آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
جمعه ۱۶ امرداد ۱۳۹۴ ۰۵:۴۱ بعد از ظهر
|
|||||||||||||
بانو
شماره عضویت :
1001
حالت :
ارسال ها :
4221
محل سکونت : :
DAMAVAND
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
273
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
69947
پسند ها :
5815
تشکر شده : 6939
وبسایت من :
وبسایت من
|
از سردار شهيد علي چيت سازيان – که در قله ي بلندي از تقوا و معنويت زندگي مي کرد – خاطراتي جالب و ارزنده اي نقل شده است. برخي از آن ها از کرامت هاي او حکايت مي کند. نمونه هايي که در سال 66 اتفاق افتاده گوياي اين مدعاست: *-در حال کندن سنگر و آماده شدن براي دفع پاتک دشمن بالاي قله بوديم که علي آقا رسيد. گفت: کسي نيست از ما پذيرايي کند. فوري چند تا کمپوت باز کرديم و روي يک سنگر روباز دور علي آقا حلقه زديم. همين که هسته ي آلبالو را در دهانش مي چرخاند، گوش هايش را تيز کرد. خمپاره اي زوزه کشيد و خورد به سينه ي کوه. علي آقا گفت: يک حسي به من مي گويد که عراقي ها نمي توانند ببينند ما با هم کمپوت مي خوريم. آخرين نفر که داخل سنگر اجتماعي شد، خمپاره به جايي که ما نشسته بوديم، اصابت کرد. (1) *-علي آقا با تيم شناسايي از ميان شيار کوه "برده هوش "بالا مي آمد. با ديدن آن ها گفتم: بچه ها، علي آقا دارد از گشت مي آيد: بساط چاي را آماده کنيد. کنار سنگر رسيد و سلام کرد. چاي تعارف کرديم برنداشت. گفت: همه داخل سنگر و بعداً چاي. همه داخل سنگر اجتماعي روي قله رفتيم. خمپاره زوزه کشيد و دقيقاً همان جا منفجر شد که يک دقيقه پيش چاي تعارف مي کرديم.
بوي تند باروت داخل سنگر را پر کرد. چشمانم از تعجب گرد شد. پرسيدم: علي آقا، از کجا فهميدي...
چاي را سر کشيد و گفت: وقتش نرسيده بود. (2) می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||||||||
|
اطلاعات نویسنده |
خاطراتي سبز از ياد شهيدان
جمعه ۱۶ امرداد ۱۳۹۴ ۰۵:۴۲ بعد از ظهر
[1]
|
|||
در عمليات خيبر، آتش دشمن بي سابقه بود. عراق هر چه در توان داشت، به کار گرفته بود تا جزيره ها را پس بگيرد. خبرگزاريها گفتند که عراق يک ميليون و خرده اي بمب در منطقه ي خيبر ريخت به طوري که هيچ موجود زنده اي باقي نمانده. در يکي از پاتک هاي دشمن، پاي آقا مهدي ترکش خورد، از آن ترکش هاي درشت که هر کسي را زمين گير مي کند. ولي آقا مهدي چون وضع را بحراني ديد و صلاح نمي دانست بچه ها را تنها بگذارد، خصوصاً با توجه به فشار غيرقابل تحملي که روي آنها وارد مي شد، سوار موتورش شد و بعد از يک ساعت برگشت. نمي دانستيم براي چه کاري عقب رفته بود. بعد فهميديم رفته بود زخمش را باندپيچي کند و شلوار خونيش را عوض نمايد. (4) می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
خاطراتي سبز از ياد شهيدان
جمعه ۱۶ امرداد ۱۳۹۴ ۰۵:۴۴ بعد از ظهر
[2]
|
|||
شهداي لشکر (5) افتاده بودند حدفاصل خاکريز ما با خاک ريز عراقي ها، بايد شبانه مي رفتيم براي انتقال آنها. دوبار رفتيم و متوجه شديم عراقي ها مين تله اي زير اجساد پاک شهدا گذاشته اند.
برگشتيم، نااميد و خسته. خبر به علي آقا چيت سازيان، فرمانده ي اطلاعات و عمليات – که رسيد، برافروخته گفت: وفا، مروت، جوانمردي ! و چند بار تکرار کرد. تيم شناسايي، خجالت زده برگشت. شب اول با تکان دادن پيکر اولين شهيد دست يکي از بچه ها با انفجار مين تله اي قطع شد. اما بچه ها متوجه شدند مين ها از کجا تله شده اند. شب دوم، هشت شهيد به عقب آورديم. (6) می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
خاطراتي سبز از ياد شهيدان
جمعه ۱۶ امرداد ۱۳۹۴ ۰۵:۵۰ بعد از ظهر
[3]
|
|||
اطراف مان را که نگاه کرديم، جاي خالي خيلي از بچه ها را که شهيد شده بودند و خاطرات زيادي با آن ها داشتيم، مي ديديم. خيلي دلتنگ شده بوديم. چند نفري جمع شديم و رفتيم گلزار. يکي يکي سر مزار دوستان رفتيم. هر کس تو حال خودش بود. ديديم حاج احمد (7) نيست. گشتيم تا توي قبر خالي او را پيدا کرديم. تا ما را ديد، گفت: مي خواستم ببينم اين قبر اندازه ي من هست يا نه ؟
چند ماه بعد که شهيد شد، توي همان قبر خواباندنش و اندازه ي اندازه اش بود. (8) می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
خاطراتي ، سبز ، از ، ياد ، شهيدان ، |
|