن لحظه از راه رسید و در انباری سابق باز شد . آرایشگر یک گروهبان در چهارچوب در ظاهر شدند . یک صندلی هم با خود آورده بودند . به او اشاره کردند که بیاید و روی صندلی بنشیند . شنیده بود بعضی روحانیون هنگام تراشیدن ریش مقاومت کردهاند . شاید حضور گروهبان برای مقابله با این مقاومت ها بود . «مقاومتی نداشتم و نکردم . آماده بودم . چون می دانستم فایده ای ندارد . دست و پای من را میگیرند و بعد مقداری کتک میزنند و بعد آن کاری که نباید بشود … خواهد شد .»
نشست . منتظر بود دست آرایشگر بالا بیاید و لبه تیغ را روی صورت او مماس کند ناگهان دید آن چه روی صورت او به راه افتاده دستگاه مو زن است . تمام نگرانیها و انتظارهای موحش غیب شان زد . «این قدر خوشحال شده بودم ... که بی اختیار با این سلمانی و آن گروهبان مرتب بنا کردم حرف زدن و خندیدن ... تعجب میکردند اینها که من چه طور آخوندی هستم که دارند ریشم را کوتاه میکنم و من این قدر خوشحالم ... {تمام که شد} به او گفتم استاد این آینه را بده چانه ی خودم را چند سال است ندیدهام ... خنده اش گرفت . آینه اش را داد . بنا کردم به صورتم نگاه کردن . دیدم بله ؛ آدم مثل این که خودش را درست نمیشناسد .»
هنگام برگشت آن افسر عبوس آقای خامنه ای را دید و با زبان تمسخر از فاصله ای که دور هم بود صدا بلند کرد : « آشیخ ! ریشات را زدند من هم با همان صدای بلند گفتم : بله و با خنده ادامه دادم الحمدالله مدتها بود چانه ام را ندیده بودم که دیدم … احساس کردم من هیچ ناراحتی ندارم . شاید تعجب کرد . دلش می خواست که من ناراحت و متاسف و غمگین بودم که نبودم .
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
می شنا سیــــــــــــــد ش؟؟
یکشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۴ ۱۲:۰۳ بعد از ظهر
[1]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
499
حالت :
ارسال ها :
4733
محل سکونت : :
حریم قدس
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
1104
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
74582
پسند ها :
4202
تشکر شده : 5426
|
اللهم احفظ قائدنا خامنه ای می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
می شنا سیــــــــــــــد ش؟؟
یکشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۴ ۱۲:۱۰ بعد از ظهر
[2]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
499
حالت :
ارسال ها :
4733
محل سکونت : :
حریم قدس
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
1104
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
74582
پسند ها :
4202
تشکر شده : 5426
|
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
می شنا سیــــــــــــــد ش؟؟
یکشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۴ ۱۲:۴۶ بعد از ظهر
[3]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
1042
حالت :
ارسال ها :
2763
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
395
اعتبار کاربر :
19494
پسند ها :
2065
تشکر شده : 1034
|
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
می شنا سیــــــــــــــد ش؟؟
یکشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۰۸ بعد از ظهر
[4]
|
|||
مدیر انجمن آموزش زبان عربی
شماره عضویت :
1116
حالت :
ارسال ها :
871
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
116
اعتبار کاربر :
4323
پسند ها :
713
تشکر شده : 1006
وبسایت من :
وبسایت من
|
اللهم احفظ قائدنا الخامنه ای
می پسندم 0
|
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
می ، شنا ، سیــــــــــــــد ، ش؟؟ ، |
|