آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴ ۰۹:۵۵ بعد از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
1042
حالت :
ارسال ها :
2763
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
395
اعتبار کاربر :
19494
پسند ها :
2065
تشکر شده : 1034
|
بسم الله الرحمن الرحیم
مطلب زیر روایتی کوتاه در باب شهادت حضرت قاسم علیه السلام است با روایت مستند . شب عاشورا است،امام علیه السلام اصحاب خودش را در خیمه ای " عند قرب الماء " جمع کرد. و ان خطابه معروف شب عاشورا را در انجا امام القاء کرد, به آنان تذکر داد که فردا روز فداکاری و شهادت است و اصرار می ورزید که در رفتن یا ماندن مختارید و تاکید فرمود که چون شب درآید شما که یاران من هستید هر یک دست برادری و فرزندی از آن من بگیریدو بروید. از این تاریکی شب بهره گیرید; زیرا مقصود این جماعت کینه توز من می باشم و چون مرا یابند به شما تعرضی نرسانند. اول از انها تجلیل می کند و می فرماید : منتهای رضایت را از شما دارم ,اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم ,اهل بیتی از اهل بیت خودم بهتر سراغ ندارم. در عین حال این مطالب را هم حضرت به انها می فرماید . مورخین گزارشی از رفتن اصحاب ننوشته اند و جز اظهار فداکاری و پایداری از یاران امام چیزی نقل ننموده اند. و چون یاران و اصحاب بر آمادگی برای حماسه سازی و شهادت تاکید نمودند. امام سر برداشت و با آهنگی که گرمی و نرمی در آن آمیخته بود، به ترسیم حادثه بزرگ عاشوراپرداخت و فرمود هر کس می ماند بداند فردا چیزی جز شهادت نیست.قاسم بن حسن در این جمع نورانی حضور داشت ایشان نوجوانی سیزده ساله بودند. یک پسر سیزده ساله که پشت سر مردان نشسته بود و مرتب سر می کشید که دیگران چه می گویند ؟ وقتی که امام فرمود همه شما کشته می شوید ,این طفل با خودش فکر کرد که ایا شامل من هم خواهد شد یا نه ؟ با خود گفت اخر من بچه ام , شاید مقصود اقا اینست که بزرگان کشته می شوند , من هنوز صغیرم . یک وقت رو کرد به اقا و عرض کرد : " و انا فی من یقتل ؟ " ایا من جزء کشته کشدگان هستم ؟ یا نیستم ؟ حالا ببینید ارزویش چیست ؟ همه چشم ها به طواف این قامت کوچک، اما شکوه مند ایستاد. در سخن این نوجوان و یادگار ارزشمند دومین امام، نشانی از هراس و تشویش دیده نمی شد طنین شگفت و آهنگی عجیب بر سخنش حاکم بود. حضرت امام حسین(ع) اندکی سکوت نمود، اما مگر می شد بیش از این پرسش بزرگ و قاطع قاسم را بدون پاسخ گذاشت.از این جهت با سؤالی فرزند برادر را نخست امتحان فرمود: اول من از تو یک سوالی می کنم جواب مرا بده بعد من جواب تو را می دهم ازوی پرسید مرگ در نظرت چگونه است. چشم ها لب های این نوجوان راکاوید، جان دادن در پیکار فردا شوخی نبود، اما قاسم لحظات اضطراب و سکوت انتظار را شکست و عرض کرد: من مرگ را شیرین تر وگواراتر از شهد دلنشین و زندگی بخش می بینم اگر به من بگویید جزوشهیدان فردا هستم مژده ای داده اید که از شنیدن آن سراسر وجودم شور و نشاط می گردد. امام، درنگی کرد و دیدگان خود را به رخسارروشن قاسم دوخت و چندین بار برادر را در آن چهره شکفته وشاداب مرور کرد و از درون شعله ورتر شد و فرمود: عموجان، فرداهمه به شهادت خواهند رسید. دشمن را نشانی از عاطفه و ترحم نمی باشد حالا پس از انکه با چه اصراری به میدان می رود,بچه است , زره ای که متناسب با اندام او باشد وجود ندارد , خود مناسب با اندام او وجود ندارد , اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد , لهذا نوشته اند همینطور رفت , عمامه ای بر سر گذاشته بود " کانه فلقه قمر " همینقدر نوشته اند , به قدری این بچه زیبا بود , مثل یک پاره ماه . این جمله ای است که دشمن درباره او گفته است : بر فرس تند رو هر که تو را دید گفت برگ گل سرخ را باد کجا می برد ؟ راوی گفت نگاه کردم دیدم بند یکی از کفشهایش باز است , یادم نمی رود که پای چپش هم بود . معلوم می شود که چکمه پایش نبوده است . حالا ان روح و ان معنویت چه شجاعتی به او داد , به جای خود , نوشته اند که امام کنار در خیمه ایستاده بود . لجام اسبش به دستش بود , معلوم بود منتظر است . یکمرتبه فریادی شنید نوشته اند مثل یک باز شکاری - که کسی نفهمید امام با چه سرعت پرید روی اسب - می دانید ان فریاد چه بود؟ فریاد یا عماه , عموجان! عموجان ! وقتی اقا رفت به بالین این نوجوان در حدود دویست نفر دور او را گرفته بودند .امام که حرکت کرد و حمله کرد , انها فرار کردند. یکی از دشمنان از اسب پایین امده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند , خود او در زیر پای اسب رفقایش پایمال شد .( ان کسی که می گویند در عاشورا در زیر سم اسبها پایمال شد در حالیکه زنده بود , یکی از دشمنان بود نه حضرت قاسم .) حضرت خودشان را رساندند به بالین قاسم , ولی در وقتی که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمی فهمید قضیه از چه قرار است . وقتی که این گرد و غبارها نشست, یک وقت دیدند که اقا به بالین قاسم نشسته است . سر قاسم را به دامن گرفته است . این جمله را از اقا شنیدید که فرمود : " یعز علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجبیبک فلا ینفعک " یعنی برادرزاده خیلی بر عموی تو سخت است که تو بخوانی , نتواند تورا اجابت کند , یا اجابت کند و بیاید اما نتواند برای تو کاری انجام دهد . در همین وقت بود که فریادی از این نوجوان بلند شد و جان به جان افرین تسلیم کرد . ولا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم ایا قصه دامادی حضرت قاسم صحت دارد ؟ جواب خیر و توضیح اینکه: علامه حاج شیخ جعفر شوشتری - علامه مجلسی . محدث نوری-محدث قمی- ایت الله قاضی طباطبایی-استاد شهید مطهری و برخی علمای دیگر قصه دامادی حضرت قاسم را رد کرده اند و ان را تحریف وقایع دانسته اند مقام معظم رهبری حضرت آیة الله العظمی خامنه ای فرمودند: «نباید بوی ذلت و خاک ساری نسبت به ائمه(ع)و شجاعان کربلا در اشعار استشمام شود، بعضی از روضه هایی که خلاف واقعه است و مشکوک است، انسان باید حتی المقدور از خواندن آنها خودداری کند، برای مثال روضه دامادی حضرت قاسم(ع) چیزی است که قطعا یا به احتمال زیاد رد آن ابت شده است.. شهید آیت الله مرتضی مطهری دراین باره می گوید: یکی از چیزهایی که از تعزیه خوان های ما هرگز جدا نمی شد عروسی قاسم نوداماد بود. درصورتی که این در هیچ کتابی از کتاب های تاریخی معتبر وجودندارد.» منبع http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/89/3409/15869/ وکتاب حماسه حسینی اثر استاد شهید مطهری
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|