آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴ ۱۰:۰۵ بعد از ظهر
|
|||||||
عضو
شماره عضویت :
2534
حالت :
ارسال ها :
86
محل سکونت : :
Nova Scotia
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
66
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
1895
پسند ها :
48
تشکر شده : 265
|
چهار حکایت کوتاه ولی زیبا ؛
1)از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟
گفت:آن خدایی که فرشته مرگش
مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند
چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند
2)پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می رود
پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمیدهم
پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود
پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر می گوید:
انشاءالله خدا او را هدایت میکند
دختر گفت:
پدرجان
مگر خدایی که هدایت میکند
با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟
3)از حاتم پرسیدند بخشنده تر از خود دیده ای
گفت:آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود
یکی را شب برایم ذبح کرد
از طعم جگرش تعریف کردم
صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم
کباب کرد
گفتند تو چه کردی؟
گفت:
پانصد گوسفند به او هدیه دادم
گفتند پس تو بخشنده تری
گفت نه چون او هر چه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او
دادم
4)عارفی را گفتند :
خداوند را چگونه میبینی؟!
گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد اما دستم رامیگیرد.. يادخدارافراموش نکنيم.
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
هو الرزاق
سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴ ۱۰:۵۰ بعد از ظهر
[1]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
1319
حالت :
ارسال ها :
681
محل سکونت : :
زیر سایه ی مرتضی علی هستم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
166
اعتبار کاربر :
6414
پسند ها :
744
تشکر شده : 307
|
حاتم طایی در زمان حیات که بخشنده بود هیچ ، نوشته اند که بعد از حیات نیز دست از جود و جوانمردی برنداشت . آورده اند که جمعی از بنی امیه شبی را در کنار قبر حاتم به صبح رساندند ، یکی از آن جماعت که " ابی الخیر" نام داشت ، چند بار به سر قبر حاتم رفت و گفت : ما را امشب میهمان کن که به تو وارد شده ایم!!
همراهان ، " ابی الخیر" را چند بار از این کار منع کردند ، سحر چون اراده رفتن کردند " ابی الخیر" گفت : دیشب خواب دیدم که حاتم از گور بیرون آمده و شتر مرا پی کرده است ، چون نزدیک شتر رفتند ، شتر قادر به حرکت نبود ، پس آن را کشته و خوردند. چون گذر آنها بر قبیله" طی" افتاد پسر حاتم را دیدند که شتری را گرفته ، می آورد و می گوید :" ابی الخیر" کیست؟ پسر حاتم آن شتر را به " ابی الخیر" تسلیم کرد و گفت : پدرم دیشب در خواب به من گفت: من شتر " ابی الخیر" را جهت او و همراهانش بکشتم .عوض آن بده می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
هو الرزاق
چهارشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۳:۰۳ بعد از ظهر
[2]
|
||
عضو
شماره عضویت :
2155
حالت :
ارسال ها :
21
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
73
اعتبار کاربر :
86
پسند ها :
6
تشکر شده : 0
|
واقعا عالی بود
اجرتون با خدا می پسندم 0 |
||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
موضوعات مشابه | ||||
عنوان موضوع | نویسنده | پاسخ | بازدید | آخرین پاسخ |
هوالرزاق... |
*زينب* |
2 | 1061 | جواد 110 |
برچسب ها
|
هو ، الرزاق ، |
|