آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۴ ۱۲:۳۶ بعد از ظهر
|
|||||||||||||
بانو
شماره عضویت :
1001
حالت :
ارسال ها :
4221
محل سکونت : :
DAMAVAND
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
273
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
69947
پسند ها :
5815
تشکر شده : 6939
وبسایت من :
وبسایت من
|
مادر شهید "حسینعلی رضوانی" اظهار داشت: وقتی خداوند پسرم را بعد از سه دختر به من داد فکر می کردم دیگر آرزویی ندارم و با خیال راحت فرزندانم را بزرگ می کنم و عروسی و دامادیشان را می بینم. وی ادامه داد: حسین علی تازه دیپلم گرفته بود من خوشحال که پسرم در بین فامیل من و همسرم اولین نفری است که دیپلم گرفته و مدام تشویقش می کردم که ادامه تحصیل دهد و برای خودش کسی شود. مادر شهید رضوانی اذعان کرد: حسینعلی برای کنکور آماده می شد که رژیم بعث عراق به کشور ما حمله کرد و انگار تمام نقشه های من و پدر حسینعلی به هم ریخت و شاید پس از گذشت یک هفته از جنگ حسین قید درس و دانشگاه رفتن را زد و آماده رفتن به جبهه شد. وی با بغضی در گلو اظهار داشت: هر چقدر سعی کردیم که او را از جبهه رفتن منصرف کنیم نشد که نشد. البته می دانستم که نمی شود از نوزادی به او میگفتم باید به امام حسین(ع) اقتدا کنی و مانند او طالب حق باشی. حالا چگونه می توانستم به او بگویم نرود بماند در صورتی که در کشورش جنگ شده است. مادر شهید رضوانی افزود: وقت رفتن به من گفت مادر دعا کن مانند مولایم حضرت علی اکبر به شهادت برسم. وقتی این در خواست را از من کرد ناخود آگاه اشک از چشمانم سرازیر شد گویی برایم مثل روز روشن شد که دیگر حسین علی را نمی بینم. وی تصریح کرد: بعد از چند ماه یکی از دوستانش درب خانه ما آمد و با مکثی به من گفت حاج خانم! حسینعلی گفت به مادر و پدرم سلام برسان و بگو هرگز برای من گریه نکنند وبه هر طریقی که می توانند راه من را ادامه دهند. این مادر شهید در حالی که اشک می ریخت، گفت: می دانستم که حسینم شهید می شود اما باورش برایم خیلی سخت بود نمی توانستم حرفی بزنم تا یکی دوماهی نتوانستم با هیچ کس حرفی بزنم فقط بر سر مزارش می رفتم و سراغش را از خودش می گرفتم. وی در پایان گفت: چندی پیش بشدت مریض شده بودم، یک شب حسین به خوابم آمد و گفت بلند شو تا تو را به دکتر ببرم. هنوز حرفش تمام نشده بود که از خواب پریدم و حالم کاملا خوب شده بود پسرم مرا در خواب شفا داد. می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||||||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|