انجمن یاران منتظر

ختم قرآن



آخرین ارسال ها
پروژه کرونا(COVID 19) ..:||:.. لیست برنامه ختم قرآن یاران منتظر ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین امسال اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. تا حالا به لحظه تحویل سال 1450 فکر کردید!!؟؟ ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین سال 1395 اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. اگر بفهمید بیشتر از یک هفته دیگر زنده نیستید، چی کار می کنید؟! ..:||:.. **متن روز پدر و روز مرد** ..:||:.. الان چتونه؟ ..:||:.. 🔻هدیه‌ تحقیرآمیز کِندی ..:||:.. ღ ღ ღتبریک ازدواج به دوست خوبم هستی2013 جان عزیز ღ ღ ღ ..:||:..

نوار پیام ها
( یسنا : ▪️خــداحافظ مُــــحَرَّم 😭 نمى دانم سال دیگر دوباره تو را خواهم دید یا نه؟!... 🖤اما اگر وزیدى و از سَرِ کوى من گذشتى، سلامَم را به اربابم برسان... ◾️ بگو همیشه برایَت مشکى به تَن مى کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود!... ◾️بگو گرچه جوانى مى کرد، اما به سَرِ سوزنى ارادتش هم که شده، تو را از تَهِ دل دوست داشت... ◼️با چاى روضه تو و نذری ات، صفا مى کرد و سَرَش درد مى کرد براى نوکرى... 🏴 مُحَرَّم جان؛ تو را به خدا مى سپارم... و دلم شور مى زند براى \"صَفر\"ى که دارد از \"سَفَر\" مى رسد... # )     ( سینا : حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها): «ما جَعَلَ اللّه ُ بَعدَ غَدیرِخُمٍّ مِن حُجَّةٍ و لاعُذرٍ؛ خداوند پس از غدیرخم برای کسی حجّت و عذری باقی نگذاشت.» «دلائل الإمامَه، ص 122» )     ( فاطمه 1 : ای روح دو صد مسیح محتاج دَمَت زهرایی و خورشید غبار قدمت کی گفته که تو حرم نداری بانو؟ ای وسعت دل‌های شکسته، حَرَمت. (شهادت حضرت زهرا تسلیت باد) )     ( programmer : امام علی (ع):مردم سه گروهند: (1) دانشمندی خدایی، (2) دانش آموزی بر راه رستگاری (3) و پشه های دستخوش باد و طوفان و همیشه سرگردان، که از پی هر جنبنده و هر صدا می روند، و با وزش هر بادی، حرکت می کنند، نه از پرتو دانش، روشنی یافتند، و نه به پناهگاه استواری پناه گرفتند. )     ( programmer : امام علی ع : عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد. )     ( programmer : امام علی (ع):دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد. )     ( programmer : امام علی(ع): در فتنه ها همچون بچه شتر باش که نه پشت دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند )     ( سینا : هزارها سال از هبوط آدم بر سیاره‌ی زمین گذشته است و هنوز نبرد فی ما بین حق و باطل بر پهنه‌ی خاك جریان دارد، اگرچه دیگر دیری است كه شب دیجور ظلم از نیمه گذشته است و فجر اول سر رسیده و صبح نزدیك است. )     ( programmer : فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مه‌شکن لازم است که همان بصیرت است....(مقام معظم رهبری) )     ( سینا : یاران! شتاب كنید ، قافله در راه است . می گویند كه گناهكاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهكاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند )     ( سینا : برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ**اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه) خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده! )     ( فاطمه 1 : ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن صحن نگاه چشم مرا پر ز نور کن +++ چشمم به راه ماند بیا و شبی از این پس‌کوچه‌های خاکی قلبم عبور کن +++ آقا بیا و با قدمی گرم و مهربان قلب خراب و سرد مرا گرم شور کن )     ( سینا : دود می خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ )    
مدیریت پیام ها


اگر این اولین بازدید شما از انجمن یاران منتظراست ، میبایست برای استفاده از کلیه امکانات انجمن عضو شوید و یا اگر عضو انجمن می باشید وارد شوید .


انجمن یاران منتظر » شهدا و جنگ » زندگی نامه » زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10 قسمت آخر)



زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10 قسمت آخر)

قسمت هفتاد و یکم: غریب آشنا بعد از چند سال به ایران برگشتم ... سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت ... حنانه دختر مریم، قد کشیده بود ... کلاس دوم ابتدایی ... اما وقار و شخصیتش عین مریم بود ... از همه بیشتر ... دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود... توی فرودگاه ... همه شون اومده بودن ... همین که چشمم بهشون افتاد ... اشک، تمام تصویر رو محو کرد ... خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم ... شادی چهره همه، طعم اشک به
ckn'd khli aidn sdn ugd psdkd( 10 rslj Hov)


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد

اطلاعات نویسنده
چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۵۶ بعد از ظهر
بانو
rating
شماره عضویت : 1762
حالت :
ارسال ها : 460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 433
اعتبار کاربر : 9440
پسند ها : 444
تشکر شده : 921


مدال ها:2
مدال پشتکار
مدال پشتکار
مدال 1 سالگی عضویت
مدال 1 سالگی عضویت

|


قسمت هفتاد و یکم: غریب آشنا


بعد از چند سال به ایران برگشتم ... سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت ... حنانه دختر مریم، قد کشیده بود ... کلاس دوم ابتدایی ... اما وقار و شخصیتش عین مریم بود ...


از همه بیشتر ... دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود...


توی فرودگاه ... همه شون اومده بودن ... همین که چشمم بهشون افتاد ... اشک، تمام تصویر رو محو کرد ... خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم ... شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت ... 


با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن ... هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت ... حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود ... باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید ... محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم ... خونه بوی غربت می داد ... حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم ... اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن ... اما من ... فقط گاهی ... اگر وقت و فرصتی بود ... اگر از شدت خستگی روی مبل ... ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد ... از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم ... غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود ... 


فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم ... کمی آروم می شدم ... چشمم همه جا دنبالش می چرخید ... 


شب ... همه رفتن ... و منم از شدت خستگی بی هوش ... 


برای نماز صبح که بلند شدم ... پای سجاده ... داشت قرآن می خوند ... رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش ... یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم ... با اولین حرکت نوازش دستش ... بی اختیار ... اشک از چشمم فرو ریخت ...


- مامان ... شاید باورت نشه ... اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود ...


و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد ...















7 تشکر شده از کاربر نمازتو خوندی؟ برای ارسال مفید :
sadaf , mohadeseh , حریم قدس , کوثر , محمدELE , ایلیا110 , حضور 313 ,



  می پسندم 2     0  2 
 
 
تعداد پسند های ( 2 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر


    * پاسخ با بیشترین پسند
  1. پسندها :3 برای اطلاع از پاسخ با بیشترین پسند ،دراین موضوع کلیک کنید
  2. پسندها :2 برای اطلاع از پاسخ با بیشترین پسند ،دراین موضوع کلیک کنید
  3. پسندها :2 برای اطلاع از پاسخ با بیشترین پسند ،دراین موضوع کلیک کنید
  4. پسندها :2 برای اطلاع از پاسخ با بیشترین پسند ،دراین موضوع کلیک کنید
  5. پسندها :2 برای اطلاع از پاسخ با بیشترین پسند ،دراین موضوع کلیک کنید

















امضای کاربر : نمازتو خوندی؟

اللهم عجل لولیک الفرج
الهی امین
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10 قسمت آخر)
چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۵۷ بعد از ظهر نمایش پست [1]
بانو
rating
شماره عضویت : 1762
حالت :
ارسال ها : 460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 433
اعتبار کاربر : 9440
پسند ها : 444
تشکر شده : 921




قسمت هفتاد و دوم: شبیه پدر


دستش بین موهام حرکت می کرد ... و من بی اختیار، اشک می ریختم ... غم غربت و تنهایی ... فشار و سختی کار ... و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم ...


- خیلی سخت بود؟ ...


- چی؟ ...


- زندگی توی غربت ...


سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... قدرت حرف زدن نداشتم ... و چشم هام رو بستم ... حتی با چشم های بسته ... نگاه مادرم رو حس می کردم ...


- خیلی شبیه علی شدی ... اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت ... بقیه شریک شادی هاش بودن ... حتی وقتی ناراحت بود می خندید ... که مبادا بقیه ناراحت نشن ...


اون موقع ها ... جوون بودم ... اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته ... حس دختر کوچولوم رو ببینم ...


ناخودآگاه ... با اون چشم های خیس ... خنده ام گرفت ... دختر کوچولو ...


چشم هام رو که باز کردم ... دایسون اومد جلوی نظرم ... با ناراحتی، دوباره بستم شون ...


- کاش واقعا شبیه بابا بودم ... اون خیلی آروم و مهربون بود... چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد ... ولی من اینطوری نیستم ... اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم ... نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم ... من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم ... خیلی ...


سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ... اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت ... دلم برای پدرم تنگ شده بود ... و داشتم ... کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم ... علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم ... و جواب استخاره رو درک نمی کردم ...


" و اراده ما بر این است که بر ستمدیدگان نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان بر روی زمین قرار دهیم "



  می پسندم 2     0  2 
 
 
تعداد پسند های ( 2 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : نمازتو خوندی؟

اللهم عجل لولیک الفرج
الهی امین
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10 قسمت آخر)
چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴ ۰۲:۰۲ بعد از ظهر نمایش پست [2]
بانو
rating
شماره عضویت : 1762
حالت :
ارسال ها : 460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 433
اعتبار کاربر : 9440
پسند ها : 444
تشکر شده : 921




قسمت هفتاد و سوم: بخشنده باش


زمان به سرعت برق و باد سپری شد ... لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم ... نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم ... نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم ... هواپیما که بلند شد ... مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم ...


حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد ... ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود ... حالتش با من عادی شده بود ... حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم ...


هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید ... اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد ... نه فقط با من ... با همه عوض می شد ...


مثل همیشه دقیق ... اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود ... ادب ... احترام ... ظرافت کلام و برخورد ... هر روز با روز قبل فرق داشت ...


یه مدت که گذشت ... حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد... دیگه به شخصی زل نمی زد ... در حالی که هنوز جسور و محکم بود ... اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد ...


رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن ... بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود ... که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود ... در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم ...


شیفتم تموم شد ... لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد ...


- سلام خانم حسینی ... امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ ... می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم ...


وقتی رسیدم ... از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید ... نشست ... سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ...


- خانم حسینی ... می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم ... اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم... و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم ...


این بار مکث کوتاه تری کرد ...


- البته امیدوارم ... اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید ... مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید ...



  می پسندم 2     0  2 
 
 
تعداد پسند های ( 2 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : نمازتو خوندی؟

اللهم عجل لولیک الفرج
الهی امین
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10 قسمت آخر)
چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴ ۰۲:۰۳ بعد از ظهر نمایش پست [3]
بانو
rating
شماره عضویت : 1762
حالت :
ارسال ها : 460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 433
اعتبار کاربر : 9440
پسند ها : 444
تشکر شده : 921




قسمت هفتاد و چهارم: متاسفم


حرفش که تموم شد ... هنوز توی شوک بودم ... 2 سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود ... فکر می کردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود ...


لحظات سختی بود ... واقعا نمی دونستم باید چی بگم ... برعکس قبل ... این بار، موضوع ازدواج بود ...


نفسم از ته چاه در می اومد ... به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم ...


- دکتر دایسون ... من در گذشته ... به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد ... و به عنوان یک شخصیت قابل احترام ... برای شما احترام قائل بودم ... در حال حاضر هم ... عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم ...


نفسم بند اومد ...


- اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون ... فقط می تونم بگم ... متاسفم ...


چهره اش گرفته شد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ...


- اگر این مشکل ... فقط مسلمان نبودن منه ... من تقریبا 7 ماهی هست که مسلمان شدم ... این رو هم باید اضافه کنم ... تصمیم من و اسلام آوردنم ... کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره ... شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید ... چه من رو انتخاب کنید ... چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه ... من کاملا به تصمیم شما احترام می گذارم ... و حتی اگر خلاف احساس من، باشه ... هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم ...


با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد ... تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم ... مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... هرگز فکرش رو هم نمی کردم ... یان دایسون ... یک روز مسلمان بشه ...



  می پسندم 2     0  2 
 
 
تعداد پسند های ( 2 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : نمازتو خوندی؟

اللهم عجل لولیک الفرج
الهی امین
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10 قسمت آخر)
چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴ ۰۲:۰۴ بعد از ظهر نمایش پست [4]
بانو
rating
شماره عضویت : 1762
حالت :
ارسال ها : 460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 433
اعتبار کاربر : 9440
پسند ها : 444
تشکر شده : 921




سمت هفتاد و پنجم : عشق یا هوس


مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم... اما فاصله ما ... فاصله زمین و آسمان بود ... و من در تصمیمم مصمم ... و من هر بار، خیلی محکم و جدی ... و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم ... اما حالا...


به زحمت ذهنم رو جمع کردم ...


- بعد از حرف هایی که اون روز زدیم ... فکر می کردم ...


دیگه صدام در نیومد ...


- نمی تونم بگم ... حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم ... حرف های شما از یک طرف ... و علاقه من از طرف دیگه ... داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد ... تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت ... گاهی به شدت از شما متنفر می شدم ... و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم ... خودم رو لعنت می کردم ... اما اراده خدا به سمت دیگه ای بود ... همون حرف ها و شخصیت شما ... و گاهی این تنفر ... باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم ... اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش ... شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم ... نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم ...


دستش رو آورد بالا، توی صورتش ... و مکث کرد ...


- من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم ... و این ... نتیجه اون تحقیقات شد ... من سعی کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحیح کنم ... و امروز ... پیشنهاد من، نه مثل گذشته ... که به رسم اسلام ... از شما خواستگاری می کنم ...


هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم ... حق با شما بود ... و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم ... اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست... عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما ... من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم ...


و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم ... در کنار تمام اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم ... و شما صبورانه برخورد کردید ... من هرگز نباید به پدرتون اهانت میکردم



  می پسندم 3     0  3 
 
 
تعداد پسند های ( 3 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : نمازتو خوندی؟

اللهم عجل لولیک الفرج
الهی امین
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10 قسمت آخر)
چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴ ۰۲:۰۶ بعد از ظهر نمایش پست [5]
بانو
rating
شماره عضویت : 1762
حالت :
ارسال ها : 460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 433
اعتبار کاربر : 9440
پسند ها : 444
تشکر شده : 921




قسمت هفتاد و ششم: پاسخ یک نذر


    اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد ... و من به تک تک اونها گوش کردم ... و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم... وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد ...


    - هر چند نمی دونم پاسخ شما به من چیه ... اما حقیقتا خوشحالم ... بعد از چهار سال و نیم تلاش ... بالاخره حاضر شدید به من فکر کنید ...


    از طرفی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم ... ولی می ترسیدم که مناسب هم نباشیم ... از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود ... و من یک دختر ایرانی از خانواده ای نجیب با عفت اخلاقی ... و نمی دونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن ...


    برگشتم خونه ... و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم ... بی حال و بی رمق ... همون طوری ولا شدم روی تخت ...


    - کجایی بابا؟ ... حالا چه کار کنم؟ ... چه جوابی بدم؟ ... با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ ... الان بیشتر از هر لحظه ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم ... بیای و دستم رو بگیری و یه عنوان یه مرد، راهنماییم کنی ...


 


 


    بی اختیار گریه می کردم و با پدرم حرف می زدم ...


    چهل روز نذر کردم ... اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم ... گفتم هر چه بادا باد ... امرم رو به خدا می سپارم ...


    اما هر چه می گذشت ... محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل می گرفت ... تا جایی که ترسیدم ...


    - خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ ..


    روز چهلم از راه رسید ... تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم ... و بخوام برام استخاره کنن ... قبل از فشار دادن دکمه ها ... نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم ...


    - خدایا! ... اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه ... فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام ... من، مطیع امر توئم ...


    و دکمه روی تلفن رو فشار دادم ...


    " همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم ... بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم ... تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست ... ولی ما آن را نوری قرا دادیم که به وسیله آن ... هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم ... و تو مسلما به سوی راه راست هدایت می کنی "


    سوره شوری ... آیه 52


    و این ... پاسخ نذر 40 روزه من بود...



  می پسندم 2     0  2 
 
 
تعداد پسند های ( 2 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : نمازتو خوندی؟

اللهم عجل لولیک الفرج
الهی امین
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10 قسمت آخر)
چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴ ۰۲:۰۷ بعد از ظهر نمایش پست [6]
بانو
rating
شماره عضویت : 1762
حالت :
ارسال ها : 460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 433
اعتبار کاربر : 9440
پسند ها : 444
تشکر شده : 921




قسمت هفتاد و هفتم .. قسمت آخر: مبارکه ان شاء الله


    تلفن رو قطع کردم ... و از شدت شادی رفتم سجده ... خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه ...


    اما در اوج شادی ... یهو دلم گرفت ...


    گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران ... ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد ... و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد ...


    وقتی مریم عروس شد ... و با چشم های پر اشک گفت ... با اجازه پدرم ... بله ...


    هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد ... هر دومون گریه کردیم ... از داغ سکوت پدر ...


    از اون به بعد ... هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها ... روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم ...


    - بابا کی برمی گردی؟ ... توی عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره ... تو که نیستی تا دستم رو بگیری ... تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زیونت بشنوم ... حداقل قبل عروسیم برگرد ... حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک ... هیچی نمی خوام ... فقط برگرد...


    گوشی توی دستم ... ساعت ها، فقط گریه می کردم ...


    بالاخره زنگ زدم ... بعد از سلام و احوال پرسی ... ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم ... اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت ... اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم ... حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه ...


    بالاخره سکوت رو شکست ...


    - زمانی که علی شهید شد و تو ... تب سنگینی کردی ... من سپردمت به علی ... همه چیزت رو ... تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی ...


    بغض دوباره راه گلوش رو بست ...


    - حدود 10 شب پیش ... علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد ... گفت به زینبم بگو ... من، تو رو بردم و دستتون رو توی دست هم میزارم ... توکل بر خدا ... مبارکه ...


    گریه امان هر دومون رو برید ...


    - زینبم ... نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست ... جواب همونه که پدرت گفت ... مبارکه ان شاء الله ...


    دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم... اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... تمام پهنای صورتم اشک بود ...


    همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم ... فکر کنم ... من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت ... عروس و داماد ... هر دو گریه می کردن ...


    توی اولین فرصت، اومدیم ایران ... پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن ... مراسم ساده ای که ماه عسلش ... سفر 10 روزه مشهد ... و یک هفته ای جنوب بود ...


    هیچ وقت به کسی نگفته بودم ... اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه ... توی فکه ... تازه فهمیدم ... چقدر زیبا ... داشت ندیده ... رنگ پدرم رو به خودش می گرفت ...



  می پسندم 2     0  2 
 
 
تعداد پسند های ( 2 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : نمازتو خوندی؟

اللهم عجل لولیک الفرج
الهی امین
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10 قسمت آخر)
چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴ ۰۲:۰۹ بعد از ظهر نمایش پست [7]
بانو
rating
شماره عضویت : 1762
حالت :
ارسال ها : 460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 433
اعتبار کاربر : 9440
پسند ها : 444
تشکر شده : 921



  پی نوشت : خانم دکتر سیده حسینی هم اکنون در انگلستان زندگی می کنند و تا کنون هفده نفر را به دین مبین اسلام دعوت کرده اند. هفده نفر از طریق ایشون به لطف خدا مسلمان شده اند.

نویسنده:سید طاها ایمانی


  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : نمازتو خوندی؟

اللهم عجل لولیک الفرج
الهی امین
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10 قسمت آخر)
چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴ ۰۸:۲۹ بعد از ظهر نمایش پست [8]
بانو
rating
شماره عضویت : 5
حالت :
ارسال ها : 41
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 220
اعتبار کاربر : 271
پسند ها : 38
تشکر شده : 33



سلام خواهرم ممنون خیلی عای بود  خیلی استفاده کردم مخصوصا اونجا که زینب با نفس خودش درگیر بود  و هر لحظه از خدا کمک میخواست خیلی اموزنده بود لجرت با اقا امام زمان عج الهی امین


  می پسندم        0 
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10 قسمت آخر)
پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴ ۱۱:۱۶ قبل از ظهر نمایش پست [9]
عضو
rating
شماره عضویت : 748
حالت :
ارسال ها : 1081
محل سکونت : : حومه اصفهان؟؟؟؟
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 434
دعوت شدگان : 1
اعتبار کاربر : 6220
پسند ها : 696
حالت من :  Ghamgin.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/09.jpg
تشکر شده : 432



خیلی داستان اموزنده ای بود..من بخش اولش رو خیلی دوست داشتم مخصوصا شخصیت علی رو ....
تو قسمت دومش
هنوز سواله برام تا ایران هست چرا انگلیس.....


  می پسندم        0 
















امضای کاربر : جواد 110



صبــــــــــــــــــــح نزدیکـــــ استـــ(او خواهد آمد...)ـــــــــــــــ
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10 قسمت آخر)
جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴ ۰۳:۴۶ بعد از ظهر نمایش پست [10]
بانو
rating
شماره عضویت : 362
حالت :
ارسال ها : 434
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 387
اعتبار کاربر : 2057
پسند ها : 368
تشکر شده : 176



نوشته شده توسط : سید یزدان »
خیلی داستان اموزنده ای بود..من بخش اولش رو خیلی دوست داشتم مخصوصا شخصیت علی رو .... تو قسمت دومش هنوز سواله برام تا ایران هست چرا انگلیس.....

این داستان واقعیه و خانم دکتر سیده زینب حسینی درحال حاظر انگلستان زندگی میکنن و17نفر رو به دین اسلام دعوت کردن.
شاید به همین دلیل باشه


  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : یه پلاک


گزارش پست !


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد

موضوعات مشابه
عنوان موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین پاسخ
زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10 قسمت هفتم) نمازتو خوندی؟
9 1863 نمازتو خوندی؟
زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10 قسمت ششم) نمازتو خوندی؟
8 1552 نمازتو خوندی؟
زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10 قسمت پنجم) نمازتو خوندی؟
9 2524 نمازتو خوندی؟
زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10 قسمت چهارم) نمازتو خوندی؟
12 1601 ایلیا110
زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10قسمت سوم) نمازتو خوندی؟
10 1818 ایلیا110

برچسب ها
آخر) ، قسمت ، حسینی( ، علی ، سید ، شهید ، نامه ، زندگی ،

« زندگی نامه شهید سید علی حسینی( 10 قسمت هفتم) | زندگینامه: شهید بزرگوارسعید جان‌بزرگی (1344 - 1381) »

 











انجمن یاران منتظر

چت روم یاران منتظر

چت روم و انجمن مذهبی امام زمان



هم اکنون 02:53 پیش از ظهر