آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
یکشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۴ ۰۹:۴۸ قبل از ظهر
|
|||||||
.
نگاه کن ..تفاوتمان را ببین . چقدر غریبگی میکند رویاهایمان با هم . چقدر مبهم میشوند واژهایمان وقتی که میخوانیم در هوای باهم بودن ... من عاشقانه نگاهت میکنم و تو عارفانه بر دیده ام چشم فرو میبندی ... من دلم تنگ میشود در دوری از دستانت و تو دلت گویی سنگ میشود در فاصله های بی من ... من خود باخته میشوم در حس مبهم حضورت و تو گویی تمرین میکنی خودساخته شدن را در آغوش گرم احساسم . تفاوت غریبیست این دو احساس ... واژه های من طعم دلدادگی میدهند و حرفهای تو بوی روزمره گی . هر دو تلاش میکنیم ... تلاش من منطقم را به پای احساسم میریزد و تلاش تو اما ... احساست را به پای منطقت قربانی ... من از رویای با تو بودن میگویم و مست میشوم در دریای افکارم ... و تو از بودنت بی من قصه ها روایت میکنی ... غریب است در تو گم شدن . من میخواهم شاه صفحه شطرنج زندگیت شوم و تو ملکه سفید خانه های روشن فرداهایم .. اما میترسم .. میترسم از مات شدن در روزگارت . میترسم از کیش شدن در دنیایت ... میترسم بازی تمام شود و سرباز خودباخته به آخر نرسد. پس من را به خاطر ترک این بازی ببخش . من خود انتخاب میکنم رفتن را قبل از آنکه با تمام غرورم مات شوم در صفحه شطرنج زندگیت .. . میروم اما هنوز خانه ام بوی تو را میدهد ... بدرود...
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|