آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۶:۲۱ بعد از ظهر
|
|||||
بانو
شماره عضویت :
275
حالت :
ارسال ها :
1270
محل سکونت : :
زاهدان
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
374
دعوت شدگان :
3
اعتبار کاربر :
11123
پسند ها :
1225
تشکر شده : 1920
|
پادشاهی از وزیر خود خشمگین شد به همین دلیل او را به زندان انداخت.مدتی بعد وضع اقتصاد کشور رو به وخامت گذاشت. بنابراین مردم از پادشاه خود ناراضی شدند و پادشاه هرکاری برای جلب رضایت آنها نمود،موفق نمی شد.لذا دستور داد وزیر را از زندان بیاورند.هنگامی که وزیر در محضر او حاضر شد گفت:مدتی است که مردم از من روی گردان شده اند،اگر توانستی رضایت آنها را جلب کنی من نیز از گناه تو می گذرم.وزیر گفت:...
روی کاغذ چنین نوشته شده بود:هدف ما تصاحب قصر امپراطوری و حکومت بر مردم است.سربازان نیز مطابق دستور وزیر عمل کردند.مردم نیز با خواندن آن کاغذ دور هم جمع شدند.
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|